اینجام جای نشستن که دل ما انتخاب کرده تا با اون باشه تا با اون بشنود تا با اون بخواند و با اون خودش را در غرقهای وجودش بریثزد
یک روز شد یک هفته شده و یک کاه گذشت من هنوز دنبال اون سوالم نمیخواخهم به نتیجه باقی از افرادی که من دنبال جواب بودم بشنوم نمیخواهم خود را اسیر ندانسته هایم و ندانسته هایشان کنم تا در غفلت و خوا الودگیشان در گیر باشم نمیدونم چرا هر چیز که میخواهد من از این رو به اون رو کند در دم دمهای نتیجه پاش سست میشه و من را فراموش میکند ای زمانه چرا باید این حرفهای همیشه را از من بشنوی و هیچ جوابی به من ندی شاید از یک اصل ندانستن و نفهمیدن اما چرا چرا باور ندارم
هزار بار رفتم به این فکر هراز بار این ژرف فکرم را با تمام سلولهای مخم لمس کردم اما بی نتیجه باز هم یک سوال بی جواب اونم من کیم و برای چی ساخته شدنم
داره برام یک ارزو میشه حتی گاهی اوقات دوست دارم بروم توی پارک مخصوصا صبحا که پیرمردها صف کشیدهاند و دارند دوش افتابشون را میگیرند از حرفهای همیشگیشان با هم لذت میبرند بروم بپرسم خوب پدر من شما سفر عمرتون از مرحله ندانستن عبور کرده لااقل به سر منزل نتیجه رسیده بیایید و مردی کنید پدر بودن و این این انسانیت را با من هم در میان بگذارید و هدفی را که گرفتید برایم تفسیر کنید بدانم که جمع کردن مال و یا داشتن فرزند اگر یک هدف برایمان نباشد اون وقت چکار کردید
میدانید میگنند فرزند ثمره زندگیست اما یعنی اگر فرزند نداشته باشیم بی ثمری هستیم یعنی تلف شده ایم؟
اگر برگردیم هیچگاه نمیتوانیم حتی برای سقراط نیز پسری بیابیم تا از ثمر بودن پدرش برایمان خاطری گذاشته باشد چون در اصل سقراطهای که بودند تمام شدند و بعد از اونها فقط افکار اونها توانسته اسا این زمان لعنتی را طی کند و بوی غریبی نگیرد.
بیاییم به این نگاه کنیم که من شما یک انسانیم و با دید انسان میخواهیم بودن خود را معنا دهیم پس اگر یک نفر میخواهد برای تمام اعصار باشد باید چه ویژه گی داشته باشد؟
فکر کنید و باهم بیشتر صحبت خواهیم کرد.
عصاری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر