با سلام
این بار به اجبار و به واسطه فیلتر شکن توانستم دوباره توی وبلگم بنویسم انگار داره یواش یواش نوشتنم ممنوع میشه فکر میکنم باید توی یاهو نویسم هنوز یه کم دیگه مونده تا تسلیم خوب فقط برای ابزار زنده بودن این مطلب را گذاشتم
عصاری
روزگارتان پر رنگ
این وب لاگ تمامی حرفهای من است که از زندان شدن افکارم به وجود آمده است بخوانیدش و اما باورش کنید
۱۳۸۶ تیر ۸, جمعه
۱۳۸۶ خرداد ۲۸, دوشنبه
دیوانه شبها
خواستیم خوبی را به حد برساینم و دوستان را در کنار دشمنانشان پر رنگ تر کینم اونها را با هم ببینم تا شادیهاییم را پر رنگ تر ببینم و نقش بزرگی از ادمیت بازی کینم پس سعی را به فراخور توان در دعوت و شناختی که داشتیم کنار هم اوردیم تا دوستانی که داشتیم و هرگز انها را با هم ندیده بودیم و بودن یکی را نشان از نبودن دیگری میپنداشتیم را به عروسی خود دعوت کردیم عروسی که عروس خوشبخت اون که با هزار ارزو و امید میخواست به خانه بزرگترین ارزوهایش یعنی انسان خوب تمام تمامیت برود دعوت کردیم اون عورس خوش بخت کسی جز عقل و هوش من نبود که دعوت شده بودبه ادمیت من و مهمانمشانش نیز بر این بزرگاه که بیشتر با معمار باغ ارم زیباتر میشد را میشد دید
شب مشین قصه ها
این متن تغییر کرد چون نمیتوانستم نوشته هاییم را در وبلاگم قرار دهم لذه میخواستم یه میزبان دیگر بیابم اما خدا را کلی شکر که دوباره همان میربان قبلی را توانستم برای میزبانی به قبولانم به هر حال تا باقی
برایم کسی پی ام گذاشته بود که برای به دست اوردن چیزهایی که نداشتی باید تغییر کنی تا به دست اوردید اونچیزهایی که نداشتید
یعنی تغییر اساس رشد و اساس هر تحصیل است نه پس رفت و کم اوردن در استلایی که خ.ود برای غرایب خود ایجاد کردیم
خود مطلب بعد را که میخواهم بنویسم د رمورد اصل 144 قانون اساسی است که اقای رییس جمهور در ادمه خصوصیسازی و یا اینطور بگوییم فروش هر چه بیشتر و سریع تر صنایع و املاک ملی سعی خود را به حد اعلا رسونده و بانکهای دولتی را به دادن تسهیلات برای خریدان سهام این شرکتهایی که در بورس شامل اصل 144 میشود کرده و از طرفی دیگر سود نرخ بهره را کم کرده خوب به طریق دیگر بی اندیشیم ایشون دارند چکار میکنند ؟
دارند پولهای سرگردان را به سازو کار زیر بنایی اقتصاد و رشد و تعالی ایران میبند یا با این کارشون میخواهد این پولهای بیمار گونه را در مسیر از بین بردن هر چه به اسم اقتصاد است سوق بدهند
وقتی با تکیه بر کاهش شود بدون اینکه مردم را برای قرار دادن الگوی برای رشد اقتصاد سوق بدهند با این کارشون پولها را سرمایه ها را به سمت ملک میبرند خود این میشود که خود بانکهای خصوصی ابتدا قبل ار اعلان شروع به خرید املاک میکند بعد هم با کاهش نرخ بهره خوب پول ازاد میشود و از طرفی نیاز برای خرید ملک بالا میرود و سودی که بانکهای قراربود به اندوخته ها بد و بعد از کار مزد اونها سود ی کسب کند میشود به دست اورد سود خالص از انتقال و خرید و فروش این یعنی اقتصاد پویا
میدونید چرا انقدر دست اندرگاران بحران دارند از وقوع یه زلزله شدید در تهران حرف میزنند خوب برای این است که با این افتضاحاتی که بنیانگذار که نمیشود اسمش را گذاشت میشود گفت عمرعاص ایران یعنی خمینی کبیر به وجود اورد شاید خدا بخواهد محدودی کاری و همچین وسعت عمل کرد جهنم را یه کم بیشتر کند و مرقد ایشون نیز بایورد اخه نه الان خمینی داره ویبره میرود از این همه دورغ و ظلمی که به ملت کرده تا چند وقت دیگر بیشتر از این نیز خواهیم دید
راستی این نوه اشون یعنی نوه عمر و عاص را امید وارم دیده باشید چنان بزرگ و عاقل مرد دارند نشونشون میدهند که هرکسی نداند انگار اون زمانی که خمینی داشت میمیرد ایشون چهل اسالشون بود یا کیم بیشتر میدونید ایشون حتی گاهی اوقات از خاطرات سال 42 نیز که با امام و خانواده ایشون داشند حرف میزند خدئا از سر تقصیرات من بگذارد شما را نمیدونم
راستی این اقای پور محمدی و این اقای احمدی نزاد نتوانستند بعد از این همه تمرکزی که توی ادم کشیو تدبیر در این راه داشتمند تمصمیم بنزین را بکیرند و هر روز اون را به چند روزی به عقل میاندازند یکی نیست بگه بابا عابرو که برای انی ملت نگذاشته بود حداقل حرف نزنید که اگر یهروز گفتی گرگ میایید مردم باورشون بشه از دست این چوانان دورغگو
برایم کسی پی ام گذاشته بود که برای به دست اوردن چیزهایی که نداشتی باید تغییر کنی تا به دست اوردید اونچیزهایی که نداشتید
یعنی تغییر اساس رشد و اساس هر تحصیل است نه پس رفت و کم اوردن در استلایی که خ.ود برای غرایب خود ایجاد کردیم
خود مطلب بعد را که میخواهم بنویسم د رمورد اصل 144 قانون اساسی است که اقای رییس جمهور در ادمه خصوصیسازی و یا اینطور بگوییم فروش هر چه بیشتر و سریع تر صنایع و املاک ملی سعی خود را به حد اعلا رسونده و بانکهای دولتی را به دادن تسهیلات برای خریدان سهام این شرکتهایی که در بورس شامل اصل 144 میشود کرده و از طرفی دیگر سود نرخ بهره را کم کرده خوب به طریق دیگر بی اندیشیم ایشون دارند چکار میکنند ؟
دارند پولهای سرگردان را به سازو کار زیر بنایی اقتصاد و رشد و تعالی ایران میبند یا با این کارشون میخواهد این پولهای بیمار گونه را در مسیر از بین بردن هر چه به اسم اقتصاد است سوق بدهند
وقتی با تکیه بر کاهش شود بدون اینکه مردم را برای قرار دادن الگوی برای رشد اقتصاد سوق بدهند با این کارشون پولها را سرمایه ها را به سمت ملک میبرند خود این میشود که خود بانکهای خصوصی ابتدا قبل ار اعلان شروع به خرید املاک میکند بعد هم با کاهش نرخ بهره خوب پول ازاد میشود و از طرفی نیاز برای خرید ملک بالا میرود و سودی که بانکهای قراربود به اندوخته ها بد و بعد از کار مزد اونها سود ی کسب کند میشود به دست اورد سود خالص از انتقال و خرید و فروش این یعنی اقتصاد پویا
میدونید چرا انقدر دست اندرگاران بحران دارند از وقوع یه زلزله شدید در تهران حرف میزنند خوب برای این است که با این افتضاحاتی که بنیانگذار که نمیشود اسمش را گذاشت میشود گفت عمرعاص ایران یعنی خمینی کبیر به وجود اورد شاید خدا بخواهد محدودی کاری و همچین وسعت عمل کرد جهنم را یه کم بیشتر کند و مرقد ایشون نیز بایورد اخه نه الان خمینی داره ویبره میرود از این همه دورغ و ظلمی که به ملت کرده تا چند وقت دیگر بیشتر از این نیز خواهیم دید
راستی این نوه اشون یعنی نوه عمر و عاص را امید وارم دیده باشید چنان بزرگ و عاقل مرد دارند نشونشون میدهند که هرکسی نداند انگار اون زمانی که خمینی داشت میمیرد ایشون چهل اسالشون بود یا کیم بیشتر میدونید ایشون حتی گاهی اوقات از خاطرات سال 42 نیز که با امام و خانواده ایشون داشند حرف میزند خدئا از سر تقصیرات من بگذارد شما را نمیدونم
راستی این اقای پور محمدی و این اقای احمدی نزاد نتوانستند بعد از این همه تمرکزی که توی ادم کشیو تدبیر در این راه داشتمند تمصمیم بنزین را بکیرند و هر روز اون را به چند روزی به عقل میاندازند یکی نیست بگه بابا عابرو که برای انی ملت نگذاشته بود حداقل حرف نزنید که اگر یهروز گفتی گرگ میایید مردم باورشون بشه از دست این چوانان دورغگو
چوبان دروغگو
این متن تغییر کرد چون نمیتوانستم نوشته هاییم را در وبلاگم قرار دهم لذه میخواستم یه میزبان دیگر بیابم اما خدا را کلی شکر که دوباره همان میربان قبلی را توانستم برای میزبانی به قبولانم به هر حال تا باقی
برایم کسی پی ام گذاشته بود که برای به دست اوردن چیزهایی که نداشتی باید تغییر کنی تا به دست اوردید اونچیزهایی که نداشتید
یعنی تغییر اساس رشد و اساس هر تحصیل است نه پس رفت و کم اوردن در استلایی که خ.ود برای غرایب خود ایجاد کردیم
خود مطلب بعد را که میخواهم بنویسم د رمورد اصل 144 قانون اساسی است که اقای رییس جمهور در ادمه خصوصیسازی و یا اینطور بگوییم فروش هر چه بیشتر و سریع تر صنایع و املاک ملی سعی خود را به حد اعلا رسونده و بانکهای دولتی را به دادن تسهیلات برای خریدان سهام این شرکتهایی که در بورس شامل اصل 144 میشود کرده و از طرفی دیگر سود نرخ بهره را کم کرده خوب به طریق دیگر بی اندیشیم ایشون دارند چکار میکنند ؟
دارند پولهای سرگردان را به سازو کار زیر بنایی اقتصاد و رشد و تعالی ایران میبند یا با این کارشون میخواهد این پولهای بیمار گونه را در مسیر از بین بردن هر چه به اسم اقتصاد است سوق بدهند
وقتی با تکیه بر کاهش شود بدون اینکه مردم را برای قرار دادن الگوی برای رشد اقتصاد سوق بدهند با این کارشون پولها را سرمایه ها را به سمت ملک میبرند خود این میشود که خود بانکهای خصوصی ابتدا قبل ار اعلان شروع به خرید املاک میکند بعد هم با کاهش نرخ بهره خوب پول ازاد میشود و از طرفی نیاز برای خرید ملک بالا میرود و سودی که بانکهای قراربود به اندوخته ها بد و بعد از کار مزد اونها سود ی کسب کند میشود به دست اورد سود خالص از انتقال و خرید و فروش این یعنی اقتصاد پویا
میدونید چرا انقدر دست اندرگاران بحران دارند از وقوع یه زلزله شدید در تهران حرف میزنند خوب برای این است که با این افتضاحاتی که بنیانگذار که نمیشود اسمش را گذاشت میشود گفت عمرعاص ایران یعنی خمینی کبیر به وجود اورد شاید خدا بخواهد محدودی کاری و همچین وسعت عمل کرد جهنم را یه کم بیشتر کند و مرقد ایشون نیز بایورد اخه نه الان خمینی داره ویبره میرود از این همه دورغ و ظلمی که به ملت کرده تا چند وقت دیگر بیشتر از این نیز خواهیم دید
راستی این نوه اشون یعنی نوه عمر و عاص را امید وارم دیده باشید چنان بزرگ و عاقل مرد دارند نشونشون میدهند که هرکسی نداند انگار اون زمانی که خمینی داشت میمیرد ایشون چهل اسالشون بود یا کیم بیشتر میدونید ایشون حتی گاهی اوقات از خاطرات سال 42 نیز که با امام و خانواده ایشون داشند حرف میزند خدئا از سر تقصیرات من بگذارد شما را نمیدونم
راستی این اقای پور محمدی و این اقای احمدی نزاد نتوانستند بعد از این همه تمرکزی که توی ادم کشیو تدبیر در این راه داشتمند تمصمیم بنزین را بکیرند و هر روز اون را به چند روزی به عقل میاندازند یکی نیست بگه بابا عابرو که برای انی ملت نگذاشته بود حداقل حرف نزنید که اگر یهروز گفتی گرگ میایید مردم باورشون بشه از دست این چوانان دورغگو
برایم کسی پی ام گذاشته بود که برای به دست اوردن چیزهایی که نداشتی باید تغییر کنی تا به دست اوردید اونچیزهایی که نداشتید
یعنی تغییر اساس رشد و اساس هر تحصیل است نه پس رفت و کم اوردن در استلایی که خ.ود برای غرایب خود ایجاد کردیم
خود مطلب بعد را که میخواهم بنویسم د رمورد اصل 144 قانون اساسی است که اقای رییس جمهور در ادمه خصوصیسازی و یا اینطور بگوییم فروش هر چه بیشتر و سریع تر صنایع و املاک ملی سعی خود را به حد اعلا رسونده و بانکهای دولتی را به دادن تسهیلات برای خریدان سهام این شرکتهایی که در بورس شامل اصل 144 میشود کرده و از طرفی دیگر سود نرخ بهره را کم کرده خوب به طریق دیگر بی اندیشیم ایشون دارند چکار میکنند ؟
دارند پولهای سرگردان را به سازو کار زیر بنایی اقتصاد و رشد و تعالی ایران میبند یا با این کارشون میخواهد این پولهای بیمار گونه را در مسیر از بین بردن هر چه به اسم اقتصاد است سوق بدهند
وقتی با تکیه بر کاهش شود بدون اینکه مردم را برای قرار دادن الگوی برای رشد اقتصاد سوق بدهند با این کارشون پولها را سرمایه ها را به سمت ملک میبرند خود این میشود که خود بانکهای خصوصی ابتدا قبل ار اعلان شروع به خرید املاک میکند بعد هم با کاهش نرخ بهره خوب پول ازاد میشود و از طرفی نیاز برای خرید ملک بالا میرود و سودی که بانکهای قراربود به اندوخته ها بد و بعد از کار مزد اونها سود ی کسب کند میشود به دست اورد سود خالص از انتقال و خرید و فروش این یعنی اقتصاد پویا
میدونید چرا انقدر دست اندرگاران بحران دارند از وقوع یه زلزله شدید در تهران حرف میزنند خوب برای این است که با این افتضاحاتی که بنیانگذار که نمیشود اسمش را گذاشت میشود گفت عمرعاص ایران یعنی خمینی کبیر به وجود اورد شاید خدا بخواهد محدودی کاری و همچین وسعت عمل کرد جهنم را یه کم بیشتر کند و مرقد ایشون نیز بایورد اخه نه الان خمینی داره ویبره میرود از این همه دورغ و ظلمی که به ملت کرده تا چند وقت دیگر بیشتر از این نیز خواهیم دید
راستی این نوه اشون یعنی نوه عمر و عاص را امید وارم دیده باشید چنان بزرگ و عاقل مرد دارند نشونشون میدهند که هرکسی نداند انگار اون زمانی که خمینی داشت میمیرد ایشون چهل اسالشون بود یا کیم بیشتر میدونید ایشون حتی گاهی اوقات از خاطرات سال 42 نیز که با امام و خانواده ایشون داشند حرف میزند خدئا از سر تقصیرات من بگذارد شما را نمیدونم
راستی این اقای پور محمدی و این اقای احمدی نزاد نتوانستند بعد از این همه تمرکزی که توی ادم کشیو تدبیر در این راه داشتمند تمصمیم بنزین را بکیرند و هر روز اون را به چند روزی به عقل میاندازند یکی نیست بگه بابا عابرو که برای انی ملت نگذاشته بود حداقل حرف نزنید که اگر یهروز گفتی گرگ میایید مردم باورشون بشه از دست این چوانان دورغگو
شبهای برای هیچ کس
خوب باز هم خدا را شکر این چندمین روزی است که نمیتوانم توی وب لاگم بنویسم و مجبورم بنویسم تا اولین فرصت بتوانم اون را توی وب لاگم پیاده کنم اما باز هم خوب حداقل حرفهاییم متورم توی ذهنم نمیشود تا نتوانم اونها را با کسی درمیان نگذارم درمیان که نه فکر میکنم راهی برای تخلیه فیزکی ذهنم یافتم اون هم نوشتن برای وب لاگ نوشتن برای هیچ کس و نوشتن برای هر کس که خودش سیر شده دیگه چه برسد به من
راستی یه مطلب جالب برخورد کردم امروز که دلم نیامد نگویم برایتان خودتان قضاوت کنید
انتقادات صريح ناطق از دولت نهم
وي ضمن بيان انتقاداتش توصيه كرد كه از رضاخان بياموزد و بيجهت نگويد كه تا ميخواهيم مفسدي را معرفي كنيم سروصداها بلند ميشود!
ناطقنوري گفت:«براي مبارزه با مفاسد اقتصادي، ستادي هم تشكيل شد و سران در آن جمع ميشوند اما اينها هيچ كدام درد را دوا نكرد، متاسفانه گاهي مبارزه با مفاسد اقتصادي، ابزار سياسي ميشود، مگر چه كسي با مبارزه با مفاسد اقتصادي مخالف است؟ چه كسي با مبارزه با دزد مخالف است؟ با مختلس مخالف است؟».
وي افزود: «بايد درست و حسابي بروي ببيني مفسد اقتصادي كيست؟ نه اينكه يك دفعه بيايي اسم يك نفر را ببري و بگويي فلان شخص دوهزار ميليارد اختلاس كرده است و در تلويزيون هم نشانش بدهي و بعد بگويي ببخشيد، اشتباه شد، يك صفر زيادي گفتيم،(البته دادسراي تهران اعلام کرد هزار برابر اشتباه شده است يعني سه تا صفر!!) اين اشتباهها اعتبار را ميبرد، اولا اگر اشتباه كرده بوديد چرا اعلام كرديد و گفتيد؟ بعدا دوهزار هم نه، 20ميليارد آخر از كجا و از كي آورده؟ اين چه سيستمياست كه كسي ميآيد 20ميليادر تومان از اين بانك و آن بانك ميگيرد و بعد تقش در ميآيد؟ چه كسي به او داده؟چطور آدم وقتي ميخواهد برود 10ميليون بگيرد پدر صاحب بچه در ميآيد؟»
مسوول دفتر بازرسي ويژه رهبري در ادامه اظهار داشت:«ميگويند تا ميخواهيم با مفسد اقتصادي برخورد كنيم سر و صدا در ميآيد، به نظر من اين حرف بيربطي است، صداي چه كسي در ميآيد؟ غلط ميكند كه صدايش در بيايد، شما اول بياييد آن مفسد را بگيريد و بعد اعلام كنيد تا ببينيم صداي چه كسي درميآيد؟، وقتي كلي ميگويند، مردم به هر كدام از ما كه ميرسند ميگويند: هان اين است كه صدايش در ميآيد!و همه ميروند زير سوال، اين كه نشد كار، اينكه امنيت نميآورد».
ناطقنوري در ادامه به اشتباهات در معرفي مفسدان اقتصادي اشاره و تصريح كرد: «اسم يك نفر را آوردند و در تلويزيون هم او را نشان دادند، من از يكي از مسوولان قضايي پرسيدم كه اين پروندهاش چه بوده كه اينطوري اسم بردند، او هم گفت كه رئيس بانك مركزي به من گفته كه اصلا اين بنده خدا هيچ تخلف بانكي ندارد و جزو بهترين مشتريان ماست.
خوب اين را روز قيامت ميخواهي چه كار كني؟ همان آقا يك نامه نوشت به يكي از مسوولان و گفت آبروي من را برديد، آبروي مومن خون مومن است و در روز قيامت جلوي شما را ميگيرم، والسلام».
عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام ادامه داد:«اگر ميخواهيد برخورد كنيد كه نبايد به مردم بگوييد، برويد برخورد كنيد و بعد نتيجه را به مردم بگوئيد، نه اينكه يك كسي را جايي گرفتند، دو سال است كه در انفرادي است، اول ميروند ميگيرند و بعد به دنبال جمع كردن مدرك ميروند، كه از نظر قضايي و حقوقي درست نيست، اينها را من اصلا قبول ندارم، مبارزه با مفاسد اقتصادي را به جد قبول دارم، اما اول عمل كنيد بعد بگوييد».
ناطقنوري سپس به بيان مثالي از رضاشاه پرداخت و خواست كه حداقل از رضاشاه بياموزد، وي گفت:«رضاشاه يك موقعي رفت مشهد بالاي قبر نادرشاه با چكمه يك لگد به قبر نادر زد و گفت مرتيكه، تو چه آدم ناداني بودي؟ اول آدم كار را ميكند بعد اعلام ميكند، تو اول قبل از اينكه چشم در بياوري اعلام ميكني كه ميخواهي چشم دربياري؟ خوب چشم خودت را در آوردند،رضاشاه ظالم و جنايتكار ميداند و بعضيها نميدانند».
خوب شما چی از این نابغه رییس چه میبیند حماقت یا بچه گی؟
بگذریم تا دردمان کمتر بشود یا بگذر تا فراموش کنیم اما حقیقت کجای ماورای ما قرار دارد
به امید آزادی
راستی یه مطلب جالب برخورد کردم امروز که دلم نیامد نگویم برایتان خودتان قضاوت کنید
انتقادات صريح ناطق از دولت نهم
وي ضمن بيان انتقاداتش توصيه كرد كه از رضاخان بياموزد و بيجهت نگويد كه تا ميخواهيم مفسدي را معرفي كنيم سروصداها بلند ميشود!
ناطقنوري گفت:«براي مبارزه با مفاسد اقتصادي، ستادي هم تشكيل شد و سران در آن جمع ميشوند اما اينها هيچ كدام درد را دوا نكرد، متاسفانه گاهي مبارزه با مفاسد اقتصادي، ابزار سياسي ميشود، مگر چه كسي با مبارزه با مفاسد اقتصادي مخالف است؟ چه كسي با مبارزه با دزد مخالف است؟ با مختلس مخالف است؟».
وي افزود: «بايد درست و حسابي بروي ببيني مفسد اقتصادي كيست؟ نه اينكه يك دفعه بيايي اسم يك نفر را ببري و بگويي فلان شخص دوهزار ميليارد اختلاس كرده است و در تلويزيون هم نشانش بدهي و بعد بگويي ببخشيد، اشتباه شد، يك صفر زيادي گفتيم،(البته دادسراي تهران اعلام کرد هزار برابر اشتباه شده است يعني سه تا صفر!!) اين اشتباهها اعتبار را ميبرد، اولا اگر اشتباه كرده بوديد چرا اعلام كرديد و گفتيد؟ بعدا دوهزار هم نه، 20ميليارد آخر از كجا و از كي آورده؟ اين چه سيستمياست كه كسي ميآيد 20ميليادر تومان از اين بانك و آن بانك ميگيرد و بعد تقش در ميآيد؟ چه كسي به او داده؟چطور آدم وقتي ميخواهد برود 10ميليون بگيرد پدر صاحب بچه در ميآيد؟»
مسوول دفتر بازرسي ويژه رهبري در ادامه اظهار داشت:«ميگويند تا ميخواهيم با مفسد اقتصادي برخورد كنيم سر و صدا در ميآيد، به نظر من اين حرف بيربطي است، صداي چه كسي در ميآيد؟ غلط ميكند كه صدايش در بيايد، شما اول بياييد آن مفسد را بگيريد و بعد اعلام كنيد تا ببينيم صداي چه كسي درميآيد؟، وقتي كلي ميگويند، مردم به هر كدام از ما كه ميرسند ميگويند: هان اين است كه صدايش در ميآيد!و همه ميروند زير سوال، اين كه نشد كار، اينكه امنيت نميآورد».
ناطقنوري در ادامه به اشتباهات در معرفي مفسدان اقتصادي اشاره و تصريح كرد: «اسم يك نفر را آوردند و در تلويزيون هم او را نشان دادند، من از يكي از مسوولان قضايي پرسيدم كه اين پروندهاش چه بوده كه اينطوري اسم بردند، او هم گفت كه رئيس بانك مركزي به من گفته كه اصلا اين بنده خدا هيچ تخلف بانكي ندارد و جزو بهترين مشتريان ماست.
خوب اين را روز قيامت ميخواهي چه كار كني؟ همان آقا يك نامه نوشت به يكي از مسوولان و گفت آبروي من را برديد، آبروي مومن خون مومن است و در روز قيامت جلوي شما را ميگيرم، والسلام».
عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام ادامه داد:«اگر ميخواهيد برخورد كنيد كه نبايد به مردم بگوييد، برويد برخورد كنيد و بعد نتيجه را به مردم بگوئيد، نه اينكه يك كسي را جايي گرفتند، دو سال است كه در انفرادي است، اول ميروند ميگيرند و بعد به دنبال جمع كردن مدرك ميروند، كه از نظر قضايي و حقوقي درست نيست، اينها را من اصلا قبول ندارم، مبارزه با مفاسد اقتصادي را به جد قبول دارم، اما اول عمل كنيد بعد بگوييد».
ناطقنوري سپس به بيان مثالي از رضاشاه پرداخت و خواست كه حداقل از رضاشاه بياموزد، وي گفت:«رضاشاه يك موقعي رفت مشهد بالاي قبر نادرشاه با چكمه يك لگد به قبر نادر زد و گفت مرتيكه، تو چه آدم ناداني بودي؟ اول آدم كار را ميكند بعد اعلام ميكند، تو اول قبل از اينكه چشم در بياوري اعلام ميكني كه ميخواهي چشم دربياري؟ خوب چشم خودت را در آوردند،رضاشاه ظالم و جنايتكار ميداند و بعضيها نميدانند».
خوب شما چی از این نابغه رییس چه میبیند حماقت یا بچه گی؟
بگذریم تا دردمان کمتر بشود یا بگذر تا فراموش کنیم اما حقیقت کجای ماورای ما قرار دارد
به امید آزادی
سرزمین بی خدا
یه بار از سکوت گفتم یه بار از فریاد یه بار از ادمیت و یه بار از فرار ادمیت یه بار از خستگیهاییم و یه
بار از امالم اما یه بار تو شد با من از همه چیزت بگویی که شاید پیرامون تو بوده اما من را برای شنودندگی اون حقایق دعوت نمیکردی
چرا راه دور را برای حرفهاییم بیابم ایا برای خودت نیز شده این حرفها را زده باشی برای خودت خود تنهات و توی تنهایی بیایی از غم بنویسی بیایید از کنار همه چیزت بنویسی برای همه چیزت تنها تنها و باز هم تنها
جشنی برای همه چیزی که داریم بگیریم خودمان را برای تحسین دعوت کنیم و برای رسیدن به تمام اونهایی که داریم دوستانه دستی برای ابراز محبت و تحکیم بفشاریم ستارهها را به تقلید تمام ملائک به تعهد و تعزین باغ ارم دعوت کنیم و سرانجام خدایی بشویم برای خدایی به خود در کنار همه خدایان شاید ما هم خدایی بودم تنها و برای تنهاییمان یه خدای بزرگ و بزرگ و بزرگتر
شکوه را با شکایت گوییم مقام را با جمال گوییم
صدایی را با فریادخواهیم نوایی را با ترب خوانیم
نوا نبود ایما بود صدا نبود سکوت بود شکوه نبود تحسین بود
درد نبود درمان بود تو بودی نه من بودم دیوانه بودم که با هیچت بودم
همه بودن تواما درمانگاهم تو بود همه را دیدم تو را ندیدم
دردم را با همه گفتم و ندانستم تو بودی دردم
دردی که بودی تو بودی از من بودی و با من بودی
ندیدم نخواستی ببینم کمک نکردی تا دردمند تو نباشم
چه سود بیمارشودم بی درد شدم اما باز بی تو
تنهاییم را با تو نخواستی تقسیم کنم چون متقسم خودت تنها بودی
کی شد مریض کی شد درد مند کی شد تنها خدایم را ندیدی اون نیز تنها بود
اما مقسم بی عدلم خداییم بود او بود چون اون نیز تنهایی خودش را با تنهایی من تقسیم کرده بود و تو خائن خودت را فقط برای من اونهم اهسته و بیکس فدا کرده بودی و تنها شده بودی با همه دوست بد خدا حافط اما یادت باشه خداییم اینجاست تنها نیستم اون نیز تنهاست تو چرا اونقدر حسودی.
عصاری
بار از امالم اما یه بار تو شد با من از همه چیزت بگویی که شاید پیرامون تو بوده اما من را برای شنودندگی اون حقایق دعوت نمیکردی
چرا راه دور را برای حرفهاییم بیابم ایا برای خودت نیز شده این حرفها را زده باشی برای خودت خود تنهات و توی تنهایی بیایی از غم بنویسی بیایید از کنار همه چیزت بنویسی برای همه چیزت تنها تنها و باز هم تنها
جشنی برای همه چیزی که داریم بگیریم خودمان را برای تحسین دعوت کنیم و برای رسیدن به تمام اونهایی که داریم دوستانه دستی برای ابراز محبت و تحکیم بفشاریم ستارهها را به تقلید تمام ملائک به تعهد و تعزین باغ ارم دعوت کنیم و سرانجام خدایی بشویم برای خدایی به خود در کنار همه خدایان شاید ما هم خدایی بودم تنها و برای تنهاییمان یه خدای بزرگ و بزرگ و بزرگتر
شکوه را با شکایت گوییم مقام را با جمال گوییم
صدایی را با فریادخواهیم نوایی را با ترب خوانیم
نوا نبود ایما بود صدا نبود سکوت بود شکوه نبود تحسین بود
درد نبود درمان بود تو بودی نه من بودم دیوانه بودم که با هیچت بودم
همه بودن تواما درمانگاهم تو بود همه را دیدم تو را ندیدم
دردم را با همه گفتم و ندانستم تو بودی دردم
دردی که بودی تو بودی از من بودی و با من بودی
ندیدم نخواستی ببینم کمک نکردی تا دردمند تو نباشم
چه سود بیمارشودم بی درد شدم اما باز بی تو
تنهاییم را با تو نخواستی تقسیم کنم چون متقسم خودت تنها بودی
کی شد مریض کی شد درد مند کی شد تنها خدایم را ندیدی اون نیز تنها بود
اما مقسم بی عدلم خداییم بود او بود چون اون نیز تنهایی خودش را با تنهایی من تقسیم کرده بود و تو خائن خودت را فقط برای من اونهم اهسته و بیکس فدا کرده بودی و تنها شده بودی با همه دوست بد خدا حافط اما یادت باشه خداییم اینجاست تنها نیستم اون نیز تنهاست تو چرا اونقدر حسودی.
عصاری
۱۳۸۶ خرداد ۱۱, جمعه
ستاره
بوی قهوه کاملا ادم را مسخ میکنه تا با تمام پسماندهی افکارش بتواند تلخ ترین عبارتهای ممکن را بیان کند هنر در نوشتنش نیست گذر گاهی میخواهم برای عبور هنر این است و بس اما من نمیدانم حد ادمیتی که در اون اسیر شده ام چقدر است تا قد استیلای فردا؟.
خیلی از روزهایی که ارام و بی سبک در راه بدست اوردن ستاوردهای ذهنیم مینوشتم میگذرد نمیخواهم خودم را با تازیانهای افکارم داغ در خون از دست دادن تمامیتی بکنم که الان هیچ از اونها به تن و افکار ندارم اما یه حقیقتی است در کنار همه ،من و شماهایی که وجود دارد اونهم یاد از شب و کویر داستان من است.
برای از دل نوشتن نیاز مند عاشق پیشه فکر کردن است برای به دست اوردن حقیقت نیز باید خود را شناخت و سپس برای دیگر ناشناخته ها ی حقیقی تلاش کرد اما یه معبر دیگر پی از معبر قبلی داستان این نیست این ملول زده کیست به جز من مریض؟
ستارهای شب سالها پیس با من از روزهایی که نمیدیدند میگفتند و من از روزهایی که نمیخواستم ببینم با اونها شکوه میکردم تا بدانند از ندیدهایشون چیزی که ارزش داشته است بی بهره نیستند اما باز من بازنده بودم چون میدیدم و باز و باز و باز هم خواهم باخت و از دست خواهم داد اما بیچاره ستاره ها نه باز میبینند و نه باز کسی مثل من دیوانه وار با اونها از نا دست داده ها حرف میزند ستاره کجایی؟
حرفهایی پرت و پلا شعر های بی سرو ته باز دیدهای مسلول یه جزامی
شعر نهان دیدهایی بی ستاره ادم تک و تنها اما پر از دلرباهایی نهانی
یه شعر گفتی و یه دنیا شنیدم یه دنیا گفتم و تو هیچ از هیچ نشنیدی
ای جزامی نهانی نشنیدی که اینها انتهای سه مصراع بود اما پنهانی
به جای اسم من تنها یکی بوداما پر از حرفهای نهانی
روزگارانتان پر از بزم سبزوانتان پر از میخک دلهاییتان پر از ارغوان
عصاری
خیلی از روزهایی که ارام و بی سبک در راه بدست اوردن ستاوردهای ذهنیم مینوشتم میگذرد نمیخواهم خودم را با تازیانهای افکارم داغ در خون از دست دادن تمامیتی بکنم که الان هیچ از اونها به تن و افکار ندارم اما یه حقیقتی است در کنار همه ،من و شماهایی که وجود دارد اونهم یاد از شب و کویر داستان من است.
برای از دل نوشتن نیاز مند عاشق پیشه فکر کردن است برای به دست اوردن حقیقت نیز باید خود را شناخت و سپس برای دیگر ناشناخته ها ی حقیقی تلاش کرد اما یه معبر دیگر پی از معبر قبلی داستان این نیست این ملول زده کیست به جز من مریض؟
ستارهای شب سالها پیس با من از روزهایی که نمیدیدند میگفتند و من از روزهایی که نمیخواستم ببینم با اونها شکوه میکردم تا بدانند از ندیدهایشون چیزی که ارزش داشته است بی بهره نیستند اما باز من بازنده بودم چون میدیدم و باز و باز و باز هم خواهم باخت و از دست خواهم داد اما بیچاره ستاره ها نه باز میبینند و نه باز کسی مثل من دیوانه وار با اونها از نا دست داده ها حرف میزند ستاره کجایی؟
حرفهایی پرت و پلا شعر های بی سرو ته باز دیدهای مسلول یه جزامی
شعر نهان دیدهایی بی ستاره ادم تک و تنها اما پر از دلرباهایی نهانی
یه شعر گفتی و یه دنیا شنیدم یه دنیا گفتم و تو هیچ از هیچ نشنیدی
ای جزامی نهانی نشنیدی که اینها انتهای سه مصراع بود اما پنهانی
به جای اسم من تنها یکی بوداما پر از حرفهای نهانی
روزگارانتان پر از بزم سبزوانتان پر از میخک دلهاییتان پر از ارغوان
عصاری
۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۹, شنبه
شرایط برای اخراج اخراجیها
برای دیدن فیلم اخارجیها دعوت ندشه بودم در صحنه اون قرار گرفتم و با رقبتی بی مثال تمام اون را دیدم اما سرانجام چه نصیبم شد:/
نمیدونم شما نیز دیده اید این فیلم را یا نه اما نه من نقادم و نه شما حوصله حرفهای ناسامن من را خواهید داشت که بگوییم یا نگوییم هاییم را بشونید از ستارهای و فوق ستارههای ایرانی فیلم بگوییم یا از استبداد مذهبی کارگردان فیلم اما باز یه قصه که برایمان میماند و هزاران توی داستان
ادب حکوم میکند این را نگفته نگذاریم که همه یه خدایی دارند ادم بد داستان یا محور داستان بر نیکی اما چه چیزی میخواست بیان بشود تا با تمام وجود تقصیری از مسعود دهنمکی باشد بلی تقصیر گفتم نه نفسیر تقصیر از حماسه زده اما نقاد امروز کسی که شاید دیروز با الله کرم هم نشین بود اما امروز امده از دور تر از ماجرا به بحران گذشته های نچندان دور مینگرد کسانی توی عرفان خود غرق شدند که با هیچ قایقی نمیتواست مسافت بین دو جوی اشک خود را نیز بپماییند اما عبور شدند اما دلیل اون چه بوده ایا عبور از مرز جاویدان بود یا اینکه حر زده شده بودند در بطن چهل سالگی؟
اما نفرین ونفرین کننده کی بوده است نه اون بیدار نشد و نخواهد شد اون شاید سحر شد اما ساحر وار رفت تا نشان از سحر نداشته باشد اون رفت تا به باقی ثابت کنند سحر شدن اثر از ورد و عود نیست انسان میخواهد و انسان ساز میخواهد
در جایی از فیلم از ادم نشدن و ادم شدن افرادی به میان میایید که تا قبل از این در دوجبهه اما در یک سنگر در جهت یه دشمن واحد میجنگید پس چطور اینها نمیخواتستند بازنده بودن خود را به دشمن تحمیل کند چون به اخر داستان نزدیک میشدیوم یادتون نرفته باشد وقتی اون دو دوشمن به دشمن دیگری رسیدن تازه حرف از ادمین امد به میان پس بیاییم قدری خود را بزرگتر از حال ببینم بیاییم همدیگر را دشمن نکنیم بیاییم همدیگر را ساحر وساحر زدهو محصور در سحر ندانیم تا بتوانیم بزرگوارانه ترین شعر های زبان گونه خود را با کمنرین استعاره به هم بگوییم تا ادمیت خود را بی سبب بر دویارهای نداسته و دشمن تراشی با چوب بی معرفتی گرد کیری نکینم
با احترام برای تمام کسانی به خاطر دلشان کشته شدند و میشوند
عصاری
نمیدونم شما نیز دیده اید این فیلم را یا نه اما نه من نقادم و نه شما حوصله حرفهای ناسامن من را خواهید داشت که بگوییم یا نگوییم هاییم را بشونید از ستارهای و فوق ستارههای ایرانی فیلم بگوییم یا از استبداد مذهبی کارگردان فیلم اما باز یه قصه که برایمان میماند و هزاران توی داستان
ادب حکوم میکند این را نگفته نگذاریم که همه یه خدایی دارند ادم بد داستان یا محور داستان بر نیکی اما چه چیزی میخواست بیان بشود تا با تمام وجود تقصیری از مسعود دهنمکی باشد بلی تقصیر گفتم نه نفسیر تقصیر از حماسه زده اما نقاد امروز کسی که شاید دیروز با الله کرم هم نشین بود اما امروز امده از دور تر از ماجرا به بحران گذشته های نچندان دور مینگرد کسانی توی عرفان خود غرق شدند که با هیچ قایقی نمیتواست مسافت بین دو جوی اشک خود را نیز بپماییند اما عبور شدند اما دلیل اون چه بوده ایا عبور از مرز جاویدان بود یا اینکه حر زده شده بودند در بطن چهل سالگی؟
اما نفرین ونفرین کننده کی بوده است نه اون بیدار نشد و نخواهد شد اون شاید سحر شد اما ساحر وار رفت تا نشان از سحر نداشته باشد اون رفت تا به باقی ثابت کنند سحر شدن اثر از ورد و عود نیست انسان میخواهد و انسان ساز میخواهد
در جایی از فیلم از ادم نشدن و ادم شدن افرادی به میان میایید که تا قبل از این در دوجبهه اما در یک سنگر در جهت یه دشمن واحد میجنگید پس چطور اینها نمیخواتستند بازنده بودن خود را به دشمن تحمیل کند چون به اخر داستان نزدیک میشدیوم یادتون نرفته باشد وقتی اون دو دوشمن به دشمن دیگری رسیدن تازه حرف از ادمین امد به میان پس بیاییم قدری خود را بزرگتر از حال ببینم بیاییم همدیگر را دشمن نکنیم بیاییم همدیگر را ساحر وساحر زدهو محصور در سحر ندانیم تا بتوانیم بزرگوارانه ترین شعر های زبان گونه خود را با کمنرین استعاره به هم بگوییم تا ادمیت خود را بی سبب بر دویارهای نداسته و دشمن تراشی با چوب بی معرفتی گرد کیری نکینم
با احترام برای تمام کسانی به خاطر دلشان کشته شدند و میشوند
عصاری
۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۰, پنجشنبه
برای هیچکس
حرفهای برای هیچ کس
تا به حال شده برای خودتون حتی مغرورانه حرفهای خودمانی که نه، حرفهایی که نباید برای اونها نه استدلال بیاورید و یا اینکه بخواهید برای شرح و باز شدن موضوع و مطالبش فعلی انجام بدهید
خوب بگذریم از این ، پیش درامد و برسیم به حرفهایی بدون شرح من
تکه های اسمان من برای برخورد حرفهای من با زمین دیگه نباید دنبال فاصله باشد فاصله برای بیان این اسمان و اون ریسمان اوقدر شاید به کام دیگران شاید طولانی باشد اما برای من نه اوقدر کوتاه و کم است که قابل بیان نمیتواند و نخواهد بود برای بیان
میدونم بهترین جایی که توی اون مینوشتم وبلاگ دیوانه ام بود جایی که دیوانه وار از دیوانگیهاییم مینوشتم بدون توجه به دیوارهای اطرافم اما گاش دیوانه ماندنم حتی تا قیامت من نیز استمرار داشت تا توانایی های ناتوان خود را هم سو به حداقل قیامت میکردم برای رسیدن به دیوار انتها خود
عصاری
تا به حال شده برای خودتون حتی مغرورانه حرفهای خودمانی که نه، حرفهایی که نباید برای اونها نه استدلال بیاورید و یا اینکه بخواهید برای شرح و باز شدن موضوع و مطالبش فعلی انجام بدهید
خوب بگذریم از این ، پیش درامد و برسیم به حرفهایی بدون شرح من
تکه های اسمان من برای برخورد حرفهای من با زمین دیگه نباید دنبال فاصله باشد فاصله برای بیان این اسمان و اون ریسمان اوقدر شاید به کام دیگران شاید طولانی باشد اما برای من نه اوقدر کوتاه و کم است که قابل بیان نمیتواند و نخواهد بود برای بیان
میدونم بهترین جایی که توی اون مینوشتم وبلاگ دیوانه ام بود جایی که دیوانه وار از دیوانگیهاییم مینوشتم بدون توجه به دیوارهای اطرافم اما گاش دیوانه ماندنم حتی تا قیامت من نیز استمرار داشت تا توانایی های ناتوان خود را هم سو به حداقل قیامت میکردم برای رسیدن به دیوار انتها خود
عصاری
حقیقتی به نام یاوه
شعر های نهانی داستانهای بی سرو ته ، آدم مست و دیوانه
یاد آن شب را باید گرامی داشت که این داستان را اغاز کرد
امشب همه را به جرم مستی گیرند طرار و قلندر را به یک اتهام گیرند
مست شدم ، مست جام جهان بین شدم غافل ز خود و پیک و پیمانه شدم
فریاد آمد هوشیاران را فدایی خواهند از ره مستانه به شهادت خواهند
هوش امد سوی هوشیاران که دام دارند شهید و شهادت را پیغام دارند
آیام گذشت و هوشیاری نیامد این قافله ننگ به سر به کاشانه نیامد
پس امد نفرین بسوی دام داران خدایی را میدانید ، یاد دارید
سکوت نیاز هر دانا شد حرف هر بی سرپا شعر شد
شهر ما آشوب شد نهان دام دار شعر ما شهر دار شد
در شهر ما جرم دیگر به مستی نبود سکه برگشت و جام جهان بین نشد
مست بودم مسخ در باده شدم خیالزده شدم ،که خیال پرداز عالم شدم
خداییم را به حد دانستم مرتد شدم عالم را به دید خود دیدم و کافر شدم
مست شده بی باده و بی شرم شدم شرمنده مردمان با محبت دنیا شدم
یک روز گذشت و بر من یک سال گذشت اما چه سود که همه در خواب گذشت
یاد آن شب را باید گرامی داشت که این داستان را اغاز کرد
امشب همه را به جرم مستی گیرند طرار و قلندر را به یک اتهام گیرند
مست شدم ، مست جام جهان بین شدم غافل ز خود و پیک و پیمانه شدم
فریاد آمد هوشیاران را فدایی خواهند از ره مستانه به شهادت خواهند
هوش امد سوی هوشیاران که دام دارند شهید و شهادت را پیغام دارند
آیام گذشت و هوشیاری نیامد این قافله ننگ به سر به کاشانه نیامد
پس امد نفرین بسوی دام داران خدایی را میدانید ، یاد دارید
سکوت نیاز هر دانا شد حرف هر بی سرپا شعر شد
شهر ما آشوب شد نهان دام دار شعر ما شهر دار شد
در شهر ما جرم دیگر به مستی نبود سکه برگشت و جام جهان بین نشد
مست بودم مسخ در باده شدم خیالزده شدم ،که خیال پرداز عالم شدم
خداییم را به حد دانستم مرتد شدم عالم را به دید خود دیدم و کافر شدم
مست شده بی باده و بی شرم شدم شرمنده مردمان با محبت دنیا شدم
یک روز گذشت و بر من یک سال گذشت اما چه سود که همه در خواب گذشت
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۴, جمعه
مرد شرقی اما بی اثر
شعر و سکوت اما فریاد و استعار
الفاظ پر دلیل و افکار بی اراده
غرور مشرقی و تعارف عامیانه
نه مهر و نه شادی ولی تبسم عاشقانه
هجرت عظیم کار بیهوده اما مرد تنها
غروب شده خسته بی کس اما مستانه
کجاست عامینه پرست معصوم
عابد مسجد ندیده ،ساجد زانو انداخته
فردا شد شعر تمام شد این قافیه بدون میم شد
ان مرد مشرقی بی خدا و دین و کیش شد
چیزی که در مشرق بی حال ولی محال بود
عبور شد عابر شد عریض پیمای بی انتها شد
اما خدایش در بی انتهایی بی حدو اعتدال شد
خدایش نبود خواب مستانه باوری بود
که نه با نام بود نه با نیاز بود بیمنطق استوار بود
عصاری
الفاظ پر دلیل و افکار بی اراده
غرور مشرقی و تعارف عامیانه
نه مهر و نه شادی ولی تبسم عاشقانه
هجرت عظیم کار بیهوده اما مرد تنها
غروب شده خسته بی کس اما مستانه
کجاست عامینه پرست معصوم
عابد مسجد ندیده ،ساجد زانو انداخته
فردا شد شعر تمام شد این قافیه بدون میم شد
ان مرد مشرقی بی خدا و دین و کیش شد
چیزی که در مشرق بی حال ولی محال بود
عبور شد عابر شد عریض پیمای بی انتها شد
اما خدایش در بی انتهایی بی حدو اعتدال شد
خدایش نبود خواب مستانه باوری بود
که نه با نام بود نه با نیاز بود بیمنطق استوار بود
عصاری
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۳, پنجشنبه
داستان دو تاجر
میخواهم قصه ای برایتون تعریف کنم از دو تاجر یکی توی سرزمین دور شمال و یکی توی سرزمین دور شرق که از همان ابتدا اون دو تاجر با هم مراودات داشتند و از همه طریق و ازهمه توان سعی در استفاده و حتی استفاده از نام هم داشتند برای ایجاد قدرت مخصوصا تاجر شرقی ما اون شاید به نسبت اون دیگری قدیمی تر اما چون بنا به التظامات و اتفاقاتی که پیرامونش افتاده بود به اون دیگری وابسطه شده بود و کم کم خود را در تاثر اون دیگری میدید خود را شعبه از اون میدانست تا اینکه فرزندان اون تاجر با برکنار کردن زمام پدری توانستند بر اون تخت تجارتخانه پدری که میراث مادریشان بود تکیه بزنند و کم کم از دوست سابق پدری خود جدا شدندو راه جدیدی برای زندگی کردن را انتخاب کردن و چون به دوست پدرشان اون تاجر شمالی به یه حساسیت خاصی نگاه میکردند برایشون هر هر حرکتی اون یعنی یه مسیر برای نابود ساختن خود میپنداشتندو برای اون یه تاکتیک میساختند و برای حرکت بعدی ایشان دنبال یه رسم و یه جهت جدیدی میداستند حتی کارهای عادی که میبایست ایشون داشته باشد را در جهت ضدیت و ابقا کردن ایشان در از بین بردن خود میپنداشتند واهسته اهسته ایشان شد یه غول هم از پیشرفت و هم از انزوای تاجران جوان شرق این فاصله بلند تر بلند تر شد دیگه خیلی از مواقع اون تاجر شمالی برایش اون نو دنیا گرفته ها دیگر اثری نبودند تا بخواهد برای اونها قراری یا برایشون حدی بگیرد تا بخواهد اونها را در سیاست قرار بدهد اما تمام ذکر و فکر ان نو تاجران این شده بود که اونها فقط دشمن هستند برای اون تاجر بزرگ هر حرکت اونها یه قدم اونها را در مسیر از بین بردن و بر انداختن اون تاجر از مسند قدرت نزدیک و نزدیک تر میکند و هموراه هرزگاهی راه و بیراه را برای مقابله انتخاب میکردند چون در تمام ذکر و فکر یه برتری بود اون فقط جنگ و دشمنی را میدید ولی ایا این تصویر واقعا برای دو طرف کشمکش یکی بود اون تاجر شرقی خیلی از اوقات نمیتوانست برای حرکتهایی که انجام میدهد رقیب که نه باید گفت کودک دبستانی باید نام برد چون اون اصلا در مسیری پای گذاشته بود که با واقعیت خیلی خیلی دور بود نه واقع بود نه مهم چون اصلا شاید نبود هر صحبت رییس نو بنیاد دشمن بود و فکر اینکه کی دشمن خواهد امد برای جنگیدن برای از بین بردن منافع برای رو در رو قرار گرفتند و اونقدر فکر میکرد که حتی شبها اون را د ر خواب خود میدید و شکست میداد پس برای اون دوباره تاثیرات خوابهای هرزه پر خوری شد فاتح بینی از این جنگ که اگر روزی اون تاجر شمالی بخواهد رو در روی او و تمامیت اوقرار بگیرد چون همه شب و امثال تمام خوابهای شبانگاهی برنده مطلق اوست وبس و تاجر شمالی یه توپ بزرگ پوشالی است و یه خیال بزرگ توی حرفهایش اون را شکست میداد توی زندگی اون را مردود میکرد و توی افکارش اون را بازنده میدید اما این کجا و اون کجا
و اگر روزی اون تاجر ثروتمند و پر قدرت حرفی از اون یا یادی از اون میگرد اون دوباره به اشتباه به بزرگی خود میدید نه اینکه ازواقعیت ببیند میدونید اون تاجر سرزمین شمالی شده بود تنها تاجر موفق دنیا تنها کسی که همه چیز میخرید و میفروخت ازادانه بی حیا وار در همه جا از قدرتی که داشت استفاده میکرد خوب چون میتوانست و میخواست اگر شاید من راوی که هیچ اگر توی شنونده نیز همچین قدرتی داشتید این کار را میکردید پس عیبی نمیتوانیم از این برایش بگیرم چرخ زمانه میچرخنید و این فاصله بیشتر و بیشتر میشد هر دو داشتند حرکت پیشرفت میگردند اما این کجا و اون دیگری کجا یکی به سمت ارم و دیگری به سمت ناکجا اباد اما این داستان ما شکلی دیگری نیز داشت اون تاجر شمالی کسی جز دولت ایالت متحده نیست و دیگر تاجر داستان ما حاکمان کشور ما هستند با همان دیدی که دارند به نسبت امریکا ؟! امریکا از بین خواهد رفت ! مرگ بر امریکا ! شیطان برزگ امریکا !امپریالیسم
و هزاران اسم نامی که بیشتر برازنده خودشان هست و بس و توی این سیاست بازی عاشقانه دارند بر این دشمن اسم نما خواهش و تمنا برای رفعنیازهای خود میکنند اما باز دارند برا خودشان و مردم این استعاره ها را باز خوانی میکنند و جالب تر هرزگاهی برای جبران این خلل دست به دامن هم پیمانان و دوستان انها میشنود و از اون ها کمک و مساعدت میخواهند اگر از اروپا و انگلیس نامنبریم از کره و چین و ژاپن که نمیشود خوب برای سیاع بازی نیز ونزولا و کره شمالی و سوریه نیز بد نیستند که رابطه اگر چه یه سویه برای صرف پول و اموال داشته باشند چون دست پیش را میگیرند برای رفع پس خوردند اما این کجا و ان کجا توی شرم شیخ شرکت نمیکنند که مبادا دستتشون به امریکایها بخورد یا اینکه توی سازمان ملل راهشون نمیدهند میگوییند اون دنیا را غبظه کردند اما فکر میکنید این خواب پایان میرسد؟
ارادتمند عصاری
و اگر روزی اون تاجر ثروتمند و پر قدرت حرفی از اون یا یادی از اون میگرد اون دوباره به اشتباه به بزرگی خود میدید نه اینکه ازواقعیت ببیند میدونید اون تاجر سرزمین شمالی شده بود تنها تاجر موفق دنیا تنها کسی که همه چیز میخرید و میفروخت ازادانه بی حیا وار در همه جا از قدرتی که داشت استفاده میکرد خوب چون میتوانست و میخواست اگر شاید من راوی که هیچ اگر توی شنونده نیز همچین قدرتی داشتید این کار را میکردید پس عیبی نمیتوانیم از این برایش بگیرم چرخ زمانه میچرخنید و این فاصله بیشتر و بیشتر میشد هر دو داشتند حرکت پیشرفت میگردند اما این کجا و اون دیگری کجا یکی به سمت ارم و دیگری به سمت ناکجا اباد اما این داستان ما شکلی دیگری نیز داشت اون تاجر شمالی کسی جز دولت ایالت متحده نیست و دیگر تاجر داستان ما حاکمان کشور ما هستند با همان دیدی که دارند به نسبت امریکا ؟! امریکا از بین خواهد رفت ! مرگ بر امریکا ! شیطان برزگ امریکا !امپریالیسم
و هزاران اسم نامی که بیشتر برازنده خودشان هست و بس و توی این سیاست بازی عاشقانه دارند بر این دشمن اسم نما خواهش و تمنا برای رفعنیازهای خود میکنند اما باز دارند برا خودشان و مردم این استعاره ها را باز خوانی میکنند و جالب تر هرزگاهی برای جبران این خلل دست به دامن هم پیمانان و دوستان انها میشنود و از اون ها کمک و مساعدت میخواهند اگر از اروپا و انگلیس نامنبریم از کره و چین و ژاپن که نمیشود خوب برای سیاع بازی نیز ونزولا و کره شمالی و سوریه نیز بد نیستند که رابطه اگر چه یه سویه برای صرف پول و اموال داشته باشند چون دست پیش را میگیرند برای رفع پس خوردند اما این کجا و ان کجا توی شرم شیخ شرکت نمیکنند که مبادا دستتشون به امریکایها بخورد یا اینکه توی سازمان ملل راهشون نمیدهند میگوییند اون دنیا را غبظه کردند اما فکر میکنید این خواب پایان میرسد؟
ارادتمند عصاری
یه انقلاب دیگر
یه انقلاب دیگه یه دوران دیگر و یه شکل دیگر برای زندگی کردن انسانی که مجبور است به زندگی کردن ایا این تغییرات برایش زیاد مهم است کسانی که باید سعی کند فقط زنده بمانند نه اینکه زندگی کنند
زندگی کردن شعر حماسی برای خیالات خیلی از ایرانیان که در این سرزمین دارند زندگی ر به امید فقط بهبود شدن از این وضع به سمت تعالی دیگر سپری میکنند
ایا برایشون خیلی مهم است که این حکومت رنگ عوض کند بشود حکومت سابق یا اینکه این حکومت بشود حکومت تالی دیگر حتی بدون این اخوند ها و ان پادشاه؟
سوالی که برای من اینجا ایجاد میشود و از هر کس میبایست پرسید ایا با تغییر رژیم ایا اتفاق حادی خواهد افتاد یا نه مردم خود باید بخواهند و سپس انجام دهد گذر از این رژیم یا رسیدن به مقصد دیگر بدون خواست مردم مگر محالی است بدون اتفاق/.؟
این مردم دیگر حسی برای برخورد با خواستگاهای منطقی خود ندارند اونها را فراموش کرند چون زمانی و نیازی برای رسیدن به اون نمییابند چون نیازهای مادی و نیازهایی فرهنگی که دارند به اونها فشار میاییورند نمیگذارند بتوانند به این حد برسد اونها اونقدر نا اگاهانه به اتفلاب رسیدن که نمیدانند برای چه این اقلام را کردند ایا از اون جمیع پرسیده اید هدف از انفلاب چه بود؟
رسیدن به اسلام؟
رسیدن به ازادی؟
رسیدن به حق معنوی خود؟
رسیدن به حقوق مادی خود؟
یا پاک سازی جامعه از عناصری که فحشا را میاورد؟
یا رسیدن به امتیازهایی که میبایست داشته باشیم و اما نداریم؟
از تمام کسانی که در پیرامونمون هستند بپرسید ببیند توی این مدت کمتر از سی سال به کدام مقصود رسیده اید که میتوانید بگویید با شهامت که بلی این کار تمام شد؟
اسلام اوردیم مسلمانی را به حد اعتدال رسانیم و الان داریم شعور اسلامی را توی سرزمینهای دیگر انتشار میدیم؟ داریم بامردمانمان به عطوفت برخورد میکینم یا هراز راه دیگر که انجام نشد
بیدار شدن از یه خواب سنگین توی این دورن نه نیاز به بمب دارد ونه نیاز به بیدار کننده مشکل این است که ادم گرسنه برای بیدرا شدن دیگر نای و نوای ندارد تا بیدار بودنش را به اثبات برساند
عصاری
زندگی کردن شعر حماسی برای خیالات خیلی از ایرانیان که در این سرزمین دارند زندگی ر به امید فقط بهبود شدن از این وضع به سمت تعالی دیگر سپری میکنند
ایا برایشون خیلی مهم است که این حکومت رنگ عوض کند بشود حکومت سابق یا اینکه این حکومت بشود حکومت تالی دیگر حتی بدون این اخوند ها و ان پادشاه؟
سوالی که برای من اینجا ایجاد میشود و از هر کس میبایست پرسید ایا با تغییر رژیم ایا اتفاق حادی خواهد افتاد یا نه مردم خود باید بخواهند و سپس انجام دهد گذر از این رژیم یا رسیدن به مقصد دیگر بدون خواست مردم مگر محالی است بدون اتفاق/.؟
این مردم دیگر حسی برای برخورد با خواستگاهای منطقی خود ندارند اونها را فراموش کرند چون زمانی و نیازی برای رسیدن به اون نمییابند چون نیازهای مادی و نیازهایی فرهنگی که دارند به اونها فشار میاییورند نمیگذارند بتوانند به این حد برسد اونها اونقدر نا اگاهانه به اتفلاب رسیدن که نمیدانند برای چه این اقلام را کردند ایا از اون جمیع پرسیده اید هدف از انفلاب چه بود؟
رسیدن به اسلام؟
رسیدن به ازادی؟
رسیدن به حق معنوی خود؟
رسیدن به حقوق مادی خود؟
یا پاک سازی جامعه از عناصری که فحشا را میاورد؟
یا رسیدن به امتیازهایی که میبایست داشته باشیم و اما نداریم؟
از تمام کسانی که در پیرامونمون هستند بپرسید ببیند توی این مدت کمتر از سی سال به کدام مقصود رسیده اید که میتوانید بگویید با شهامت که بلی این کار تمام شد؟
اسلام اوردیم مسلمانی را به حد اعتدال رسانیم و الان داریم شعور اسلامی را توی سرزمینهای دیگر انتشار میدیم؟ داریم بامردمانمان به عطوفت برخورد میکینم یا هراز راه دیگر که انجام نشد
بیدار شدن از یه خواب سنگین توی این دورن نه نیاز به بمب دارد ونه نیاز به بیدار کننده مشکل این است که ادم گرسنه برای بیدرا شدن دیگر نای و نوای ندارد تا بیدار بودنش را به اثبات برساند
عصاری
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۱, سهشنبه
تهران شهر
روز دوشنبه میبایست داخل بازار بزرگ تهران میرفتم برای تعمییر دستگاهی جایی توی بازار که از اون دخمه و راهروهای مارپیچ و تو در تو دارد و برای رسیدن به مقصد در بین راه شاید بیشتر از چندین معتاد کنار کنج کوچه میدیدم که بی اعتنا به من هر عابری مشغول چرت صبحگاهی خود شاید بعد از تغذیه از مواد بودند و با چشمهای خمار و شهلا فقط اگر حمتی میکردند کوچه چشمی به پیرامونشون میکردند و نه بیشتر و کار من تا تقریبا هشت شب به طول انجامید و مجبور دوباره اون مسیر ر طی باید میکردم اما توی این عبور فقط و فقط یه چیزی به ذهن ادم میامد که ایا اینجا تهران الان است اگر است چقدر دور و غیر قابل دست رس چقدر ادمهایی که من و شما میشناسیم توی اون جریان دارند اصلا اینجا نیستندو به چشم نمیخورند
از این محیط بیرون بیاییم و توی محیط کمی انسانهای زنده تر بیاییم جایی که چند کارگر کنار هم مشغول کار کردن هستندو در مورد نهار ظهر با هم حرف میزنم تقریبا ساعت دوازه است و یک ساعت به زمان نهار مانده و با هم در مورد قیمتهایی که احتمالا برای امثال برای هر پرس غذایی که شاید امسال نیز نخورند میبایست بپردازند خوب راستی اگر یادم نرفته این بود غذا ماهیچه با باقلو پلو که کفته میشد میبایست 60000 ریال برای هر پرسش بدون سالاد و ماست و نوشابه بذردازند راستی میدونید اونها روزانه چقدر حقوق میگریند اگر صاحب کارشون ادم دست و ذلبازی باشه و تازه بیمه هم کرده بادشون و از حق بیمه اونها نیز صرف نظر کرده باشد شاید روزی نیمی از مبلغ غذای بدون مخلفاتی که ذکر شد بگیرند این میشود سرزمینی که ما توی اون زندگی میکنیم
راستی شما را نگرفتند چون اونجوری امده بودی بیرون اخه در خونه ما ادمهای سیر شده و گرسنه برای هر روزشون دنبال یه بازی دست جمعی میکردند که هر دوره یه نام میگذراند روی اون امسال هم اتحاد ملی انسجام اسلامی برای رسیدن به ازادی انسانی با چمال و حجاب زورگی از پشت دویازر بیرون نپرسی
عصاری
از این محیط بیرون بیاییم و توی محیط کمی انسانهای زنده تر بیاییم جایی که چند کارگر کنار هم مشغول کار کردن هستندو در مورد نهار ظهر با هم حرف میزنم تقریبا ساعت دوازه است و یک ساعت به زمان نهار مانده و با هم در مورد قیمتهایی که احتمالا برای امثال برای هر پرس غذایی که شاید امسال نیز نخورند میبایست بپردازند خوب راستی اگر یادم نرفته این بود غذا ماهیچه با باقلو پلو که کفته میشد میبایست 60000 ریال برای هر پرسش بدون سالاد و ماست و نوشابه بذردازند راستی میدونید اونها روزانه چقدر حقوق میگریند اگر صاحب کارشون ادم دست و ذلبازی باشه و تازه بیمه هم کرده بادشون و از حق بیمه اونها نیز صرف نظر کرده باشد شاید روزی نیمی از مبلغ غذای بدون مخلفاتی که ذکر شد بگیرند این میشود سرزمینی که ما توی اون زندگی میکنیم
راستی شما را نگرفتند چون اونجوری امده بودی بیرون اخه در خونه ما ادمهای سیر شده و گرسنه برای هر روزشون دنبال یه بازی دست جمعی میکردند که هر دوره یه نام میگذراند روی اون امسال هم اتحاد ملی انسجام اسلامی برای رسیدن به ازادی انسانی با چمال و حجاب زورگی از پشت دویازر بیرون نپرسی
عصاری
۱۳۸۶ اردیبهشت ۷, جمعه
سقوط ازاد از زمین به اسمان -داستان
با سلام
بنا به اتفاقاتی که دارند در پیرامونمون میگذرد مخصوصا برای من چند روزی است گرفتارم اما چند چیز باعث شد امشب برای به وجود اوردن این نوشته تلاش کنم امید وارم بتوانم با بیان این نوشته حقی که مبایست انجام بدهم بتوانم ادا کنم
برای انجام کاری مجبور بودم بروم شهر قم به اتفاق یکی از افرادی که بنا به موقعیت شغلی با هم ارتباط داریم ایشنون برای از داستانی برایم نان کردند که تمام وقتی که داشتم اون را میشنویم تمام یاخته های بودنم سرد و منقبض شده بودند چون هر وقت خودم را در جای ادم داستان ایشون میگذاشتم دیگه نمیتوانسم خود را به راحتی از داستان بیرون بکشم و خود را فقط همراه راوی داستان بیابم خودم را چنان غرق در داستان و ماجراهای اون میدیدم که حتی پلک زدن نیز برایم کمی دشوار بود
اما بعد میرسیم به داستانی که نشان از یه خوش شانسی است یا نشان از یه تکامل یا نمیدونم یه اتفاق اما یه داستان زندگی است برای من و شما که شاید بتواند ادمها را از بیدار شدن نهراسوند تا تجربه دیگران باعث پیشرفت شود امیدوارم
یکی بود که در سن بیست و پنج سالگی میتوانست با ادمهایی ارتباط داشته باشد که میایست برای به دست اوردن موقعت مالی اونها با توجه به از صفر شروع شدن باید حداقل یکصدوبیست سال داشته باشد اما بنا به هر فعلی و صفتی که میتوانیم روی اون بگذاریم میتوانیم بگوییم که ایشان توانسته بود که به بهترین نحو بتواند در جایگاهی قرار بگیرد که بتواند هر چیزی که بخواهد داشته باشد وبتواند همانطوری که راوی بیان میکرد میگفت با توجه به فن فروش و بازرگانی که داشت میتوانست حتی برای اقلامی که خود ایشون میخواست بخرد ایشان نرخ میگذاشت بلکه این نشان از این بود که ایشون می تواند هر چیزی که میخواست و میتوانس بخرد و صرف کند به نیازهایشون حتی یک بار اینطور بیان کرد که در یک مناقسه یک ارگان دولتی ایشون برای جلب اعتماد یک انبار اشغال و خورده ریز را که قیمت کارشناسی شده دویست هرازتومان ارزش داشت به مبلغ هشت صد هرازتومان خرید و با این خرید که در همان شهرستان به قیمت یکصد و هشتاد هراز تومان فروخت یعنی یک معامله صرفه ضرر اما با این خرید توانست یک استوره حتی برای قیمت گذاشتن و یا اینکه خریدار تمام و کمال بشود این یعنی دور اندیشی یعنی کسی که میتوانست هر کار بکند و به عنصری تبدیل شود که اعتبار گذار و خریدار و به الاخره کسی که بتواند یه مدعی کامل بشود برای این نوع سیاست کاری این داستان روز به روز گذشت و به مرحله رسید که دست اندرگاران میدانستند که ایشون دارند از این فرصت استفاده میکنند اما کسی فقط خودش نمیخواست استفاده کننده باشد یعنی سود از معامله هایی که میکرد باقی و حتی اکر از حدی که ایشون نیز بالا تر میرفت به مرجع فروش نیز مبالغ اضافه تر از انتظارنیز عودت میشد که این بر میزان اعتبار و حتی دیدی که فروشنده ها داشتند به ایشون افرون میشد این روزگاران به هر نوعی به وفق ایشون میگذشت و ایشون هرزگاری بر معامله های برزگتر دست میزد تا اینکه ایشون در دو معامله سنگین سرمایه در گردش ایشون مسکوت شد اون هم به شکل خیلی بد و ناهنجار و بنا به یه اصلی که در ایران ما هموراه وجود دارد کسانی که دارند میخورند زمین باقی به جای اینکه دست انها را بگیرند بلکه به بد ترین نحو فرد زمین خورد را له میکنند دوستان و همپیمانان و حتی شرکا قدیم میشند و دشمن میشوند مگسان گرد شیرینی و تنها ترین شکل ادمها که حتی با مریضی جزام نیز نمیتوانند کنار بیاییند با ایشون برخود شد به طری که به قول راوی حتی برای خرید شیرخشک بچه که تازه به دنیا امده میخواست شناسنامه خود را بگذارد گرو اودک اون انقدر اب قند خورده بود که دیگر توانی برای گریه نیز نداشت و یا باز به قول راوی تنها خوراکی که برای این خانواده مانده بود تخم مرغ بود و باز تخم مرغ که برای خریدن اون نیز میبایست لوازم خونه خود را میبایست بفروشد طلبکاران و نزول خوران دیگه چیزی برای اونها اقی نگذاشته بودند و هر شب برای اینکه از شرمنده بودن صاحب خانه در امان باشد اونقدر دیر میرفت خانه که اون نیز خوب باشد و و هم ناله کودک خرد سال و هم بچه چهار ساله خود را نشوند که بابا چی خریده اونقدر برای شنیدن این حرفها توی ماشین برای من سخت بودکه چشممهایم سیاهی میرفت توی ظلمانی که شب بر جاده داشت دیگر نور ماشین از رویبرو نیز نمیتوانستبراثر اون بکاه کسی که همه چیز داشته باشد و حالا هیچ میتوانید تجسم کنید میتوانید درک کنید برای نداشتن دیوار نیست اما برای کسی ک باید تحمل کند این طول موج تغییر باید توانی و بنیادی از کوه داشته باشد که خرد نشود بتواند شرمنده زن و همسر خود بماند و باز برای بقای تمام خانواده تلاش کند برای به دست اوردن برای رها شدن از دست جلب کنندگان خود به تمام شیوهها میبایست اتکا کند و به امیدی زنده بماند حتی برای رسیدن به منزل خود به دنبال پول خورده ای که شاید از دست عابری بر روی زمین افتاده باشد که با اون بتواند برای رفتن منزل خود بیلطی تهیه کند نمیدونم توانسته ام بیان کنم این دردی که راوی با تمام برقی که توی چشمش بود داشت برایم توی اون ظلمات شب که اگر شاید اشکی از اون سرازیر نیز میشد قابل دین نبود داشت میگفت و بعد از این که تمام سکو ها و امید خانه به سردی و ویرانه نزدیک میشد فقط تنها چیزی که برایش مانده بود یه مقدار لوازم مصرفی بود که به هر شلکی اون نیز توی بازار هیچ خریداری نداشت حتی کسی که با اون در این مال سهیم بود نیز با ترفتند و حیله در فروش اون ه غیر سدی ایجاد میکرد تا برخد اون را با زمین به بد ترین شکل محکم تر ک تا روزی که فردی توی بازار حاضر شد اون مال را بخرد ایشان اون مال را در قیمتی حدود شش میلیون ارزش داشت البته برای کسی که میخواست اونها را خرده فروشی کند اما ایشان حاضر به فروش اون به مبلغ سه میلیون نقد شد تا با اون دهان طلبکارانی که حکم جلب در دست هرزگاهی توی محل ابروی که دیگر برایش مهم نبود چون شرمنده بودن در پیش زن و همسر اون را سخت پریشان تر کرده بود تا به دست اوردن این بی ابرویی برایش سخی تر نباشد اما اون نامرد داستان بعد از چند ماه سر کار گذاشتن به هر طریق کهمیتوانست این فرد ورشکسته را ازار داد تا اینکه مال را از ایشون به مبلغ یک میلیون و هشتصد هزار تومان خرید و فروشنده سخت اسیب دیده از زمین و اسمان ما با این جمله مال ا واگذار کرد که خداکنه این مال برات برکت نداشته باشد و با این مبلغ توانست با سیصد هراز تومان منزلی که توی اون بدهی زیادی به صاحب خانه داشت تسویه کند و باقی اون یعنی یک میلیون و پانصد هزارتومان را به طلب کاران بدهد تا کمی اون را ازاد بگذارند تا بتواند تلاش کند تا بتواند بدهی خود را پرداخت کند داستان گذشت و هر روز شاید با نون و اب سیر شدن نهار برای اینکه دوستان قدیمی اون را برای نهار دعوت نکنند رستوانی که اون شرمنده بشود برایش یه ارزو بود تا اینکه یکی از دوستانش به اون خواست کمک کند پس اون را به دفترش برای کمک کردن و پادویی خواست تا با موتور مغازه بتواند کارهای انها را انجام دهد و هم بتواند حداقل نوننی برای زن و بچه خود دست پا کند و به قول باز راوی داشت با چند مال کار کردن جان میکرفت زندیگش یا اینطور بگم پای گوشت مرغ به خونه انوها بازمیشد اما دزدیه شدن موتور اونهم توی حیاط خونه یه مشکل کمر شکن دیگر بود که برای ایشون باز اتفاق افتاد و ایشون دوباره یه سکته دیگری بر اسیتوارهای زندگیش امد و سخت تر شدن زندگیش شد بیچارگی برای ادمهای بیچاره است و بس اونطور که راوی میگفت اون بیچاره دیگه روش هم نمیشد برود توی مغازه دوستی که به اون محبت کرده بود و برای کار کردن دعوتش کرده بود برود چون حتما شریک اون اقا میگفت ایشان برای اینکه شاید بدهی خود را بدهد موتور را فروخته است اما باز برای شرمنده تر شدن راهی دیگر مگر وجود داشت و توی این اثنا باز مشلاتی دیگر یه کم کم زندگی اونها که به قول خودش دو تا کامیون بود اما توی اسباب کشی دوم شده بود یه وانت چون دیگه چیزی نمانده بود حتی برای فروختن اما گوشه دیگر داستان اون اقایی که توی بازار اون اسبابی که از ایشون خرید کرده بود نتوئانسا=ته بود حتی یک قلم از اون را بفروشد انگار دعا یا نفرین بازنده داستان کار خود را کرده بود و اون اقاتی زرنگ توی زرنگی مسکوت مانده بود تا اینکه یک فرد از یکی از کشورهای طراف امد توی بازار کاری اونها دنبال همان جنسی میگشت که اون اقا باز داشت میگشت ایشون نیز خوشحال به دیگی از دوستان ثابقش که یاد اون کسی که تاجری بود که داشت اما به دلیلی که زمین خرده است فراموشش کرده بد افتاد و از اون خواست که با اون معامله کند اما باز دوباره سر اون را کلا گذاشتند به اسم اینکه، بلی لوازمی که شما داده بودید غیر قابل مصرف بوده و فاسد شده و دوباره پول ایشون را که به امید فکر میکنم ششصد هزار تومان بود را با هشتاد هزار تومان مقابله کرد و دوباره یک شکست برای یه شکست خورده
داستان ما ادامه داشت تا اینکه یکی دیگر از اون تبعه از ان کشور امده بود دنبال کاری که این اقای داستان ما توانست با یه معامله البته با کمک همان دوستانی که اون را در مغازه خودشان دعودت به همکاری کرده وبدند توانست پولی نزدیک به صد هزارتومان در بیاورد این پول و راهنمایی که ازاون تبعه کرفت راه رفتن به اون کشور را هزینه سر برای رفتن را به دست اورد پس از همان جنسی که داشت و به قول فروشنده فاسد شده خود را با خود برد اونجا راوی میگفت اون توی دو سه روز تمام سعی خود را کرد که جنس خود را رایگان به تمام مصرف کننده ها بدهد تا با اونها ثابت کند و به اونها این جنس را بشناسوند نکنته ای که داشت کسی که هیچ نداشت طمع به فروش نکرد با اون تاجر بودن خود را ثابت کرد و جنس خود را رایگان داد تا نشوان به سلامت و باز کردن مسیر تجارت خود کند و در این ثنا توانست جنس خود را جای بگذارد پس دوباره به ایران باز گشت تا مرحله ترقی خود را طی کند ایشان بعد از چهار سال فلاکت که شاید بشود بهترین اسمی است که بشو بر روی زندگی ایشان البته از جانب یهشنوده میشود گذاشت نام بردم اما زندگی دوباره برای ایشان چرخید و نکته های زیبا از این نقاط شروع شد که استارت دوباره بلند شدن ایشون همان اقلامی بود که اقای بازاری برای به دست اوردن سود از ایشان که اجبار به فروختن بود مفت خریداند و ایشان دوباره اون هم باشرایط فوقالعاده از ایشان خرید و اون جنس را به مبلع همان یکمیلیون هشتصد هزارتومان البته با شرایط نقد اقساط خریدو از قول راوی برای ایشون بش از بیست میلیون باز گشت داشت یعنی حرکت پرواز وار برای یک شکست خورده اما دوباره پیروز و این داستان به شکلی اغاز شد که این تاجر کم کم توانست در اون کشور از هم پاشیده و به استقلال یافته در خود رخنه کند و به یکی از مهمترین تاجران که اندازه اعتمادی که اونها به اون شخص غریبه و غیر هم وطن دارند میشود گفت فوقالعاده است طوری که توی این دوره زمانه مبلغ پانصدمیلیون تومان به حساب ایشان حواله میکنند تا ایشان برایشون خرید کنند نه اینکه خود خرید کنند و نه اینکه به هم وطنان خود بدهند این امیاز را و ایشان نیز با رعایت امانت این کار را میکنند و این حرکت یه خوبی برای ایشان داشت و دوباره اعتمادی که به وجود امده و انها همانطور که من شنیدم خودشان برایش سود و درصد خرید ضافه میفرستند و نه اینکه ایشان برای انها به مبلغ فاکتور اضافه اعلام کند برای دریافت سود منفعت اما شاید برای یک بار این داستان نیست روایت یه اوج و یه افول ام یه اوج که امیدوارم دیگه ترد و شکننده نباشه من فکر میکنم دورا دور ایشان ر میشناسم ام باز برایش ارزوی موفقیت میکنم چون کسی است که من احساس میکنم خود و دیگران را در سود بردن سهمیم میکنند نه اینکه تنها بودن را در حرکت صرف میکند جالب ترین نکته که برایم راوی اعلام میکرد اینکه همانصاحب خانه ای که ایشون در اون برحه زمانی ورشکست شد کسی بود که به ایشون میگفت من الان از شما کرایه نمیخواهم بگذار سر سال به من یه پول قلمبه بده یعنی نمیخواد توی این موقعیت نداری خودت را درگیر و اسیر من بکنی یعنی کمک کردن به ادمی که کسی نیست دست کیرش باشه
ادم باید چشم سیر باشه نه دل سیر دل سیر گرسنه میشود اما چشم سیر با مال مردم سیر نخواد شد چون مال خودش سیر کننده شکمش است نه با چشم با مال مردم سیر میشود
موفق باشید عصاری
بنا به اتفاقاتی که دارند در پیرامونمون میگذرد مخصوصا برای من چند روزی است گرفتارم اما چند چیز باعث شد امشب برای به وجود اوردن این نوشته تلاش کنم امید وارم بتوانم با بیان این نوشته حقی که مبایست انجام بدهم بتوانم ادا کنم
برای انجام کاری مجبور بودم بروم شهر قم به اتفاق یکی از افرادی که بنا به موقعیت شغلی با هم ارتباط داریم ایشنون برای از داستانی برایم نان کردند که تمام وقتی که داشتم اون را میشنویم تمام یاخته های بودنم سرد و منقبض شده بودند چون هر وقت خودم را در جای ادم داستان ایشون میگذاشتم دیگه نمیتوانسم خود را به راحتی از داستان بیرون بکشم و خود را فقط همراه راوی داستان بیابم خودم را چنان غرق در داستان و ماجراهای اون میدیدم که حتی پلک زدن نیز برایم کمی دشوار بود
اما بعد میرسیم به داستانی که نشان از یه خوش شانسی است یا نشان از یه تکامل یا نمیدونم یه اتفاق اما یه داستان زندگی است برای من و شما که شاید بتواند ادمها را از بیدار شدن نهراسوند تا تجربه دیگران باعث پیشرفت شود امیدوارم
یکی بود که در سن بیست و پنج سالگی میتوانست با ادمهایی ارتباط داشته باشد که میایست برای به دست اوردن موقعت مالی اونها با توجه به از صفر شروع شدن باید حداقل یکصدوبیست سال داشته باشد اما بنا به هر فعلی و صفتی که میتوانیم روی اون بگذاریم میتوانیم بگوییم که ایشان توانسته بود که به بهترین نحو بتواند در جایگاهی قرار بگیرد که بتواند هر چیزی که بخواهد داشته باشد وبتواند همانطوری که راوی بیان میکرد میگفت با توجه به فن فروش و بازرگانی که داشت میتوانست حتی برای اقلامی که خود ایشون میخواست بخرد ایشان نرخ میگذاشت بلکه این نشان از این بود که ایشون می تواند هر چیزی که میخواست و میتوانس بخرد و صرف کند به نیازهایشون حتی یک بار اینطور بیان کرد که در یک مناقسه یک ارگان دولتی ایشون برای جلب اعتماد یک انبار اشغال و خورده ریز را که قیمت کارشناسی شده دویست هرازتومان ارزش داشت به مبلغ هشت صد هرازتومان خرید و با این خرید که در همان شهرستان به قیمت یکصد و هشتاد هراز تومان فروخت یعنی یک معامله صرفه ضرر اما با این خرید توانست یک استوره حتی برای قیمت گذاشتن و یا اینکه خریدار تمام و کمال بشود این یعنی دور اندیشی یعنی کسی که میتوانست هر کار بکند و به عنصری تبدیل شود که اعتبار گذار و خریدار و به الاخره کسی که بتواند یه مدعی کامل بشود برای این نوع سیاست کاری این داستان روز به روز گذشت و به مرحله رسید که دست اندرگاران میدانستند که ایشون دارند از این فرصت استفاده میکنند اما کسی فقط خودش نمیخواست استفاده کننده باشد یعنی سود از معامله هایی که میکرد باقی و حتی اکر از حدی که ایشون نیز بالا تر میرفت به مرجع فروش نیز مبالغ اضافه تر از انتظارنیز عودت میشد که این بر میزان اعتبار و حتی دیدی که فروشنده ها داشتند به ایشون افرون میشد این روزگاران به هر نوعی به وفق ایشون میگذشت و ایشون هرزگاری بر معامله های برزگتر دست میزد تا اینکه ایشون در دو معامله سنگین سرمایه در گردش ایشون مسکوت شد اون هم به شکل خیلی بد و ناهنجار و بنا به یه اصلی که در ایران ما هموراه وجود دارد کسانی که دارند میخورند زمین باقی به جای اینکه دست انها را بگیرند بلکه به بد ترین نحو فرد زمین خورد را له میکنند دوستان و همپیمانان و حتی شرکا قدیم میشند و دشمن میشوند مگسان گرد شیرینی و تنها ترین شکل ادمها که حتی با مریضی جزام نیز نمیتوانند کنار بیاییند با ایشون برخود شد به طری که به قول راوی حتی برای خرید شیرخشک بچه که تازه به دنیا امده میخواست شناسنامه خود را بگذارد گرو اودک اون انقدر اب قند خورده بود که دیگر توانی برای گریه نیز نداشت و یا باز به قول راوی تنها خوراکی که برای این خانواده مانده بود تخم مرغ بود و باز تخم مرغ که برای خریدن اون نیز میبایست لوازم خونه خود را میبایست بفروشد طلبکاران و نزول خوران دیگه چیزی برای اونها اقی نگذاشته بودند و هر شب برای اینکه از شرمنده بودن صاحب خانه در امان باشد اونقدر دیر میرفت خانه که اون نیز خوب باشد و و هم ناله کودک خرد سال و هم بچه چهار ساله خود را نشوند که بابا چی خریده اونقدر برای شنیدن این حرفها توی ماشین برای من سخت بودکه چشممهایم سیاهی میرفت توی ظلمانی که شب بر جاده داشت دیگر نور ماشین از رویبرو نیز نمیتوانستبراثر اون بکاه کسی که همه چیز داشته باشد و حالا هیچ میتوانید تجسم کنید میتوانید درک کنید برای نداشتن دیوار نیست اما برای کسی ک باید تحمل کند این طول موج تغییر باید توانی و بنیادی از کوه داشته باشد که خرد نشود بتواند شرمنده زن و همسر خود بماند و باز برای بقای تمام خانواده تلاش کند برای به دست اوردن برای رها شدن از دست جلب کنندگان خود به تمام شیوهها میبایست اتکا کند و به امیدی زنده بماند حتی برای رسیدن به منزل خود به دنبال پول خورده ای که شاید از دست عابری بر روی زمین افتاده باشد که با اون بتواند برای رفتن منزل خود بیلطی تهیه کند نمیدونم توانسته ام بیان کنم این دردی که راوی با تمام برقی که توی چشمش بود داشت برایم توی اون ظلمات شب که اگر شاید اشکی از اون سرازیر نیز میشد قابل دین نبود داشت میگفت و بعد از این که تمام سکو ها و امید خانه به سردی و ویرانه نزدیک میشد فقط تنها چیزی که برایش مانده بود یه مقدار لوازم مصرفی بود که به هر شلکی اون نیز توی بازار هیچ خریداری نداشت حتی کسی که با اون در این مال سهیم بود نیز با ترفتند و حیله در فروش اون ه غیر سدی ایجاد میکرد تا برخد اون را با زمین به بد ترین شکل محکم تر ک تا روزی که فردی توی بازار حاضر شد اون مال را بخرد ایشان اون مال را در قیمتی حدود شش میلیون ارزش داشت البته برای کسی که میخواست اونها را خرده فروشی کند اما ایشان حاضر به فروش اون به مبلغ سه میلیون نقد شد تا با اون دهان طلبکارانی که حکم جلب در دست هرزگاهی توی محل ابروی که دیگر برایش مهم نبود چون شرمنده بودن در پیش زن و همسر اون را سخت پریشان تر کرده بود تا به دست اوردن این بی ابرویی برایش سخی تر نباشد اما اون نامرد داستان بعد از چند ماه سر کار گذاشتن به هر طریق کهمیتوانست این فرد ورشکسته را ازار داد تا اینکه مال را از ایشون به مبلغ یک میلیون و هشتصد هزار تومان خرید و فروشنده سخت اسیب دیده از زمین و اسمان ما با این جمله مال ا واگذار کرد که خداکنه این مال برات برکت نداشته باشد و با این مبلغ توانست با سیصد هراز تومان منزلی که توی اون بدهی زیادی به صاحب خانه داشت تسویه کند و باقی اون یعنی یک میلیون و پانصد هزارتومان را به طلب کاران بدهد تا کمی اون را ازاد بگذارند تا بتواند تلاش کند تا بتواند بدهی خود را پرداخت کند داستان گذشت و هر روز شاید با نون و اب سیر شدن نهار برای اینکه دوستان قدیمی اون را برای نهار دعوت نکنند رستوانی که اون شرمنده بشود برایش یه ارزو بود تا اینکه یکی از دوستانش به اون خواست کمک کند پس اون را به دفترش برای کمک کردن و پادویی خواست تا با موتور مغازه بتواند کارهای انها را انجام دهد و هم بتواند حداقل نوننی برای زن و بچه خود دست پا کند و به قول باز راوی داشت با چند مال کار کردن جان میکرفت زندیگش یا اینطور بگم پای گوشت مرغ به خونه انوها بازمیشد اما دزدیه شدن موتور اونهم توی حیاط خونه یه مشکل کمر شکن دیگر بود که برای ایشون باز اتفاق افتاد و ایشون دوباره یه سکته دیگری بر اسیتوارهای زندگیش امد و سخت تر شدن زندگیش شد بیچارگی برای ادمهای بیچاره است و بس اونطور که راوی میگفت اون بیچاره دیگه روش هم نمیشد برود توی مغازه دوستی که به اون محبت کرده بود و برای کار کردن دعوتش کرده بود برود چون حتما شریک اون اقا میگفت ایشان برای اینکه شاید بدهی خود را بدهد موتور را فروخته است اما باز برای شرمنده تر شدن راهی دیگر مگر وجود داشت و توی این اثنا باز مشلاتی دیگر یه کم کم زندگی اونها که به قول خودش دو تا کامیون بود اما توی اسباب کشی دوم شده بود یه وانت چون دیگه چیزی نمانده بود حتی برای فروختن اما گوشه دیگر داستان اون اقایی که توی بازار اون اسبابی که از ایشون خرید کرده بود نتوئانسا=ته بود حتی یک قلم از اون را بفروشد انگار دعا یا نفرین بازنده داستان کار خود را کرده بود و اون اقاتی زرنگ توی زرنگی مسکوت مانده بود تا اینکه یک فرد از یکی از کشورهای طراف امد توی بازار کاری اونها دنبال همان جنسی میگشت که اون اقا باز داشت میگشت ایشون نیز خوشحال به دیگی از دوستان ثابقش که یاد اون کسی که تاجری بود که داشت اما به دلیلی که زمین خرده است فراموشش کرده بد افتاد و از اون خواست که با اون معامله کند اما باز دوباره سر اون را کلا گذاشتند به اسم اینکه، بلی لوازمی که شما داده بودید غیر قابل مصرف بوده و فاسد شده و دوباره پول ایشون را که به امید فکر میکنم ششصد هزار تومان بود را با هشتاد هزار تومان مقابله کرد و دوباره یک شکست برای یه شکست خورده
داستان ما ادامه داشت تا اینکه یکی دیگر از اون تبعه از ان کشور امده بود دنبال کاری که این اقای داستان ما توانست با یه معامله البته با کمک همان دوستانی که اون را در مغازه خودشان دعودت به همکاری کرده وبدند توانست پولی نزدیک به صد هزارتومان در بیاورد این پول و راهنمایی که ازاون تبعه کرفت راه رفتن به اون کشور را هزینه سر برای رفتن را به دست اورد پس از همان جنسی که داشت و به قول فروشنده فاسد شده خود را با خود برد اونجا راوی میگفت اون توی دو سه روز تمام سعی خود را کرد که جنس خود را رایگان به تمام مصرف کننده ها بدهد تا با اونها ثابت کند و به اونها این جنس را بشناسوند نکنته ای که داشت کسی که هیچ نداشت طمع به فروش نکرد با اون تاجر بودن خود را ثابت کرد و جنس خود را رایگان داد تا نشوان به سلامت و باز کردن مسیر تجارت خود کند و در این ثنا توانست جنس خود را جای بگذارد پس دوباره به ایران باز گشت تا مرحله ترقی خود را طی کند ایشان بعد از چهار سال فلاکت که شاید بشود بهترین اسمی است که بشو بر روی زندگی ایشان البته از جانب یهشنوده میشود گذاشت نام بردم اما زندگی دوباره برای ایشان چرخید و نکته های زیبا از این نقاط شروع شد که استارت دوباره بلند شدن ایشون همان اقلامی بود که اقای بازاری برای به دست اوردن سود از ایشان که اجبار به فروختن بود مفت خریداند و ایشان دوباره اون هم باشرایط فوقالعاده از ایشان خرید و اون جنس را به مبلع همان یکمیلیون هشتصد هزارتومان البته با شرایط نقد اقساط خریدو از قول راوی برای ایشون بش از بیست میلیون باز گشت داشت یعنی حرکت پرواز وار برای یک شکست خورده اما دوباره پیروز و این داستان به شکلی اغاز شد که این تاجر کم کم توانست در اون کشور از هم پاشیده و به استقلال یافته در خود رخنه کند و به یکی از مهمترین تاجران که اندازه اعتمادی که اونها به اون شخص غریبه و غیر هم وطن دارند میشود گفت فوقالعاده است طوری که توی این دوره زمانه مبلغ پانصدمیلیون تومان به حساب ایشان حواله میکنند تا ایشان برایشون خرید کنند نه اینکه خود خرید کنند و نه اینکه به هم وطنان خود بدهند این امیاز را و ایشان نیز با رعایت امانت این کار را میکنند و این حرکت یه خوبی برای ایشان داشت و دوباره اعتمادی که به وجود امده و انها همانطور که من شنیدم خودشان برایش سود و درصد خرید ضافه میفرستند و نه اینکه ایشان برای انها به مبلغ فاکتور اضافه اعلام کند برای دریافت سود منفعت اما شاید برای یک بار این داستان نیست روایت یه اوج و یه افول ام یه اوج که امیدوارم دیگه ترد و شکننده نباشه من فکر میکنم دورا دور ایشان ر میشناسم ام باز برایش ارزوی موفقیت میکنم چون کسی است که من احساس میکنم خود و دیگران را در سود بردن سهمیم میکنند نه اینکه تنها بودن را در حرکت صرف میکند جالب ترین نکته که برایم راوی اعلام میکرد اینکه همانصاحب خانه ای که ایشون در اون برحه زمانی ورشکست شد کسی بود که به ایشون میگفت من الان از شما کرایه نمیخواهم بگذار سر سال به من یه پول قلمبه بده یعنی نمیخواد توی این موقعیت نداری خودت را درگیر و اسیر من بکنی یعنی کمک کردن به ادمی که کسی نیست دست کیرش باشه
ادم باید چشم سیر باشه نه دل سیر دل سیر گرسنه میشود اما چشم سیر با مال مردم سیر نخواد شد چون مال خودش سیر کننده شکمش است نه با چشم با مال مردم سیر میشود
موفق باشید عصاری
۱۳۸۶ فروردین ۳۱, جمعه
ادم ،ادم نما
برای خاموش کردن شمع هایی که برای تولد دلم روشن کردم نمیتوانم دمی براورم اونها اختیارشون دیگه از دست من خارج شده و دست باد است و بوران نه دست ادمی سست بنیاد اما کوه پیکر برای یافتن یاختهایی که قرار است من را برای جنگ با درونم بیاورد هزاران روز باید سفرم کنم برای سفر هم باید هزاران روز روزه سفر بگیرم و باز یه نغمه سرا باید اواز حماسی برای یاد اور کردن اون هدف و ارمانی که میخواستم به خورشاند
کاش تولد دلم نبود کاش خواب الودگی ارثی بی میراث برایم نبود و یه دنیا را برای یه عالم خوابیدننمیخواستم و میخواستم اشکم نمیاید تا حداقل با اون کاری که قرار بود به پایان برسونم به اتمام نزدیک کنم
خوب از باد و اب گذشتم اما اون اتش دل که خاموش نشد اون اتش دل است یا جهنم دل اون اتشی است برای نفرین شدن اما نه برای تطهیر دادن و گذاخته شدن برای پاک شدن اما کاش اتش نیز برای پاک کردن دل باز دمی کسی را به محبت و محنت من دعوت میکرد اما نشد
شمع و ستارههای هر شب یاد داستانهای درونی همراه عشق و محبت و تسلیم اما تسلیم برای چه تقدیر برای چه اما شکار هر شکار شده تفسیری از نابیناد بیبنیاد شده کاش در حکمت بی اسطلاب اما شکست اونم درون تمام جنگها
یاد بارون یاد تمام قطرات بارون اما کاش بی ترنم اما کاش بی سکوت اما پرا ز هلهله های مستانه بارون زدگان بلبل هزاره ها مستی و مست زده ها کاش اون خواب بودند و من نیز با اونها مست خمیازهای توی خواب بودن انها بودم و بس نمیدانم اسم برای چه اینقدر برایم سخت شده یدک کشیدنش اون ادمیت است برای یه ادم ادم نما اما کاش اون نیز نمی امد
عصاری
۱۳۸۶ فروردین ۳۰, پنجشنبه
دورغگویان سرزمین ما یا تکرار گویان؟
برای افرادی که برای این ملت اوازه هایی برای رهایی دارند یه حرف تمام چهره ساختاری که اون فرد برای رسیدن به مام خواسته هایشون برای فقط استفاده هایش و نفعی که از اون سیر میخواهد به دست اورد استفاده میکند اون عمل میتواند برای رسیدن به مقامات مالی باشد یا غیر مالی و صنفی اما به هر حال گربه نیز برای رضای خدا موش نمیگیرد یادمان باشه تجربه هایی که از گذشته ها برای ما به ارث رسیده است را به خاطر بسپاریم
خوب برای تکمیل این حرفها میتوانیم از خمینی که ملت و شهید بود تکیه کلامش و یا خامنه ای بود که دشمن را اگر ازحرفهایش بگیریم چی میشود یا خاتمی که گفتگو و تمدن را به اعتبار کرد یا رفسنجانی که سازیم وساختن و یا احمدی نژاد که انرژی هسته ای و حق مسلم ماست ایا این حرفهایی برای تکرار بیهوده نیست
خوب بازم شبهاییمون بخیر
عصاری
۱۳۸۶ فروردین ۲۴, جمعه
دورغ برای دروغگو
گرامیان چند وقتی بودکه برای ایرانمان نمینوشتم البته مسافرت و گرفتاری کاری نمیگذاشت تحلیلی درست از رویدادهایی که در پیرامونمان در جریان بود را به درستی حلاجی کنم تا بتوانم حرفی که حداقل بر باور خودم باشد بیان کنم اما چند مطلب را نمیتوانم نگوییم
خوب از 15 ملوان انگلیسی بگذریم تا به اقای شرفی که در سفارت ایران در بغداد ربوده شده بود و ازاد شده و طی نطق به بیان جریاناتی که برایش اتفاق افتاده را با چنان اب و تابی بیان میکنند که پرستاری که همراه ایشان بوده فکر میکنم بیشتر برای مراقب اتفاقاتی که برای بیان هزیانهایی بود که ایشان داشتند بیان میکردند بود تا وضع اجمالی ایشان بعد از بازگشت به هر حال ایشان حرفهایی زد که نمیشود بی تامل از اون عبور کرد اینکه اولا ایشان ربوده شده بود نه دسگیر شده بود پس کسانی که ایشان را ربوده بودند نمیخواستند چهره و نام خودشان را نشان بدهند والا نمیربودند پس چرا باید کسی که مسول باز جوی از ایشان باشد خودش رامعرفی کند نمیدونم اینهایی که میاییند این داستانهای کودکانه را بیان میکنند نمیخواهند اول برای کودکانشان این رمانهای شبانه را بگویند که فرزندشان این ایرادهای حجیم را برایشان گوش زد کنند تا اونها را در بوق و کرنا نکنند و به کوش جهان و جهانیان برساند تا مردم دنیا و تمام دنیا به اونها نخندند
و بعد مطلب جذاب تر اشتباه در سیستم ارتش المان که به دعوت یه کودک چهار ماه به سرباز انجامید که اول تلویزون جمهوری اسلامی امد نوشت کودک چهار ساله به خدمت دعوت شد و مجری که داشتند روی تصویر و نوشته روی تصویر به شرح ماجرا اقدام میکردند کودک چهار ماه اعلام داشتند و و بعد هم رو زنامه همشهری نیز این خبر را با عنوان کودک یک ماه به خدمت دعودت شده بیان میکنند خوب ارتش المان یه اشتباه میکنند و بعد هم به قول راویان اشتباه و یا دستکاری در بیان اطلاعات را عامل این اتفاق بیان میکند ولی خوراک مطبوعات و اصحاب رسانه ای این سیستم ما به بیانسه اشتباه دیگر در بیان فقط در بیان این ماجرا میکنند خوب ببینم و به قاضی خود کدام بیشتر میتوانند سخی تر برای اشتباهات خود باشند راوی یا مقصر و یا من؟
۱۳۸۶ فروردین ۱۹, یکشنبه
حجار من
توی شهر ما یه حجار است که سنگ قبر های برجسته درست میکند سنگهایی که تمام حروفش از توی دل سنگ بیرون امده تا فریاد کننده ی تمام تمامیت شخص مرده توی دنیای زنده ها باشد دوست داشتم او نویسنده قبرنمای من باشد دوست داشتم حرفهای من نیز از درون قبرم بیرون بیاد و با تمام عابرین که از روی تن خاکی من عبور میکنند هم نوا و هم صحبت باشه با عابرین حرفهایی بزنم که همیشه میشنیدنند و نمیخواستتند بشنوند اما دیگر فرقی نداره دیگه من هم مردم دیگه برای نبودن و ننوشتن فاصله نخواهد بود تا تکبیری بر این نخوندن بماند
دل پر از سیاهی تن پر از بلعم ذهن پر از خالی و یه دست سرد و تنها چیزهایی که با اتیش هم نه تطهیر قرار است بشه نه با اب پاک دیگه بودن در حرفهایی که گفته میشود راضی کننده حرف دل خواهد بود
دیگه محال است عاشق بشوم دیگه محال دیوانه وار عاشق بشوم دیگه فراموش میشوم و با فراموشی زندگی میکنم دیگه حرفهای تنهایی نمیتواند با" همه" کسی را پر کند و دنیایی پر ازامید دیگران است به اشتراک بگذارم دیگه گم خواهم شد در ستاره ها توی اسمون توی روز اسمون که فقط خورشید میتواند مطلق باشه و همه دیگه ناچیز و هیچ
چشمک زدن ستاره ها توی اسمون توی روز اسمون یه خیال است یه هزیان برای تن مرده من دیدن اون همه فرشته توی این زمین خاکی خالی تر از یه عالم اما پر از سفیر عاشق یکم برای من عجیبه تو فکر مکن رهایی تو خیال نکن نداری که نیستی مثل من و همه بین دوراهی تو اخر تردیدی
این همه گفتم این همه نوشتم اما دوباره باز من حجار من تنها ماندیم برای نوشتن روی سنگ سنگ قبر من توی میدونید دوست داشتم تمام حرفهایی را روی سنگ قبرم مینوشتند تا با اون میتوانستم تمام خود را نشون بدهم نشون بدهم کی بودم چی شدم و اخرش کجا رفتم اما دارم توی یه دنیایی مجازی مینویسم توی یه دنیای خیالی تمام حرفهاییم را لینک میکنم و اون موقع دارم توی یه دنیا واقعی میمرم وای چه قدر سخته زود مردن کاش ستارههای روز هم نمیخواستند با من بنسین ستاره های زمین را زورها ببینند اما هزیان که تمامی ندارد و من باز میخواننم هم نفس با اون بوف پیر که تنها با چشمهای ورقلمیده توی سیاهی هر شب با من نوای میکنند اما اون نوای زندگی میکنند و من نوای مردن و فراموش شدن و فراموش کردن زندگی
شببخیر ستاره
عصاری
وقتی رویا میبافم همه ستاره هستند وقتی خیال میبافم همه دستگیرند وقتی از خیال و رویا میگذرم تو هستی با همه خیال و ماورای خیالاتم تویی که با ستارهها روزها و شبها اینجایی و اما این خیال یکم نیست و یه عالم تردید است اما اون ستاره ها نیستن چون الان شب پر ستارههاست بیدار شوم یا تو رویا بمانم با خیالاتم بمانم یا با تو در خیالام ستارههای قالی رخت سماوات و سما رقص باد و باران این همه نعمت برای فراموش کردن حتی دوباره ستاره ها
۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعه
رنگ ستاره من
یاد از روزگارانی را باید به یاد اورد که تاریخ بر اونها نفسی از غم و تاریکی نزده تا هموراه در ذهن هر نفس کشیده زنده بماند یادمان است رنگ ستارههایی که با سر سبزی عشق رنگارنگ میشد و هر روز با نور دروغگو بزرگ خوشید ناپیدا میشد پیدا شدن و نامریی شدن دیگه برایمون یه قصه است حرفهایی که میاییند و می روند زمانهایی که صرف میشود و یه غم بی خود که مصرف میشود و باز هم یه روزگازان سبز دیگر شاید سرسبز و شاید بدون رنگ اونهم نامریی
خورشید خانم دوباره اثری میخواهد داشته باشد بر خوبی مثل ستارههای شب نشوندو دوباره برنگ شب در نیاورد روزگاران را اما اونهم یادش رفته که میتواند و نمیتواند این اثری را داشته باشد ویا نداشته باشد اما بی تردید من مردم که نمیدانم خورشید که نمیتواند دورغ بگویید شتاره نمیتواند حرف بزنند و رنگ داشته باشد چون اون منعکس کننده یه تابش است و بس راستی ستاره من را ندیدی ؟
خورشید خانم دوباره اثری میخواهد داشته باشد بر خوبی مثل ستارههای شب نشوندو دوباره برنگ شب در نیاورد روزگاران را اما اونهم یادش رفته که میتواند و نمیتواند این اثری را داشته باشد ویا نداشته باشد اما بی تردید من مردم که نمیدانم خورشید که نمیتواند دورغ بگویید شتاره نمیتواند حرف بزنند و رنگ داشته باشد چون اون منعکس کننده یه تابش است و بس راستی ستاره من را ندیدی ؟
اشتراک در:
پستها (Atom)