این وب لاگ تمامی حرفهای من است که از زندان شدن افکارم به وجود آمده است بخوانیدش و اما باورش کنید
۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه
و اما بزرگان
۱۳۸۹ تیر ۸, سهشنبه
گابریل گارسیا
حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز در 15 جمله
1. در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر میدانند، و گاهی اوقات پدران هم. 2. در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایدهای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود. 3. در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته، محروم میكند. 4. در 30 سالگی پی بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن. 5. در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چیزی است كه خود میسازد. 6. در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام میدهیم دوست داشته باشیم. 7. در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق میافتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان میدهند. 8. در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است. 9. در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب. 10. در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق میتوان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید. 11. در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد. 12. در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است. 13. در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر میكند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه میدهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است، دچار آفت میشود. 14. در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است. 15. در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست |
۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه
تفکر
اوليور وندل هولمز روزي در جلسه اي شرکت کرد که در آن جمع از همه کوتاهتر بود.دوستي با کنايه گفت:"دکتر هولمز به نظرم شما در ميان ما افراد بلند قد احساس کوچک بودن مي کنيد." هولمز پاسخ داد : "همينطور است .من احساس مي کنم که يک دايم هستم در برابر پني ها!" دايم: سکه اي کوچکتر از پني که ده برابر آن ارزش دارد.
ننوشتيم آقا..!
پس از تنبيه شدن با خط کش چوبي، او در گوشه کلاس ايستاده بود و در حالي که دستهاي قرمز و باد کردهاش را به هم ميماليد، زير لب ميگفت:
آري! ثروت بهتر است چون ميتوانستم دفتري بخرم و بنويسم.
۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه
اشعار یادگاری
حجاب اختیاری – حق زن ایرانی / حجاب و بدبیاری حق زن ایرانی
خامنه ای قاتل است ولایتش باطل است / خامنه ای خوشکل است مخالفش اسکل است
مرگ بر طالبان – چه کابل چه تهران / زنده باد طالبان چه کابل چه تهران
برادر رفتگر محمود رو بردار ببر / برادر رفتگر محمود رو بردار بیار
برادر شهیدم رایتو پس می گیرم / برادر شهیدم رایتو پس نمیدن
فلسطینو رها کن – فکری به حا ل ما کن / فلسطینو سفت بچسب چه با پونز چه با چسب
جنتی لعنتی ، تو دشمن ملتی / جنتی دوست داریم
جمهوری اسلامی این آخرین پیام است – جنبش سبز ایران، آماده قیام است / جمهوری اسلامی این آخرین پیام است – جنبش سبز ایران همین روزها تمام است
آخوند خدایی می کنه، ملت گدایی می کنه / آخوند خدایی میکنه ملت هم دعاش میکنه
چه کابل , چه تهران، مرگ بر طالبان / هم کابل هم تهران درود بر طالبان
آزادی اندیشه همیشه , همیشه / آزادی اندیشه نمیشه، نمیشه
آخوند انگلیسی حیا کن، مملکتو رها کن / آخوند انگلیسی دمت گرم خیلی باحالی
۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
طنز یا واقعیت؟!
آمریکاییها هیچ وقت موفق به شناسایی نقاط استراتژیک ما نمیشوند!!!
چرا که نقاط استراتژیک ما معمولا یک جای دیگر است.
مثلا نیروهای نظامی ما مشغول کارهای فرهنگی هستند!
نیروهای فرهنگی ما مشغول عملیات سیاسی هستند!
نیروهای اطلاعاتی کار خبری می کنند!
دیپلماتهای ما کار هنری میکنند! هنرمندان ما مبارزه سیاسی می کنند!
دانشگاهیان ما خبرنگاری می کنند!
ناشرین ما خرید و فروش کشتی می کنند!
نیروهای مطبوعاتی ما کارهای اطلاعاتی می کنند!
تاجرها مشغول امور خیریه هستند! ...
و همین طور بگیر برو تا پایین!!!!!
آمریکا به این امید به ایران حمله می کند که در صورت حمله به ایران کارها متوقف شود و مردم در فشار قرار گیرند
در حالیکه در ایران سالهاست کارها متوقف است و هیچ کس احساس ناراحتی نمی کند!
در ایران برای اداره حکومت چهار گروه مطرح هستند :
یک گروه محافظه کاران هستند که با آمریکا دشمن هستند،
یک گروه اصلاح طلبان هستند که با آمریکا مخالفند،
یک گروه نیروهای برانداز هستند که به این دلیل با حکومت دشمن هستند که فکر می کنند حکومت ایران آمریکایی است
و یک گروه ایرانیان طرفدار آمریکا هستند که اکثرا در آمریکا زندگی می کنند و حتی برای حکومت کردن نیز حاضر نیستند به ایران بیاین
د بنابراین حکومت ما جایگزین ندارد!
حمله آمریکا به سازمانهای اداری و وزارتخانه های ایران به ما زیان چندانی نمی زند
چون در این سازمانهای اداری اتفاق خاصی نمی افتد.
حمله آمریکا به تاسیسات صنعتی ایران در بسیاری از موارد به نفع ماست چون دولت مانده است چطور آنها را تعطیل کند
۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه
حاضر جوابیها
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:«شما براي چي مي نويسيد استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.یه تاکسی می گیره،وقتی به محل می رسن،به راننده میگه اینجا منتظر باش تا من برگردم.راننده میگه نمیشه ،چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده ۱۰ دلارمیده .راننده میگه: گور بابای چرچیل ،هر وقت خواستی برگرد!نانسی آستور- (اولین زنی که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیای کبیر راه یافته و این موفقیت را در پی پاسخگویی و جسارتهایش بدست آورده بود) - روزی از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت انگلستان) رو کرد و گفت :من اگر همسر شما بودم توی قهوتان زهر می کردم .چرچیل ( با خونسردی تمام ونگاهی تحقیرآمیز) : من هم اگر شوهر شما بودم می خوردمش.میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنممجلس عیش حکومتى، وقتى چرچیل حسابى مست کرده بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش (فضولى براى سوژه تراشى) پیش او رفت و در حالى که چرچیل سرش رو پایین انداخته بود و در عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مىکرد و مىخندید؛ گفت: آقاى چرچیل! (چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل نبود)در شرایطى که صداش توجه دور و برىها رو جلب کرده بود، براى اینکه بیشتر ضایع نشه بلافاصله سرش رو بالا گرفت و ادامه داد..) شما مست هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست هستید..!چرچیل سرش رو بلند کرد در حالیکه چشمهاش سرخ رنگ شده بودن و کشـــدار حرف مىزد) به چشمهاى خبرنگار خیره شد و گفت: خانم ….شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید..! مستى من تا فردا صبح مىپره، مىخوام ببینم تو چه غلطى مىکنى