داشتم روزنامه نگار تنم میشودم داشتم روی هر خطی که روی گونه ام است سرمشقی از برای کتابت زندگانی میکردم اما خطی را یافتم که روی اون نه اسمی بود و نه صفتی نه یادی بود و نه یادگاری تامل را به خویشتن دعوت کردم و بی صبرانه در ضیافت او جدیت به خرج دادم و باز برد باری را شرط کردم و باز به خطهای دیگر حتی بی اشاره خیره شدم
خروس خوان با خیالی پریشان بیدار شدم و یادی که نسیان او را مهمانی خویش نگه داشته بود را یافتم و خود را در او اسیر یافتم چون او خط چیزی جز ایرانم نبود بیدار شدم و باز هم باخته دیدمش اما ای کاش هر کسی هر روزی قبل از بیدار شدن باز ایرانی بیاید برای بیار شدن
عصاری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر