۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

اینجا ایرانه


این شکلی میشه اینجا میشه ایران
وقتی کسی که پیراهن خونی که سردار نقدی و دارو دسته ایشون بلند میکنه میشه یه بت و بعد هم بت میورد زندان چون نشون داد که اینحا همه کتک میخورند این مختص دزد که اگر توی خونه صاحب خونه مضروب بشه میتواند برود از دست حتی صاحب خونه شکایت کند اینجا ایرانه کسی که استاد مددی را رسوا میکنه میرود زندان چرا با ابروی کسان بازی میشه اینجا مقصر مقصر است حتی اگر کسی باشه که میخواست با شرفش بازی کنه اینجا ایرانه
ایران سرزمین عجب ایران مهد خلایق هر چه لایق اینجا رنگ درد سبز و سفید و قرمزه اینجا اگر نفتش بشه 8 دلار یا اینکه بشه 145 دلار هیچ فرقی نمیکنه مردمش همان مردم بدبخت خواب الوده است اینجا باز ایرانه جایی که یه بار خط موبایلکه دولتش بود 500 هزارتومان مردمش میرفتند ثبت نام میکردند تا وقتی میگرفتندش بروند 2میلیون تومان بفروشند مردمش خوش بودند ببخشید خوش هستند به دهه فجری که توش یه اتفاق مهم می افته پیش فروش یا خودرو میشه یا نمیدونم یه سهام که توش یه تخفیف خوب است با اون پول که میخوابند میتواند برنده باشنداینجا ایرانه
جایی که بانکهاش ربا نمیگرند سود میکرند تا اسلامی باشند اینجا حتی مردمش وقتی خونه را رهن میکنند برای اینکه حرام نباشه توش ثمن معامله یکم نبات میگذارند تا حلال باشه اینجا باز ایرانه
جایی که مردمش عادت دارند بخوابند تا زمین مرده اونها ثروت برای اونها بیاورد نه اینکه فعالیت و نو اوری برای اونها پویایی بیاورد اینجا مردها منظور هر چیز مسکوت و مسموم ثروت میاورد اخه اینجا ایرانه
مهد دلیرانه جای است که مردمش هر چقدر هم زور به اونها بکند باز انعطاف دارند اخه کجای دنیا را شما سراغ دارید که هم نونهاشون گرون میشود و وقتی هم گران نمیشوند کوچیک میشود کجا دنیا شما سراغ دارید که اول میکند ما همه چیز داریم و اون موقع نایاب میشود و بعد گران بابا اینجا ایرانه
اخه کجای دیگر میشود اینطوری بود که پول نقد را از ادم میگرند تراول چک به ادم میدهند که فقط توی بانک صاحب تراول اعتبار داره و بعد از شش ماه فقط شعبه صادر کننده بابا اینجا اخر ایرانه
یادش بخیر یاد وقتی توی ایران مردم وقتی از هم راه میگرفتند حتی با یه دست تکان دادن احترام طرف مقابل را جبران میکردند وقتی بزرگتر را میدند به احترامش میرفند کنار همه با هم دوست بودند همه با هم مهربان میدند
اخه اینجا مردمشون یه فرقی کردند با قدیما یادش بخیر الان ببحشید گه اینطوری میگم با یه دست دست توی جیب بغل دستیشون میکند و با دست دیگر دارند یه نفر دیگر را دزد خطاب میکند اینجا اخر خط است اینجا تنها جای دنیاست که وقتی مسئولی دزدی و خط میکند شغلش ارتقاع مییابد و جاش عوض میشه برای دزدی بهتر اینجا اخر دیناست هر روز مردمش منتظرند تا خودشون را با محیط تطبیق بدهند نه محیط را وادار به اطاعت از قانون کند اینجا ایرانه است پلیساش میروند قایم میشوند تا جریمه کند نه اینکه راهنمایی کند اخه اسموش را هم عوض نمیکند میگدارند راهنمایی و رانندگی اخه باز اینجا ایرانه
اسمهای دزد ها شون مخفف است و اسمهای قاتلاشون همیشه لقب داره اینجاست که دزدها و زندانیهاشون بعد از مدتی توی زندان به اونها مرخصی میدهند که بیاییند بیرون تا دوباره سر مردم را کلاه بگذارند اینجا همیشه برای فرار از قانون ده تا قانون است اینجا تا هزار سال دیگر باز ایرانه چون همه ما میخواهیم اینطور باشه
عصاری

۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

تغییر

تغییر توی ذات طبیعت است پس از تغییر نترسید از مسکوت بودن بترسید
عصاری

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

نامرد

کاش میشد این حس را نوشت ،نوشت که انزجار از وجود یعنی چی .
کاش میشد!
یه جا های هم است که وقتی داری حتی اون اتفاق را توی یه فیلم جایی که حداقل مطمینید که بابا این فیلم است واقعی نیست اما باز نمیتواند بدون استرس و بدون درد درون اون را رها کنید و بروید میدونید چی میشود میشود این که هزار بار خواستم نبینم که حد نامردی چیست اما باور کنید نمیشه به این انزجاز ازوجود که ادم توی لباس و لوای ادمیت چطور میشود نامردی را توی حس اورد توی دورن اورد و بی مهابا بر تر ادمیت شلاق زد و برای رسیدن به دمی هر جی میتوان ساخت هر چی را میشود احیا کرد به وطه نابودی کشید
نمیدونم حد نهایت در این نامردی چی و چقدر میتواند باشد اما باید یادم باشد که ایا رسیدن به این لذت کوتاه اما پر از احساس اگر چه نمیشود احساسی که توش دروغ باشه را از حس بودن مجزا ندانیم اما باور کردن این خیالات باز فرار از درون را می طلبد و بس بگذار با سکون همراه باشیم تا سکوت تلنگری بر خیالاتم بیشتر نزند
عصاری

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

دوباره اصل ४४

سلام
یه بار پیش نیز این موضوع را نوشته بودم اما باور کنید این چیزی نیست که بشود به راحتی فراموش کرد و با یه بار گفتن تمام بشه و خلاص باور کنید تا تمام نشده ایران باید دست بکار بشویم.
اقای لاریجانی امروز در سمیناری که برای اصل ایران فروشی یعنی 44 صحبت میکرد و میگفت که اقتصاد دولتی نمیتواند تدبین کننده اقتصاد اسلامی یعنی اینکه توی این مدت سیاست گذاران و تئورسیتنهای اتفلاب اسلامی یعنی مطهری و بهشتی و دیگران نتوانسته بودند القا کننده دین توی اجتماع باشد کاری ندارم و نمیخواهم دست و پای دین را توی این مثال جایش را باز کنم اما دینی که نتواند حرفش را راحت و رک راست بزند و شرایطی را برای ایما و اشاره نیاورد چطور میتواند سعادت را به خورشید برساند.
بوجه سال 1387 بالغ بر 271 هزار میلیارد تومان است البته این بوجه را با نفت قیمت بشکه ای 30 دلار فکر نمیکنم کمتر بسته باشند بگذریم که نفت امروز بشکه ای حداقل 120 دلار است این مطالب را بکذارید کنار بروم سراغ دوباره اصل 44 که اقای احمدی نژاد در همان جلسه اعلام داشت که طی سالهای 84 تا 86 طی فروش اموال منقول و غیر منقول ملت چیزی نزدیک به 32 هزار میلیارد تومان بوده یادمون باشه که بوجه عمومی کشور امسال 71 هزار میلیارد تومان است یعنی اقایان تقریبا هر سال چیزی نزدیک به یک هفتم بوجه کشور را از این طریق به دست اوردند حالا برسیم به نفت که امسال فقط چیزی حدود 100 میلیارد دلار درامد نسیب کشور میشود با نرخ شنارو حال که خود این میشود رقمی بالغ بر 980*100 میلیارد که خودش به تنهایی میشود نهصد و هشت هزار میلیارد تومان خوب از مالیات و دیگر درامد ها کشورنیز بگذریم من که مطمنم حساب صندق ارزی که بیشتر از 20 میلیارد دلار عمرا پول داشته باشد پس اسن همه پول کجاست؟
ببیند عین حرفهای احمدی نژاد را در سخن رانی امروزش"
به گزارش خبرنگار سياسي خبرگزاري فارس، محمود احمدي نژاد رئيس جمهوري اسلامي ايران كه صبح امروز شنبه در همايش نظارت بر اجراي سياست‌هاي كلي اصل 44 در مركز همايش‌هاي صدا و سيما سخن مي‌گفت، اجرا و نظارت بر سياست‌هاي اصل 44 را مكمل يكديگر براي تحقق اهداف عنوان كرد و گفت: در فرهنگ و ادبيات اقتصاد دنيا دو روش دولت و بازار آزاد شناخته شده كه هر دو آنها داراي اشكالاتي مي‌باشد. وي به بيان ايرادات و اشكالات اقتصاد دولتي پرداخت و افزود: اقتصاد دولتي بر خلاف عدالت، زمينه ساز تبعيض‌ها، سوء استفاده‌ها، اتلاف منابع و بهره وري پايين مي‌باشد و كمتر كسي در دنيا به دنبال توسعه و تقويت اقتصاد دولتي است. احمدي نژاد با اشاره به مشكلات اقتصاد آزاد، گفت: اقتصاد آزاد نيز بر خلاف عدالت زمينه ساز تبعيض‌ها مي‌باشد و نمي‌تواند مردم و اقتصاد را به نقطه تعادل پايه‌دار برساند.
خوب یادمون باشه برای بیست سال دیگر هم روش اعتدال از نوع مثبت را پیش خواهیم گرفت و سرانجام بیست سال هم از نوع منفی شاید یه اشی بشه دهن سوز که هم چشم امریکا را بسوزنه هم دهن اروپا را راستی اگر ما این میمون را نداشتیم باید چطور خامنه ای را سرپا نگه میداشتیم
راستی این را بگم شاه وقتی از ایران فرار کرد 13 میلیارد دلار برای این اخوندها گذاشته بود به جز املاک و اموال دولتی
اما اینها اون پولها را خودند و رفتند و باقی را هم خوردند و حالا دارند باقی اموال را نوش جان میکنند


عصاری

۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

جادو

یه روز از سرزمین خدایان شروع کردم یه روز تاوان اعتماد به استاد را نوشتم اما هیچوقت از دیو و افسون وسحر و جادو نگفتم چون نه توی ذهن من میکنجد نه توی افکار شما میشود اون را پرورش دادش چون برای دوران ما نیست برای افکار ما نیست ما مجرد از این اعمال و افکاریم ما رشد یافته حقیقتیم ما تکوین شده علمیم و حقیقت نه اون حقیقت مکتوب و غیر قابل لمس گاش میشد جرات دیو کشتن را داشت گاش میشد از سحر و جادو سننت گذشت و حقیقتی را نو از دید نو دید .
راستی دقت کنید هرزگاهی سردمداران کشور ما میخواهند کاری را که بر علیه منافع ملت است و فقط برای خودشون سود دارد اسم ملت را اول میاورند و او را زنده میکنند برای تثبیت عملی که میخواهند انجام بدهند گاش این همه ستاره که توی اسمان داریم میامند برای بیداری برای شکستن این همه حبابی که پیرامون این ملت گداشتند تا دنیای اونها را کوچیک و کوچیک تر از حتی دیروزشون کند نمیخواهم بی احترامی کنم ام واقعا اونقدر بخل زده به پیرامونشون نگاه میکند که قبله نمازشون را هم از بین این همه حباب مقدس میکنند و مبتدا گاش جادو گر از این دیو زمین میرفت تا دیگر هیچ تا هیچ فاصله گران تا گران ادمیت نمیشود یا اون شاعر ونزولایی را باید حق داشت که میگفت زمین اونقدر چرخید که ادمها را به هم برسونه و نزدیک کنه اما این همه حباب که ماساخیتم هر کس را کزدیم توی حبابی و سرانجام نیز هر جند حباب را کردیم توی کلونی که اونها محصور در اب شفاف بی رطوبتد برای زندگی کردن پس مرافب فردایی باشید که حباب بین خودتون و خودتون را با تلنگری از دست خودتون نترکانید جون رطوبت برای زنده موندن حباب لازم است اما توی اب نیز از این امکان محرومیم یادتون باشه با تجدید و تفکر دیو میشکند و سحر بی اثر میشود
عصاری

استاد اخلاق یا ضد اخلاق؟

خوب این هم از مردی که تمام چیزهایی که داشت یه مرتبه به وطه نابودی کشیده شد دکتری که با همه وجهی که داشت یک مرتبه به نیستی کشیده شد و ابروی چندین و چند ساله که داشت به نابودی کشیده شد نمیخواهم با این حرفها از گناه و اشتباه ایشون چشم پوشی کنم ایشون کار پست و اشتباه بس عظیم کرده بود و واقعا گناهی کرده است که طاوانی بسیار برای جبران او به اسانی به دست نمیایید این اقا کاری کرد که زنجان بیدار شد .
نمیدونم یادتون از اقای ادب و اخلاق در خانواده از جناب حسینی یا اینکه رییس پلیس تهران و خیلی و خیلی کسان دیگر که امثال این اعمال را انجام دادند و بعد از سالها همه اون را فراموش کردند اما کاش مردم ما اینقدر بی اعتنا به پیرامونشون نبودند اینقدر خموش وار و مسکوت نمیشدند برای فراموش شدن خودمان انقدر انرژی صرف کردیم که دیکه با این تلنگر ها بیدار نمیشویم یادتون است وقتی از مافیای شکر توی کشور اسم وبردند واسم فردی را با حرف مکسر به عنوان سلطان شکر نام بردند و دم از اینکه بابا دیگه مشکلی به اسم شکر نداریم را قریاد زدند و حالا کمتر از یک سال از این اتفاق ایشون 90 روز مرخصی میکردند و از زندان ازاد میشوند و جالب است که از ازادی از تاریخ 20 اسفند شروع شده است یعنی ده روز مانده به اغاز تعطیلات عید نوروز و یا اینکه تقریبا یک ماه تعطیلی کشور و ایشون توی این مدت با اسم مرخصی جهت برگرداندن اموال دولت و دیون و جریمه که میبایست پرداخت کند ازاد شدند که هنوز هم باز نکشند به زندان شاید ایشون فقط 90 روز البته کاری مرخصی از زندان گرفته بود که قوه قضایه این نکته را نگفته بودند
راستی چشم همه هم وطنان روشن هتلهای لاله فروخته شد به یه ایرانی به قیمت 120 میلیارد تو مان بازم جای بسی خوشحالی است که این مزایده را یه ایرانی برده نه یه ترکیه ای یا یه مالزیایی که توی این مزایده شرکت کرده بود .

۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

خط خطی

در بندم و از بند خودم آزادم هر دم به لبی بی مثال محتاجم
حلقه عشق را برون از دل دیدم اما سراب را دل بی دل دیدم
زترس حریفم شب را با تو بودم زمی و مستی شبزنده دار تو بودم



گاش میشد در بندی بودم هیچ را در نمیدم خود را رها اما بی کس نمیدیم
نمیشود این نام را بی ناز ننامم این قفس چه در بند در این تن بی خون نببنم

عصاری

۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

افکار درون

نوشتن برای بیان دورنیاتی که از خود ادم پا فراتر میگذارد شاید کاری بس عبث باشد اما حسنش این است که یه باز پروری در درون میشود اگر حرفی از سیاست نزنم اگر حرفی از حقایقی که پیرامونون در حال عبور است نزیم چی میماند به جزحرف زدن در مورد اب و هوا و اتفافاتی که این چند وقت اتفاق افتاد
اگر از این سوگلی دست بردازیم منظورم این احمدی نژاد است که دیگه جایی را برای اسیب نرساند نگذاشته داشتم امشب سخنرانی قبل از انتخاباتش را میدیدم که داشت از اینکه مشکلات جامعه چیه و باید چکار کند دولت خدمت گذار و از این حرفهای قشنگ اما این زمانی است که خود بانک مرکزی نرخ تورم را 25 درصد اعلام میکند این میدونید جه افتاقی را توی مسیر مردم رقم میزند یا اینطوری بگیم میدونید جقدر انسان از چرخه زندگی به بیرون پرتاب میشوند؟
توی تعطیلات خمینی هالی دیز (holy days) به اتفاق پسر عموم رفتم به ارمنستان کشوری سرسبز و خرم اما مرده و مسکوت اونجا وقتی مرسی از تمام وجود شاید توی خیلی از مسایل به ایران خودمان فخر بروزیم اما یادمون باشه اونها هیچی ندارند و بدبخت هستند جاده خوب ندارند و سوخت گران است و خیلی چیزهای دیگر اما اونها دورغ و ننگ توی خریدهایشان توی پرداختهایشون ندارند اینطور بگم اونها قاچاق و بازار سیاه ندارند چون نه چیزی سوبسید داره نه چیزی توی انحصار محض است بعد از بازگشت به کردستان و بانه رفتم شهر قاچاق جایی که همه جیز را میشود به راحتی قاچاق شده اون را تهیه کرد حتی بلدوزر وقتی توی جاده های پیچ در پیچ کردستان رانندگی میکنید انتظار ندارید که یه لندکروز دوران جنگ با سرعت 120 کیلومتر از کنارتون اونهم از شونه خاکی کنار جاده از شما سبقت بگیرد و با نزدیک شدن به پست بارزسی خیلی زیبا بپیچد توی کوه و راه میانبر را انتخاب کند یعنی یه شهر با اون عظمت و با اون حجم قاچاق دولت محترم و قوه قضایه محترم نداند این ها از کجا وارد میشود
وقتی توی ارمنستان در در حال برگشت به ایران بودم از حاده فرعی عبور میکردم که شاید هر نیمساعت نیز اتومبیلی از اون تردد نمیکرد پلیس اونجا جلوی من را گرفت من پیاده شودم از ایشون ادرس پرسیدم و بعد کمی اجیل تعارف کردم و وقتی از ایشون ادرس رستوان را پرسیدم اینشون به گمانش من مشروب میخواهم حتی رفت از پشت ماشین پلیس برایم بیاورد که من نخواستم و با سختی به ایشون منظورم را رسوندم و رفتم اما توی همین ایران عزیز همان ایست و بارزسی های بانه پلیس بازرسی علنا از من سوقاتی هایی که پشت ماشینم بود که ارومیه خریده بودم کرد ایا این چیزی بیشتر از دلیلی است که این همه جنس قاچاق توی بانه است؟
راستی این اقای نبوغ این بار شیرینکاری جالبی کرده و سهمیه بنزین ادمهای مرفع که دارند اتومبیلهای پرحجم خارجی دارا میباشند را از سبد سوبسید حذف کرده تا حقوق ملت پایمال نشود اما وقتی دم غروب شما یه اتومبیل نمره دولتی که بنزین ازاد میزند را زیر پای کارمندی که به اتفاق خانواده در حال رفت امد است یاد پایمال شدن حقوق ملت نمیشود تازه بگذریم اون ادم مرفع خودش یه جزی از این ملت است اما اون اقای کارمند جزی از این ملت نیست ؟

شب خوش انکار وقتی من خاموش ترم بهتر میشود اوضاع ایران را بررسی کرد اخه هوا خیلی گرمه؟!!
عصاری

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

مسكوت

براي ننوشتن حرف بسيار است و براي نوشتن حرفي نيست

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

یادی از سیمین بهبهانی

اين مکر و ريا گشت به گوش همه ياران
اين حيله بشد باور يک ملت نادان
ای وای از اين قوم وازاين ملت بيمار
لعنت به سر گور امام زاده مکار
ايرانی که بود تاج سر دانش دنيا
اينک قمه بر سر زدنش خنده دنيا
زنجير به سرو سينه زدن در غم تازی
از شب به سحر در غم ودر گريه وزاری
شد سنت ايرانی پس از عمری شهامت
ای وای از آن قومی که شد خام ديانت
...
ايرانی بشد چاکر درگاه امامان
آن شيرزن خاک گهر پوش دلارا
شد زينب و زهرا و خديجه و سهيلا
از کوروش واز ايرج و کاوه و بابک
قربانعلی و غلامحسين آمده اينک
لعنت به من و ما که بيگانه ستائيم
پيشانی به سنگ در هر تازی بماليم
لعنت به من و ما که فرزند يلانيم
بيرونی بيگانه از اين خانه ندانيم
نفرين به چونين تيع که تيزش نتوانيم
لعنت به چونين دست که مشتش نتوانيم
اهريمن از اين خانه برون ما نتوانيم
اين ديو ستمکار از اين سفره نرانيم
لعنت به من و ما که خاموش نشستيم
که خاموش نشستيم

وطن یعنی؟!!!

وطن یعنی صف نون صف شیر .وطن یعنی همیشه درگیر درگیر. وطن یعنی همین بنزین همین نفت .همین نفتی که رفته توی سفره ها رفته. .وطن یعنی تمام سهم ملت .یعنی یه تکه نون و باقی هم خجالت .وطن یعنی که اصلاحات چینی .وطن یعنی که روز نبینی .وطن یعنی همین ایینه دق .وطن یعنی خلایق هر چی لایق .وطن یعنی تحمل تب طاقت .وطن یعنی حماقت در حماقت
,

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه

بارون

سلام اسمان
با بارون امدی خونه ما اما ترسیدی چتر که از ابر داشتی برداری از روی دل ما که با طراوت باورنت اون را هم بشوری میدونم و میدونی که این دل با این چیزها پاک نمیشند اما با این کارت که کوچیک نمیشدی ای ابر برزگ
عصاری

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

سرعتگیر از نوع افتصادیش

یاد هویدا افتاده بودم وقتی توی خیابان داشتم رانندگی کردم اخه میگفتند به ایشون وقتی نخست وزیر بود گفتند که اقتصاد دچار رکود شده چکار کنیم ایشون گفت بگویید گلکیر تاکسی های شهر را رنگش را عوض کنندو همچین کرکرهای مغازه های شهر نیز تعییر رنگ بدهید با این حربه هم چهره عوض میشد و ناخود اگاه هم یه چرخی توی اقتصاد کشور ایجاد میشد خوب این هم یه حربه بود برای 35 سال پیش اما این آخوند ها هم بلدند چون اونها امدند و کل شهر را دست انداز و سرعت گیر و نمیدونم میخ های برجسته و ساندویچهای دو نونه و از این چیزها ازنصب کردند خوب برای خریدش خوب هزینه باید بشه برای ساختش باید قیر همان طلای نایابی که 800 درصد تورم را تحمل کرده بود و کلی کارگر و شرکت و پیمانکار نیز برای انجام این کار بسیج بشوند خوب این روی خوش ماجرا روی بعدیش هم وقتی این همه اتومیبل توی شهر تردد میکنه از این دست اندازهها که عبور میکنند خوب یواش یواش جلو بندی ماشینش لنت ماشینش و لاستیک ماشینش از حد معمول خیلی سریع تر از بین میرود تازه این مطالب را از این مبحث که وقتی اتو مبیل شما وقتی با سرعت 50 کیلومتر یه مرتبه با دیدن یه دست انداز ترمز میکنه شما اگر متوجه ایشان نشوید هم باید خسارات تصادف را از سمت خودتون و از اتومبیل جلویی را نیز اداره بیمه تقبل کنه این میشه یه اقتصاد دوار و منظم و سالم کی میگفت دوره هویدا قیمتها ثابت میمند بابا اونها همه اشتباه میکردند چون عقل این اخوندها را نداشتند تازه چی اگر به یکی از شهرهای مرکزی ایران یعنی گلپایکان سفر کرده بودی ابتدای این شهر یه دست انداز ساخته بودند که تاکسیهای شهر به محض رسیدن به این دست انداز تمام مسافران خود را پیاده و در سمت دیگر دست انداز دوباره سوار میکرند چون با مسافر زیر اتومبیل به دست انداز گیر میکرد!!
بگذریم واین را مد نظر داشته باشیم این همه دست انداز جدای بر امار چاله و دربهای اب و فاضلاب و دریچه های مخابرات میباشد
عصاری
گبر

اقتصاد متورم

خوب خبرهای رنگی یکی یکی دارند میروند و این احمدی نژاد یه تنه مثل این گاوهای اسپانیایی به هر چیزی که میرسه یه شاخ میزند بدون اینکه بدونه بابا این ها باهم خیلی تفاوت دارند اما احمدی نژاد است و هیچ وزیر اقتصادش را عوض کرد و یه جوان دیگر که جرعت اب خوردن بدون اذن ایشون را نداره گذاشتند جای دانش جعفری که وقتی داشت در مراسم معارفه وزیر جدید سخنرانی میگرد وقتی داشت به انتهای حرفهایش میرسد با بغض خاصی یه مرتبه سکوت کرد و با سرفه ای تومعننیه دار با صدای گرفته با ادامه صجبتهاش برای خداحافظی استفاده کرد البته به ارقامی که اذهان داشت،که برای حیف و میل شدن تمام طرحهای خاصه احمدی نژاد استفاده شده بود و باز اینطوری مچاله شد از دولت اخراج شد راستی یادمان باشه که میگفتند ما شاه نمیخواهم نخست وزیر عوض میشه ما احمدی نژاد نمیخواهم هی وزیر عوض میشه بابا من رهبر هم نمیخواهم ما این حکومت را نمیخواهم باید کی را ببینم مردم خواب الود را؟
عصاری

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

آف لاین ها

اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت، اگر مثل خر قوي باشي،بارت مي كنند، اگر مثل اسب دونده باشي،سوارت مي شوند.... فقط از فهميدن تو مي ترسند. "دكتر علي شريعتي

تهرونیه داشته واسه آبادانیه خالی می بسته میگه: من یه سگ دارم وقتی میاد خونه درمیزنه آبادانیه میگه : ولک مگه سگت کلید نداره ؟

به آمار زمين مشكوكم !!! ،اگر اين سطح پر از آدمهاست ... پس چرا اين همه دلها تنهاهستند ؟

خيلي جالبه:
از سوسک مي ترسيم............ ....از له کردن شخصيت ديگران مثل سوسک نميترسيم.
از عنکبوت ميترسيم............ ....از اينکه تمام زندگيمون تار عنکبوت ببنده نمي ترسيم.
از خوب سرخ نشدن قورمه سبزي ميترسيم............ ....از سرخ شدن ادما از خجالت نميترسيم.
از سرما خوردگي ميترسيم............ ....از سرخورده کردن دوستامون نميترسيم. از شکستن ليوان ميترسيم............ ....از شکستن دل ادما نميترسيم.

حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست؛ خداوند در هر حضور رازی نهان کرده برای کمال ما، خوش آن روزی که دریابیم راز این حضور را.!


سهراب سپهری ورژن 2008: هر کجا هستم، باشم به درک! من که باید بروم! پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت! من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد! تیپ را باید زد! جور دیگر اما... کار را باید جست. کار باید خود پول. کار باید کم و راحت باشد! فک و فامیل که هیچ... با همه مردم شهر پی کار باید رفت! بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است! پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست! سید خندان یه نفر....

بشر يك حشره نميتواند خلق كند ولي هزاران خدا خلق كرده است.

زندگي فرصت بس کوتاهيست تا بدانيم که مرگ ؛ آخرين نقطه پرواز پرستو ها نيست مرگ هم حادثه است...مثل افتادن برگ که بدانيم پس از خواب زمستاني خاک... نفس سبزبهاري جاريست.

روي دل نوشتم که اين منزل فروشي نيست سرايي که بيارايي و لباسي که بپوشي نيست به روي سينه بنوشتم که مشکل ميپسندم من به اصرار و استدعا به کاري که بکوشي نيست تو گفتي لاقل بگويم يکبار دوستت دارم بدان عشقم نمي آيد و اشکال از خموشي نيست.

گاهي وقتها از نردبان بالا ميرويم تا دستهاي خدا را بگيريم غافل از اينکه خدا پايين ايستاده ونرده بان رو محکم گرفته که ما نيفتيم!

شاملو: عيب کار اينجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه بايد باشم '' اشتباه مي کنم ، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم،در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم.

مرگ همکار

این مطلب را با اجازه صبور که برایم ایمل کرده بود را توی این وب لاگ میگذارم
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:

«دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.»
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: «این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!»

کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.

آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
«تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.

زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.

مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.

خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.»

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

گاش ایرانم تنها نبود

سلام سرزمین من
میدونم تنها تر هر منی با همه هستی و باز تنهایی نمیدونم تنهایی تو با چی پر میشه اما خدایای اکر من را از تنهایی در نیاوردی ایرادی نداره زمین اونقدر بزرگ است که تنهایی دیگر توی این تنهایی غریب بمونه و بمیره اما ایران من را بی کیان نکن بی همراه و هم یار نکن نمیخواهم اون نیز درمند باشه حتی برای فرزندان دوباره ایران
نمیدون این احمدی نژاد خودش را از خودش تفکیک کرده اخه اونقدر توی این تریبونها دم از رانت و دم از رانتخواری و دم از پارتی بازی و حرف از اینکه نمیگذارند ما کار کنیم میزنه که ادم یادش میره که بابا دولت که از خودتته قوای دیگه هم مال خامنه ای است خوب پس کی میتواند این رانتهای بزرگ را انجام بده یا خودش دزد است یا اقا و مقدای خودش رهبر فررانه اش خامنه ای
نمیدونم توی این هراز روز هر بار که خواست بگویید نمیگذارند ما به مردم خدمت کنیم یاد یکی از اقوامشون افتاد و خفه شد یاد گند کاری هایش افتاد و باز خفه شد مجبور شد از دشمن یاد ببره از نا محرم نام ببرده و غیر حزب الهی خوب اگر این چیزها برای تققی وجود نداشت ک دامان اسلام را هم اینها به این حرفها و رانتها الوده میکردند
داشتم توی رادیو گوش میگردم که میگفت البته رادیو معارف که بلی نفت و سرمایه ملی برای مردم نیست برای خداست که سرپرستی اون کارهای اجرایی اون را به دست ولی وفقه گذاشته شده تا از اون پاسداری کنه و از اون طرف هم اقای ترکان که امیدوارم هنوز یادتون باشه کی بودند اوموقع که صفر توی اسکناسها راه نداشتند اینقدر ایشون با اقای بهزاد نبوی توی صنایع و معادن چه صفرهای توی سندها زده بودند یادش بخیر اما الان شده معاون وزیر نفت که میگفت بلی دولت سالانه با نرخ کنونی نفت سالانه مبلغی بالغ بر 87 میلیارد دلار سوبیبد مواد هیدورکربنی مثل نفت و بنزین و موادپتروشیمی بر ملت پرداخت میشود میدونید این یعنی چی یعنی ما چقدر داریم توی دروغ زندگی میکنیم شاید یه چیزی توی همین حدود نیز توی انرژی توی اقتصاد و توی امثال اینها هزینه میشود و ما را توی یه منجلاب متورم شده از واهیات انداخته و اون موقع زمانی که میخواهیم چیزی خارج از این مجمومه تهیه کینم باید برویم سراغ زندگی واقعی یعنی باید نون بخریم یک یورو 1400 تومان یه لیتر سوخت به همین میزان دریافت کینم و یه ماشین سواری را هم بخیریم 8000 یورو خوب واقعا چی درست است دروغ اباد ما یه زندگی مجازی و واقعی که بیرون از اینجا جریان دارد
عصاری

۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه

بی انصاف

خیلی روزها بود که لغاتی وقتی را میشنیدم بی اونکه فکری کنم در موردش زود قضاوت میکردم بین اون و تمام اتفاقاتی که برایم افتاده بود اونقدر از اون شبه کلمات شرطی شده بودم که تقریبا خیلی از دوستانم اونهایی که حداقل دلشون برایم میسوخت به اعتراض برای روشن شدنم به من نشون میداند توی جه مسیری هستم البته حق را نمیش به خودم بدهم ونها هم راست میگفتند واقعا من اونقدر حساس وار به مسایل دینی که توش غرق شده بودم حساس شده بودم که وقتی کلماتی را میشنیدم بی مبالات به اون حمله میکردم و این نشان از ضعف من بود نتوانست بیان درونیاتم در مقابل کنگ شدن زبونم اما حالا وقتی بیشتر با ودم تنها میشوم به مسایل که در موردش فکر میکنم میفهم نباید اونطوری برخود میکردم من کسی بودم که یک باره ونقدر توی اعتقاداتم برکشتم که اگر هر ساخته بشر بود توی این جاده ای که من توش بودم میافتاد و با اون سرعت میخواست تغییر جهت بده از شتاب منفی در مقابل تغییر جهت پیش امده براش حتما و حتما خودش خودش را نابود میکرد و منهدم بازم خدا را شکر من ساخته خدا هستم که توانستم زنده بمانم بگذریم منظورم از این حرفها اعتراف نیست اعلام وضعت نیست فقط درد دل دوستانه است برای تمام کسانی که یا راه من را رفته اند یا اینکه به عنوان یه عابر دارند اینطور به این نوشته ها نگاه میکنند وقتی من از دین برگشتم شاید تغییراتی که در من ایجاد شده بشه با انگشتهای یه دست فقط شمارش کرد اما این شمارش شدگان چیزهایی بودند برای من حداقل اونقدر پر ارزش بود
ببیند عبادت کردن من صرفا ضررش فقط برای من است یا اینکه احترام من به کتاب و پیامبران چیزی بود که باز یه چیزی بود بین من و خدای من اما باور کنید بد ها و خوبیها چیزهایی نیستند که با دین بشه تعریف کرد بشه نمیخواهم خودم را تبرا کنم نه اینطوری نیست اما میخواهم بگم بد بد است چه دورغ باشه چه چیزی که بخواهد ادم را به دروغ بی اندازه دورغ زندگی کردن هم بد است خود فراموشی نیز دوباره بد است پس میشه گفت حتی تریاک نیز توی اصولم میتوانم حرام باشه دیگه وای به شراب اما توی اصول شما چی تا به حال خواستی خودت را بالا تر از چیزهایی که به تو محول شده ببیند باور کند وقتی بتوانی خود را از قوانینی که برای ممنوع کردن خود ساخته اند را با قانونی که برای تو محکمتر و روشن تر از دستورات بی نفسیر که خود جای این نکته توش است که شاید اسرارش برای حال فاش نشده باشد برای من و شما بی معنی است اما باور کنید زبان دل چیزی ماورای این است
راستی شیطان چی بود ؟
شیطان فرشته بود که مغذوب شده خداوندگار بود یا اینکه فرشته بود از جنس اتش بالا تر از خاک اما این را به یاد بیاوریم توی دین زرتشت اتش نشانه پاکی است و توی دین اسلام بعلاوه اب خاک نیز وسیله تطهیر است اما بدانیم که شیطان نه فرشته میتواند باشد نه اینکه اینمه ادم شیطان همزاد هر کسی است که هر کسی چون دوست نداره همزاد خودش که به گمانش از خودش حیلی بد تر از به خودش نسبت بده اون را از ابتدا از خودش روند کاری که به خداوند نسبت داد که بعد از سالها عبادت به خاطر اعتراض به اینکه محبور شده بود به ادم تعظیم کند و نکرد اما بیایید یه بار هم شده شیطان را همزاد خود بدانیم همزادی که وقتی کار بد میکنیم به او منفعت میرسانیم و بر عکس به این همزاد مقابلش نفع میرسانیم اما یادمون نره باز بازنده من و باز من میشویم بین خودمان و خودمان اما خدایا هیچ وقت دید قضاوتی که بین بد و بد تر است را از چشمهای ما نبر چون اونطوری شیطان برنده میشود بین خودمان و خودمان
عصاری

ذهن خاکستر شده

تا به حال با چشمهای بسته ارزوهایی که به اون نرسیدی را دنبال کردید که حداقل با این کار مزه اون ارزو را بچشید و از بودن اون حتی در خیالتون به طریقی که حتی مجازی بوده باشد نیز لذت ببرید
اما وای به روزی که توی ذهن هم نتوانید با اروزهایتون کنار بیایید کسانی امده باشند و اونقدر تند تند و بی مبالات روی ارزو های شما راه پیمایی کرده باشند که دیگه با صد تا لودر و گریدر نیز نشود اون تپه های ناهموار ارزو را سامان داد اما باز یه دل خوشی داره اون تپه ها یه چیزی و یه جایی است توی ذهن من و ذهن شما اما برای خود ماست توی سرزمینی که برای خودمان است و بس.
از این همه ارزو حرف زدیم و از نرسیدن به این همه ارزو با خودمان دعوا کردیم اما بازم خوشم چون اگر خوش نباشم باید بروم بمیرم مردن را نمیشه به عقب انداخت اما باور کنید وقتی ادم نتوانه به ارزوهای ممنوعه خود نرسه باز مرده است چه با چشم های بسته چه با یه دنیا چشم بسته
خواستم فقط بگم هنوز نمرده ام و دارم نفس میکشم بماند با چشم باز یا بسته
عصاری

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

اف لاین دوستان

هیچ می دانی رمز عاشق بودن هر کس فقط این است ؛ ساده بودن ، ساده دیدن ؛ ساده پذیرفتن . پس ساده می گویم ، ساده باور کنید : خوشبختی تان آرزویم است!!!

اتل متل جدايي ... عروسکم کجايي ؟ // گاو حسن پريشون ... يه دل داره پر از خون // عشقم که رفت هندستون ... خونه ام شده قبرستون // يه عشق ديگه بردار ... يه دنيا غصه بردار // اسمشو بذار بچگي ... تا آخر زندگي // هاچين و واچين تموم شد ... عمر منم حروم شد
نيروي انتظامي گفت: در سال 85 ده درصد کاهش تلفات جاده اي داشته ايم تا سال 87 تلفات جاده اي به صفر خواهد رسيد و ان شاالله تا سال 89 در جاده ها زاد و ولد هم خواهيم داشت
می گن یه ماه تو آسمونه یه فرشته روی زمین! عزیزم خسته نمی شی دو شیفت کار می کنی
يک بار در يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگذاري امتحانات سال آخر ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که ''شجاعت يعني چه؟'' محصلي درقبال اين موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت يعني اين'' و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته يود ! اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفيد او نمره 20 دادند

شیخ بهایی همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن زمدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن به مساجد و معابد، همه اعتکاف جستن دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن زمناهی ملاهی، همه احتراز کردن شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن به خدا که هیچ یک را، ثمر آنقدر نباشد که به روی نا امیدی، در بسته باز کردننسل سوم ؛ بد شانس ترين نسل تاريخ ايران :‌ تو نوزادی شیر خشک نایاب شده بود... تو بچگی هم دوران جنگ بود... دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن... نظام قدیم، نظام جدید، نظام خیلی جدید... رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن... فارغ التحصیل شدیم به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد... خواستیم ماشین بخریم بنزین سهمیه بندی شد
پنج مرتبه بگو " يا احمدي نژاد " و براي پنج نفر بفرست، سهميه بنزينت زياد مي شه، يک نفر جدي نگرفت کارت سوختش باطل شد
زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی ،که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین می برد
چقدر عجيبه كه يك ساعت عبادت به درگاه الهي ،دير و طاقت فرسا مي گذره ،ولي 60 دقيقه بازي يك تيم فوتبال مثل باد مي گذره ! -چقدر عجيبه كه 100 تومان كمك در راه خدا مبلغ بسيار هنگفتيه ، اما وقتي كه با همون پول به خريد مي رويم ،كم به چشم مي آيد -چقدر عجيبه كه يك ساعت عبادت در مسجد طولاني به نظر مي اد ،اما يك ساعت فيلم ديدن به سرعت مي گذره ! -چقدر عجيبه كه وقتي مي خوايم عبادت و دعا كنيم ،هر چي فكر مي كنيم ،چيزي به فكرمون نمي اد تا بگيم ،اما وقتي كه مي خوايم با دوستمون حرف دیگه وا مصیبته

دیروز امروز اما فردا


دیروزمان را برای فردایی شروع کردیم به ساختن ، افسوس که فردایمان را از پریروزی شروع کرده بودیم که همه ارزوهایش بر پایه دورغ بود و خیالات عبس کاش فردا نمیشد تا دوباره را با دروغ دوباره شروع نمیکردیم
اونقدر به خودمان دورغ گفتیم که نمیدونیم تفاوت بین راست و دروغ خودمان را باور کنیم کلام ما اخر راست بود یا دورغ ببنیم ایا چرت ترین سوال اعصار این نمیتواند باشد در زمانی که دورغهای رنگی باعثی شده برای الوان شدن زندگی چطور میشود دروغ های رنگی را از زندگی که فقط سیاه و سفید است تمیز داشت دیگه چشم احتیاج نیست برای رسیدن به حقیقت روشن اون حقیقت که بوده است همیشه گرم است نه گرمای روشنایی گرمای سوختن و باز سوختن
اخبار پیرامونمون یعنی برای هر وعده خوراک اخبار مان مسایلی است برای روحیه دادن به مردمی که درد خودشون را باید فراموش کنند چون مال خودشون مهم نیست این چیزی است توی همه جا که مملو از تورم است مثلا توی امارات متحده به عدد 40 درصد در مواد لبنی رسیده یا توی عربستان که 15 درصد رسیده و توی اتحادیه اروپا به عدد 3.5 درصد رسیده البته افرایش دستمزد 2 درصدی را فراموش نکینم اما یادمون نره ما مملکتمون اصلا تورم وجود نداره که بشود روش نرخ گذاشت ببینم مگر خمینی نگفت که میخواهد اب و برق را رایگان کنه مگر نگفت میخواهد اتوبوس ها را رایگان کنه میکه نگفت ما نیاز مند به معنویاتیم و ایشون و دارو دسته اون میخواهند به ما عطا کند مگر نگفت میخواهد ما را به صورت انسانی و ادمی وار برسوند یادتون نیست ؟
خوب پس اگر رایگان باشه دیگه تورم چطور باید جدی گرفته بشود ما میخواهیم دورخیز کینم تا به این مبلغ مفت برسیم یعنی تا الان از ابتدای انقلاب که تورم از 1000 درصد نیز فراتر رفته من که نمیدونم اما میدونم اونقدر میتواند این عدد بزرگ مبشه که از سمت بینهایت به صفر برسه اون زمان است که خمینی میتواند توی قبر از حالت ویبره خارج بشه و به دیگر مسایلی که اساس کارش کرد برای ویران گردن این همه ادم جوابگو باشه البته داره ادم میسازه اونهم از نوع خوبش یادمون نره مگر معنویت را برایمان نیاورد مگر ابتدا حجاب کشف شده را مکتوب نکرد مگر انتخاب را قیاس نگرد اما نمیدونم کمیته و امر به معرف و نمیدونم گشت ارشاد و این چیزها دیگر چه صیقه ای است برای ادم کردن ؟

عصاری

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

حرفهای بی ادبیات

حرفهای برای هیچ کس
میخواستم چند بار به مناسبت سال نو بنویسم یاد دفترهای مدرسه میافتادم که وقتی اونها را عوض میکردیم برای شروع اولش از چند خودکار رنگی وبه حد متعالی اون خط خوشکلم را مینوشتم که خودم هم باور نمیکردم بتوانم اونطوری بنویسم اما چه فایده اون سطر نیز تمام میشد و اون صفحه نیز به همین شکل نمام میشد و باز من میماندم با 99 صفحه که باید اونها را به هر شکلی که میشد تحمل کنم البته راستش اونها میبایست من را تحمل کند خوب این سد که با خودم قرار گذاشتم کمتر بنویسم تا اینکه کجو کوله بنویسم
به اطراف نگاه میکنیم باید حرفی از درون همین مردم برای همین مردم نوشت که یاد اوری شونده این ادمها باشند تا نه تاریخ مصرف داشته باشه نه اینکه رنگ صفحه هایی از دفتر زندگی بشه که هیچ وقت از اون سوال برای امتحان انسانیت نیاید
راستی میدونید که سن گرفتن گواهینامه 18 سال است یعنی وقتی انسانی میخواهد از محدود مسئولیتی که جان و سرنوشت خودش یکمی فراتر است باید این توانایی را داشضته باشد که بتواند بهتر بی اندیشد تصمیم بگیرد و سرانجام انتخاب کند بین بد و یا خوب بین بهتر یا عالی و سرانجام بین کسانی که میخواهند برای اون تصمیم بگیرند برای انتخاب شوندگانی که چه بد و چه خوب توانایی باید داشته باشند تا منتخب شوند البته توسط انسانهایی که بهتر میتواند انتخاب کننده باشند.
راستی ما داریم چکار میکنیم زندگی یا اینکه ادای زندگی را در میاوریم نمیدونم باید بین کدام گروه خودمان را قرار بدهیم بین 10 میلیون گرسنه صرف که توی افریقا قرار دارند یا 4 میلیون مرفعی که بیکارند و توی سوئد زندگی میکنند و قتی میخواهند بروند دکتر امبولانس میایید در خونشون که بردشون دکتر؟
نه ما توی سرزمین خدایان خفته هستیم جایی که برای اینکه بدانند شیطان فرشته بود یا نه دست و پا میشکنند اما نمیروند جستجو کنند که خدایشان چه از اونها خواسته و چه باید بکنند فقط چیزهای که صرف شده برای ایونها انجام میدهند باقی چیزها که نیاید مهم باشه وقتی اذان موسیقی را خاموش میکنند محرم سیاه میپوشند و ماه رمضان نیز چیزی را نمیخورند تازه اونها که خیلی متحور هستند نیز سه روز توی رمضان روزه می گیرند و نماز میخونند نمیدونم فقط خدا اون موقع مکافت میکنه یا همیشه ؟
زندگی چیه؟
چیزی که تجربه نشون میده متاسفانه توی سرزمین ما زندگی یعنی فقط تولید مثل البته نه به شکل عامش نه بد تر از اونی که بشود اون را تجربه کرد ببیاید یکم از دورن گرایی فرار کینم ببینم وقتی میگوییند از دست نخورده بگیردید و بدهید به خورده یعنی چی چرا مردهای متاهل ما البته غالبا کسانی هستند که چشم چرانیهایشون خیلی جدی تر و بی حیا تر از مجردین ما است چرا زنهای متاهل ما چند برابر زمانی که توی خانه پدریشون هستند حرص و استرس خاصی از جهت مراقب از همسری را میکنند که مستعد و رها هست برای نامردی ک توی سننت و توی دین رها است
خدایا نه اسراییل را نه امریکا را نه انگلیس و نه اتحادیه اروپا را از شر شیطانی عاصی تر از ما ایرانیان لاییک و دین پروتزی نجات بده چون اونها به این جهت حواهند فهمید که بابا شیطان نه فرشته بود نه خدا زاد شیطان این دینی که مثل پروتز یا اینکه عصب کشی شده میتواند یه شیطان ناب و بی خطا بسازد نه بهشت میتواند انسان را از بدی های این شیطان رها دارد نه جهنم سرزیمن شریر ما
خدایا مردمان بی خرد را از شر شیطانی که درونشان هست و خود را مبرا از اون میداند و باز دراو اسیر هستند کمک کن البته من را بیشتر از باقی
عصاری

رنگ ماه

رنگ ماه توی تنهایی شب رنگ بی همتای گیتی
شعر بی استعاره بی قافیه حرف بی دلیل تنهایی
گاش بودی و میشنوید داستان بی استعاره مرا
پیک و لعل و داستان شبگیر و مرد شبانه را
روزگاران رفتند و بیرفیق شده ای دل
بی پیک و پیمانه ای شده ای دل
خواستی و با خواستند دنیایی شوی بهر همه
زنهار که رسم دنیا شدن ز دنیا رفتن شده ای بر همه
شکایتی از که کنم که دردام تویی
ماه و شعر و پیکم و لعلم تویی
دلخوشم که روزگاران را به فردا زنم
وای ازاین روزگاران که بی فردایش منم


عصاری

اف لاین دوستان

از گابريل گارسيا ماركز مي پرسند اگه بخواي يه كتاب صد صفحه اي در مورد اميد بنويسي، چي مي نويسي؟ مي گه 99 صفحه رو خالي مي ذارم. صفحه ي آخر سطر آخر مي نويسم اميد آخرين
چيزي است كه مي ميرد

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک،چرا باید دور تو بگردم. ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم

تحقیقات نشان داده فقط بیست درصد مردها عقل دارند ! هشتاد درصد بقیه زن دارند

پس از مرگم توي زيبا نگارم بيا با جمع دوستان بر مزارم سرت خم کن بزن بوسه به خاکم که من در زيرخاک چشم انتظارم
.
مرگ از زندگي پرسيد چرا من تلخم و تو شيريني؟ زندگي در جواب گفت : چون من دروغم و تو حقيقت

آخر داستان مرد هزار چهره لو رفت ؛در قسمت آخر آقاي شصت چي ماشينشو تحويل ميگيره ؛ توي راه برگشت به شيراز با ماشين رئيس جمهور تصادف ميکنه ؛ رئيس جمهور ميميره ؛ شصت چي اشتباهي ميشه احمدي نژاد ؛ الان دو ساله رئيس جمهوره و هر کاري ميکنه ميگه به به ؛به به

چند تا دل را شكستي ؟! چند دل بدست آوردي ؟! اشك چند چشم را در آوردي ؟! بر روي چند لب ، لبخند نشاندي ؟! چند تا روح را آزردي ؟! چند روح را به پرواز در آوردي ؟! در چند وجود ، بوته ي محبت كاشتي ؟! ريشه ي كينه ي چند قلب را بارور كردي ؟! کدام نابساماني را سامان دادي ؟! چه زخمهائي را التيام بخشيدي ؟! کدام بيچاره را چاره نمودي ؟! کدام روح آشفته را آرامش بخشيدي ؟! ........ يادت هست

با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم . عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم

ميدوني آدما بين الف تا ي قرار دارند. بعضي ها مثل " ب " برات ميميرند، مثل " د " دوستت دارند، مثل " ع " عا شقت ميشوند، مثل " م " منتظر مي مونند تا يه روز مثل " ي " يارت بشن

. هيچگاه نگذار در كوهپايه هاي عشق كسي دستت را بگيرد كه احساس ميكني در ارتفاعات هستی

۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

اصلاح خبر

باور کنید من مثل این اخوندها نیستم مراجعه کنید به سایت روزنامه کیهان روز 28 اسفند 1386 متوجه میشود چرا بنزین شد 400 تومان بازم بابا به این شریعت مداری زورگو ی زورگیر
عصاری

۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

چاپ دوم

خوب خدا را شکر که انتخابات به خوشی انجام شد و نشون داد هنوز خیلی از مردم هنوز خوابند هنوز خیلی مانده است تا بدونند چقدر باید پاسخگوی اتشتباهاتی باشند که همواره در راه انجامش هستند باید جزای خیلی چیزیهای دیگر نیز بپردازند خوب خدا را شکر مردم ما انقدر خوشبختانه فهیمند که با این تلنگر ها و با این چماقهای که هموراه میخوره توی سرشون باز بیدار نمیشوند

راستی یه نگاه میکردید به امار جالب است بدونید که قبل از انتخاب گفته شد واجدیدن شرایط رای دادن چیزی در حدود 44 میلیون نفر میباشند و بعد از انتخابات اعلام شد 24 میلون نفر حدودا شرکت کننده داشته است و میزان مشارکت را نیز اول 65 درصد و بعدش 60 درصد اعلام شد یادمون باشه اینها هنوز حساب بلند نیستند ودارند این همه نفتی که میفروشند را چطور درصد های خودشون را بین خودشون تقسیم میکنند خدا خودش میدونه

روزنامه همشهری را جدیدا دید جالب است انگار تیراژ اون تغییر کرده چون من هرجا که توی این شهر یعنی تهران چک میکننم بالای اون نوشته شد چاپ دوم یعنی فقط یک نخسه انکار تیراژ داره و دومین دونش هم میشه حتما چاپ دوم البته بعد از خرید کلان دستگاه چاپ رول میتسوبیشی حتی دیگر به شرکت افست و ایرانچاپ نیز فایلی برای چاپ ارسال نمیکنه و حتی صفحه اخر روزنامه نیز از مقدار تیراژ چیزی نمینوسند بازم خدا را شکر با این چاپ دومشون

انتخابات که تمام شد و مردم از خرید عیدوشون چشم پوشیدند و رفتند توی صف از اون ور مشارکت 48 درصدی جوانان در رای دادن را نباید ترسشون از ایینده ای که شاید به طریقی نیازمند مهر انتخابات بشوند را باز به هیچ میگیرم که خودش جای یه بحث داره میرسیم به این فتوای جناب احمدی نژاد که نرخ بنزین را به صورت ازاد 500 تومان در هر لیتر اعلام کرد راستی بازم خدا را شکر که اعلام کرد وگرنه با پول نفتی که گذاشتند سرسفره که هیچ کسی دستش به اون نمیرسه اما از طریقی دیگر نیز یعنی بابا ما توی چه بهشتی زندگی میکنیم که نمیشنویم درک نمیگنم و به خودمان هزار بار دورغ میکوییم و باز بعد از اندکی همه همه را فراموش میکنیم و میرویم با خامنه ای بیعت میکنم و میزان که رای ملت است را دوباره میچرخونیم به سمت استبدادگران حاکم

عصاری

آف لاینهای دوستان قسمت دوم

شاملو:
عيب کار اينجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه بايد باشم '' اشتباه مي کنم ، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم،در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم

چارلي چاپلين:
در دنيا جاي كافي براي همه هست پس بجاي اينكه جاي كسي را بگيري سعي كن جاي خودت را پيدا كني
عشق و دوست داشتن
عشق در لحظه ای پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است
انتخابات
ميگن توي اصفهان همه كانديداها براي اينكه صرفه جويي كنن پوستر تبليغاتي چاپ نكرده بودن هر روز از يه درختي آويزون مي شد
شب و ستاره
شب در كارنامه سياه زندگي اش چه كرده است كه افتخار گرفتن اين همه ستاره را دارد

: شکسپی
زندگی حواسشو جمع میکنه ببینه تو چی دوست داری تا دقیقا همونو ازت بگیره


به ترکه مي گن کجاي تهران مي شيني ؟ مي گه هرجا خسته شدم

آن روز که همه به دنبال چشمان زيبا هستند تو به دنبال نگاه زيبا باش .....

نه مهر گفت و نه ماه نه شب نه روز ، که این رهگذر که بود و چه شد! نه هیچ دوست ،که این همسفر چه گفت و چه خواست...! ندید یک تن از این همسفران که این گسسته ، غباری به چنگ باد هواست...!

خدایا ! آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز تا همه ی یقین هایی را که در من نقش کرده اند ، بسوزد. و آن گاه از پس توده ی این خاکستر ، لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی ، شسته از هر غبار ، طلوع کند . خدایا ! به هر که دوست می داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست تر می داری ، بچشان که دوست داشتن از عشق برتر ! خدایا ! به من زیستنی عطا کن ، که در لحظه ی مرگ ، بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است ، حسرت نخورم. و مردنی عطا کن ، که بر

.
بوی عيدی، بوی توپ، بوی كاغذرنگی بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ با اينا زمستونو سر می‌کنم با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب با اينا زمستونو سر می‌کنم با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

نمیدانی که انسان بودن وماندن چه دشوارست چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و ازاحساس سرشاراست

قابل توجه آقايان: با توجه به در نظر گرفتن قيمت جديد سكه ديه از مهريه ارزانتر است.. حالا تصميم با شماست

هر چه بیشتر اوج یگیری در نظر مردمی که پرواز را نمی فهمند ، کوچیکتر به نظر میرسی. پس یا نظر مردم برایت مهم نباشد یا پرواز را فراموش کن

به تركه مي گن چي شد معتاد شدي؟ ميگه با بچه ها قرار گذاشتيم روزهاي تعطيل تفريحي يکم بکشيم .زد و امام مرد .دوهفته تعطيل شد

يادمان باشد فردا حتما ناز گل را بکشيم... حق به شب بو بدهيم... و نخنديم ديگر به ترکهاي دل هر گلدان...!! و به انگشت نخي خواهيم بست تا فراموش نگردد فردا...! زندگي شيرين است! زندگي بايد کرد... و بدانم که شبي خواهم رفت .... !!! و شبي هست که نباشد پس از آن فردايي

از یه آباداني ميپرسند شهر شما چقدر جمعيت داره ميگه با داهاتاي اطراف تقريباً 70 ميليون

تعریف جدید سخت افزار و نرم افزار: آن بخش از يك سيستم را كه مي‌توان با چكش خرد كرد، سخت‌افزار و آن قسمت را كه فقط مي‌توان به آن فحش داد، نرم‌افزار مي‌گويند

ديوانگی بشر آنچنان ضروری است که ديوانه نبودن خود شکل ديگری از ديوانگی است.

خاستم برات سبزه ي عيد بفرستم گفتم شايد طاقت نياري تا عيد بخوريش

۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

بد و بد تر یا بد یا خوب

جبران خلیل جبران:
ایمان بدون عشق شما را متعصب ،
وظیفه بدون عشق شما را بد اخلاق
قدرت بدون عشق شما را خشن
عدالت بدون عشق شما را سخت
و سرانجام زندگی بدون عشق شمارا بیمار میکند.


یک اس ام اس :
دوستی یعنی :کوچک کردن دنیا به اندازه یه نفر و بزرگ کردم یه نفر به اندازه یه دنیا.

خوب بیاییم دوباره از بالا بخوانیم به پایین برسیم و برعکس ایا دوستی و عشق میتوانند دو چیز باشه در یک نام که باز محال میشود وقتی ادم میتوانداز خود بگذرد تا به دیگران برسد تا وقتی که انسان میتواند خودش را نفر دوم ببیند یعنی اینکه عاشق شده هاشق به تمام چیزهایی که میتوانست بشود و حالا شده اون میتواند به سرزمین خود باشد او میتواند به کیان باشد و او میتواند به مسلک و معبود و معبد باشد و میشود به هم نوع باشد و زندگی اما چه چیزی میتواند این همه لایق باشد تا این ارزش نا نهاده را در خود تحمل کند کسی برنده باید باشد برای تمام انسانها برای تمامیت انسانها باور کنید اون چیز نیست جز عاشق شدن به همدیگر به پدر و مادر به فرزند و همسر به همسایه و دوست به تمام ادمهایی که میشود دید و میشود به هم نفس بودنش غرور کرد
باور کردن این همه حرف باور داشتن این همه عمل چیزی نیست که توی کتابها داستان حماسی باشد چیزی است که توی ذهن هر کس نقش بسته و نمیبیند و میخواهد ببیند چرا کسی نیست که بخواهد برای باز بینی حقایقی که در بطن خود دارد دوباره به کتابها و داستانهای رایج در ملل مراجعه میکند یعنی هنوز خودش را باور ندارد
بیایید با هم به ایرانمان بیاندیشیم به همنوع خود بیاندیشم و با چشم باز بد را بیابیم نه بد را از بد تر ترجیع بدهیم و خود را توجیه کنیم ایران مال ماست ایران سرزمین ماست و من وتو تمام ما همنوع و همنفس هستیم اما بدون اینکه برای حال رسیدن خود از دیگران پلی به اندازه دمی میسازیم ایران ما با حماسه انتخاب ساخته نمیشود با این داستان ماعابر عبور از جوی خون فرزندانمان هستیم و نه بیشتر یک رای انتخاب بین بد بد تر است اما شرکت نکردن در انتخاب انتخاب بین بد و خوب است
عصاری
ا

۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

دیروز نامه

سلام
چند وقتی میشد که نمیتوانستم وب لاگم را به روز کنم دم دم های عید توی این شهر یه داستان دیگه شروع میشه و همه میخواهند کارهای عقب مونه سال جاریشون را به هر طریقی که شده انجام بدهند و از اونطرف به اقتضای شغلم کارهایی که میبایست اخر سال انحام بشود خیلی بیشتر از دیگر مواقع است مخصوصا وقتی این زمان با انتخابات مجلس شورای نیز مصادف باشد خوب دیگه سررسید و دتقویم و پوستر و مجله های رنکارنگ دیلی شده که امسال شب عید کاغد قیمتی بیابد که نمیشود به راحتی باور کرد بگدریم از این حرفها برسیم به حرفهای دل که کسانی که فکر میکنم من را دست کمی از خودشون دوست دارند من را از نوشتن منع کردند نمیدونم شاید دلیلش این باشه که نمیخواهند دیگران از نوشته که من مینویسم دچار عذاب وجدان نشوند که بخواهند اراجیف بنده رابخونند اما بعدمیدونید براین خیلی جالب است که کسانی که دنبال این عبارت هستند چرا انقدر زیاد دارند میشوند"ایا شیطان فرشته بود" خوب باید بی تفکر از این عبارت گذاشت با مثل همه اتفاقاتی که افتاده و بعد هم مدتی به یک بعد بی نتیجه و سپس باز به دست فراموشی خواهد شد اما اندیشیدن در این حین میتواند دستاوردی بس عالی داشته باشه چون اونجاست که میبایست دوباره به این نیز فکر کرد که خدا خود شیطان را مهلت داده که انسانها را دوباره به نافرمانی و خود خواهی دعوت کنند یعنی مسیری در بین راه خدا بشود یعنی قدرتی را در پیامند خداوندگار به وجود بیاورد بین اما اگر این را نیز فراموش کنیم چی میبایست بدانیم که خدا فرشتگانی را افریده برای چه جز عبارت او؟
پس خداوند فرشتگانی را افرید الا برای عبادت و از طریفی ایا ایشان میتوانست برای افریده خود اونقدر ناتوانی داشته باشد که بعد از سالها عبادت سرور خود سر به نافرمانی ایشان بردارد تازه چرا در بین این همه ملائک و فرشتگان ایا کسی دیگر جز این شیطان وحود نداشت که نافرمانی کند یعنی فقط یکی ار دست افزار های خداوندگار نافرمان شد و بس پس او میتوانست از ابتدا شیطام باشد یعنی ابتدا و از شروع راه مخالفت از خداوندگار را داشته پس چون او زاده خداوندگار نیز بوده پس میتوانست خداوند چیزی برای نفع و برای راحل شدن کارها به وحود بیاورد؟
بگذارید مسکوت بماند این کلام ناخوانده وننوشته اما امان از این دل بی مروت و نامرد که نمیتواند حرفش را تنها برای خودش و دلش بگذدارد و به زبانش چیزی نیاورد
راستی اقای ریسس جمهور نیز فرمودند که بابا این امریکا ها دمکراسیشون ظالمانه است و برای انتخاب کنند گانشان وقتی به قدرت میرسند دیگه حقی قایل نمیشوند راست میگه یادتون وقتی این انتر داشت انتخاب میشد میگفت مگر مشکلات ما حجاب دختران ماست مگر مشکلات ما گرسنه کان نفت زده است
بگذریم بگذارید من نیز حرف نزنم اما شما حتما توی انتخابات شرکت کننید تا بگویید شما هم اکر صد سال دیگر نیز اینها بر شما حکومت کنند حرفی برای شکایت بر این نوع حکومت ندارید
عصاری

اف لاینهای دوستان شماره دو

تصور كن اگر قرار بود هر كس به اندازه ي دانش خود حرف بزند چه سكوتي بر دنيا حاكم ميشد

آدم به شش دلیل شانس آورده! چون حوا نمی تونسته بهش بگه: 1.من ادمت کردم 2.برو از شوهر مردم یاد بگیر 3.دیشب کجا بودی 4.پولاتو دادی مامانت 5.مامانم اینا 6.چرا به اون زنیکه نگاه کردی؟
اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت، اگر مثل خر قوي باشي،بارت مي كنند، اگر مثل اسب دونده باشي،سوارت مي شوند.... فقط از فهميدن تو مي ترسند. دکتر علی شریعتی

نميگم دوستت دارم نميگم عاشقتم ميگم ديونتم كه اگه يه روز ناراحتت كردم بگي بيخيال ديونست سرنوشت تصميم ميگيرد كه تو در زندگي با چه كسي ملاقات كني اما تنها قلب توست كه مي تواند تصميم بگيرد چه كسي در زندگي تو باقي ميماند
): زندگي زيباست زشتي‌هاي آن تقصير ماست، در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير ماست! زندگي آب رواني است روان مي‌گذرد... آنچه تقدير من و توست همان مي‌گذرد
ملاصدرا مي گويد: خداوند بي نهايت است و لامکان و بي زمان اما به قدر فهم تو کوچک مي شود و به قدر نياز تو فرود مي آيد و به قدر آرزوي تو گسترده مي شود و به قدر ايمان تو کارگشا مي شود
قاب عكستو زدم جاي ساعت ديواري از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام

خداوندا! اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگويم، هزاران جلد کتاب مي شود ولي آنچه در دل دارم يک جمله بيش نيست: دوستت دارم
زندگي گفت که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود تا چه گويد دل من,عقل ناليد کجا حل شود مشکل من , مرگ خنديد در خانه ي ويرانه ي من هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد وكسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نميشود..
رفاقت با وفا بودن شرط مردانگي است / ورنه با يک استخوان صد سگ رفيقت مي شوند
کاشکی او بود و مرا می دید. کاشکی می شد او را ازدست نداد. نمی خواهم آنگاه که دیگر نیست به سویش بروم و هنگام نبودنش او را بخوانم. اما نمی توانم. نمی توانم حتی برای چند لحظه کوتاه به او نگاه کنم، بغض راه گلویم را می بندد. افسوس که دیگر کودکی نیستم تا تو را در آغوش بگیرم و با تو بازی کنم، پشت دیوار پنهان شوم و در خیال کودکانه خود تو را بترسانم. پدر، من هنوز هم در حسرت آن روزهایم. روزهایی که دستان گرمت به دستهای کوچک و بی جان من زندگی می داد. کاش می شد زمان را نگه داشت
به جاي باز باران با ترانه بخوانيد : باز اخوند با عمامه . با دورغ هاي فراوان .ميخورد از مال مردم و ميپرد بر کول مردم . کودکي تنبل به حوزه . همچو بلبل مدح روضه .يادم ايد ازفلسطين از بلنديهاي جولان و از دلار و نفت ايران . مي غرددر خطبه هاي روز جمعه .باز اخوند با هزاران دروغ فراوان
منتظر کسي باش که اگه حتي در ساده ترين لباس بودي تو رو به همه دنيا نشون بده و بگه اين دنياي منه

از اینکه زندگیتان پایان می یابد نترسید ...از این بترسید که زندگی را هیچ گاه آغاز نکنید





شبي خواب ديدم با خدا كنار ساحل قدم ميزنم،رد پاي هردوي ما روي ساحل بود،وقت ي برگشتم و به
گذشته نگاه كردم ديدم در موقع سخت ي تنها يك رد پا كناره ساحل است، پس به خدا گله كردم و
گفتم:خدايا چرا در موقع سخت ي مرا تنها گذشت ي، خدا لبخند ي زدو گفت :فرزندم در آن موقع تو بر دوشه
من بودي
خدايا آنکه در تنهاترين تنهايي هايم تنهاي تنهايم گذاشت تو در تنهاترين تنهايي هايش تنهايش نگذار! خدايا سرنوشت من را خير بنويس تا هرچه را که تو دير مي خواهي زود نخواهم و هر چه را که تو زود مي خواهي دير نخواهم خدايا به من ذره اي از رحمت بيکرانت را ببخش تا بتوانم آنان که محبتم را تقديمشان کردم و تحقير شدم آنان که دوستشان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که در حقم ظلم کرده اند را ببخشم خدايا به من قلبي ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفريده توست
تا عاقلان راهی برای خندیدن بیابند دیوانگان هزار بار خندیده اند
!
هميشه دليل شادي كسي باش نه قسمتي از شادي او، و هميشه قسمتي از غم كسي باش نه دليل غم او .اوژن استوار
وقتي که ميخواي عمق يه رودخونه رو بسنجي .هيچوقت از هر دو پات اسنفاده نکن(ضرب المثل چين

۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

اصل فروش یا نفروش ایران

از سر دولت فرزانه قرا ر شد بنزین ازاد در سبد خانواده قرار گیرد یعنی هر خانواده هر چقدر بخواهد بنزین بگیرید مثل سابق البته با قیمتی که خمینی بت شکن گفته بود کمی بیشتر البته هنوز نگفتند که 500 یا 700 تومان بر هر لیتر اما بازم خدا را پدرشون را بیامرزد که به فکر مردم هستند که از این طریق بهشون بفهمنند که چقدر اینها را دوست دارند اول میاییند نیستش میکنند تا مردم با 10 برابر شدن قیمتش نیز خم به ابرو نیاورند و شکر به جا اورند
راستی من کلی از مطلبی که قبل از این در مورد شورای نگهبان گفته بودم و از اونها برای اینکه به فکر ملت نیستند و دارند برای خودشون حکومت میکنند شرمنده شودم وقتی فهمیدن اونها با بوجه صدا وسیمایی که میخواهد با 250 میلیون دلار ماهواره بخرند را مغایر با اصل 75 دانسند اخر ما نفهمیدم باید قربون این اصل 75 باشیم یا اصل ایران فروشی 144 یکی همه چیز را میفروشد و دیگری میگه درصد ما گمه قعلا مسکوت بماند تا بعد با تبصره ای قبول بشه خدا کی این ایران تمام میشود تا این لاشخوران دست از سر این ملت نیز برداند باور کنید اگر تمام ایران را نیز بفروشند و باز بخورند با میخواهند از ملت بگیرند برای سیر تر شودنشون
میگید نه ببیند اونهایی که تا دیروز پمپ بنزین اتش میزنند و امروز منتظر تصویب نرخ بنزین توی هییت دولت هستند یعنی مسند اقای احمدی نژاد این بار بده نه مجلس که میخواند دمار از ملت برکند نه خانه ملت بکله اقای ریسس جمهور است که میخواهند نرخ بده خوب اخرش هم همه میرند یه رای پر از اسم میدهند برای مجلس میگید نه ببنید این ملت خیلی مونده تا متوجه بشوند پس حقشون است دمارشون در بیاورند تازه الان بازم دوران وش خوشانشون است
عصاری

شان و شیطان

دوباره داستان را از خود شروع کنم تا به خدای خودم نیز برسم بنا به تصادف به مطالبی رسیدم که داستان شیطان را اورده شد که خدا اون را از اتش افریده است همانند دیگر فرشتگان و قدسیان و انسان را از گل بیاورید و وقتی دستور داده شد ک بر اون تعظیم کنند شیطان از این کار امتناع کرد و مورد غضب خداونگار قرار گرفت و خدا او را در حالی که تردد میکرد تا رستاخیر قیامت نیز که مردگان بیدار بشوند نیز زمان داد خوب بگذارید به این نکته قابل تامل برسیم خدا ایا شیطان را خود افرید یعنی مطلع بود که او بر انسان که ساخته خود اوست سر تعظیم بر نخواهد داشت یا نمیدانست پس نمیدانست را باید از صفات خدا ندانیم پس میدانست پس بیان مطلبی که باعث این تفکر که خدا نمیدانست نیز در این بعد بی انصافی است چون اصول خدایی را زیر سوال میبد پس خدا میدانست خود میدانست که انسانی که او ساخته پس از روز اول و دوم و سوم موجودی خواهد بود که مورد تعظیم شیطان قرار نخواهد گرفت لذا این بحث که شیطان سالها در خدمت و بندگی و عبادت خدا نیز بوده کمی نامعقول میشود چون خدا دانسته به فرشته ای که قرار بود برای عبادت و بندیگش افریده شده بود دیگر بی اثر در فرمان شده بود یعنی ایا میشد که ایشان از دانستن و یا از دستوری که داده باشد به این عنصر کمی گذاشته باشد که او نافرمانی کرده باشد و در بعد دیگری که میشود فکر کرد اینکه فرستگانی که از اتش افریده شده اند در ابتدا این بدی وحود نداشت این حس حتی کینه ورزی نیز وجود نداشت که او بخواهد یا نخواهد این نافرمانی را بکند توانایی داشته باشد از این بدی و از این دژخیم ستیزی پس با خدا یا خود او در ذات بدی را داشته است که توانسته این عقده را به پژواک در اورد تا سرتا سر هستی را با این کارش بلرزاند ایا خدا نمیداست؟
یا اینک بدی وجود داشت یا نداشت یعنی خداوند انسان را به شکلی که برای عبادت و تکامل و بندگی حود افریده بود میخواست بدی در بین و وجودش باشد یا نیاشد اگر قرار بود باشد پس خود نیز انسانها را در این گوی رها نیده بود تا بهترینش یافته بشود تا بر این نکته برسد پس ازمایش را برای اثر بخش کردن نداشته افراشته بود که نمیتواند قابل قبول باشد در مکان خدایی؟

بعدی در دین وجود دارد تا با تکیه بر وحود بدی که ایا در ذات شیطان بوده یا نه خدا داشته است و در بعد انسان نهانیده بود است ؟؟؟


مسند را از شیطان بگیردید و من را در اون منبر قرار دهید
عصاری

۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

اثر سختی؟

صدای فریاد را نمیشنوم گوشهاییم را با دو دست چنان فشرده ام که نه صدای هیچ نه صدای همه چیز را نشنوم توی اوهام خود باید غرق شد تا رستاخیر خویش را به تعویق زمانه نسپرده باشیم فردا شاید سالروز مرگ دلی باشد اما مطمنا شاید ی برای سالروز زندان شدن افکاری در طعنه افتاب نخواهد بود چون باید خورشید را لوث و تنها دید نه در هیبت یه شب سیاه و هرازان شب اویز ستاره گونه پس میتوان با چشم بسته نیز خورسید را دید میتوان عظم را در دیدن خورشید در سیاهی شب کرد باید ادمی شد ماورای ادمیت بدون محدودیت حد ادمیت پس میتوان پر کشید از اففهای که دیروز افول افق پرهیزگاران دل از رخت بربسته بود
توی ماشین داشتم نجوای مرد افتاب چهره را با موی سیاه در ذهن میپرواندم که از سختی که خدایش برای پاکیزه کردن مومنان میکند تا با دامنی بدون هیچ کناه و پلیدی به سمتش بروند و از امامانش یاد میگرد که چگونه شیعیانی را که همواره در سختی هستند یاوری میدادند برای اینکه این ها فقط در راه ثواب رسیدن است که خداوندشان برای پاک کردن گتاهانشان انجام میدهند دهن مریضم تاب نیاورد و از خویش سوالی کرد که این امامان چقدر میتوانند در این سختی هایی که کشیدند تاب برای پاک شدند داشتند خوب است که معصوم بودندو لا غیر چه چیزی اجری میشد برای رسیدن به بهشت اعلا
عصاری

۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

اف لاینهای دوستانم

صفای ما پا برهنه ها می دونی چیه؟ اینه که ریگی به کفشمون نیست

اگر حلقه عشق از طلاست ، حلقه دوست از وفاست

روباهي به زاغي گفت: جوون، چه سري، چه دمي، عجب پايي؟ زاغ عصباني شد و گفت: بي‌تربيت! خجالت بكش. اون موقع من كلاس اول بودم. حالا شوهر دارم

ايرانيها ميگن : از دل برود هر آنکه از ديده برفت .. اما فرانسويها ميگن: به قلب ما نزديک است آن کس که از چشم هاي ما دور است

اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه اي را بالا ببري
محبت مثل يه سکه ميمونه که اگه بيفته تو قلک قلبت ديگه نميشه درش آورد اگر هم بخواي درش بياري بايد اونو بشکني

مردم به همان اندازه خوشبخت اند كه خودشان تصميم ميگيرند. خوشبختي به سراغ كسي ميرود كه فرصت انديشيدن در مورد بدبختي را نداشته باشد.

دريا باش كه اگر كسي سنگي به سويت پرتاب كرد سنگ غرق شود نه آنكه تو متلاطم شوي

انسان مي تواند همچون كرمي باشد كه نهايت آرزويش ساختن خانه اي درلجن است ويا چون پرنده اي كه به هنگام غروب آفتاب بر روي گندمزاري به سوي خورشيد پر كشد تا چه بخواهد

همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او کار نمي داد...همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...يک شب که مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي پر نشد

به مناسبت هم زمان شدن دهه فجر و روز ولنتاين عروسک امام خميني به بازار اومد

هرگاه قوانين پيچيده به نام دين و مذهب به انسان تحميل گردد و فرهنگ ضد لذت و شادي را حاکم سازد انسان به بيراهه و فرار از قيد و بندها روي مي آورد چون بشر خواهان آزاديست و آنرا به هر قيمتي که باشد به دست مي آورد. افلاطون

قصه درمان بی درد

در سالهای نه خیلی دور دچار یه مریضی ناعلاج شدم برای درمان شدن مجبور به کوچ ناخواسته شدم از اون زمان چیزی یادم نمیایید نمیدونم شاید دوران خیلی خوشی بود که از اون خاطره ای نداشتم چون مطمنا اگر غیر از این بود حتما الان ادس از اون زمان داشتم نمیدونم اما هر چی بود الان نیست اما من جامانده تنهای اون هستم دیشب سالروز این اتقاق بود و من را از اون سرزمین خالی بیرون انداختن توی این دنیا دنیایی که نه دویاری داره برای حریمش و نه دری داره برای ورودش فقط وقتی ادم به خودش میایید میبینه توی کدام جهنم دو رنگی سقوط کرده که شبهایش سیاه و روزهایش زرد است اما بد تر از این هم میشه که ادمهایش رنگارنگند هر کدام یه رنگ هر کدام به شکلی که نمیشه ار بیرونش به دورنش را بیابیم برای دیدن وجدانی که میبایست سازنده اون تن باشه
از این رنکارنگ بیرون بیاییم و به خودم برسم که چطور رسیدن به اینجا سی وسه سال از اون شب میگذره که به جرمی ناشناس البته همان جرمی که تو هم شاید مرتکب این شده بودید که اورده شده ای اینجا اما مهم این است که من و تو زاده چیستیم که برای هر سال اون یه جشن میگیریم و اون را برای یاد اوری هی یاد میکنیم ما ساخته نه خونیم و نه بلعم و نه اتش و باد با خون رنگ گرفته ایم با بلعم منفر شودیم و با اتش گرم شده ایم و با باد نیز به هر سو میریم تا نشان از نمردنم باشه اما گاش باد اینبار من را از سه ساختار دیگرم جدا میکرد تا شاید دوباره به جایی که بودم میرفتم تا دچار این بیدرمانی نمیشوم تا من را دوباره متولد شده نمیافتند
اما هر چه است این دست من نیست داستان این 33 سال اما گناهش گریبان من است
عصاری

۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

تحویل تن؟

چند روز بیشتر نمانده به زمانی که جشن تحویل این تن به این زمان باشه خوب یا بد اما اتفاقی است که بی اختیار من و هر کسی افتاده من توی این نام من توی این اسم و توی ا ین سرزمین اما بودنم ثابت شده این مهم است نه ان چیزی که در دست من اثباتش من هستم .و بودنم نیز باید موثر اثری داشته باشه که داره من بد یا من خوب مهم این نیست مهم این است که بودنم نرم و لطیف باشه نه خشک و خشن که ویران گننده هر چیزی حتی یه ادم باشه چیزی که خودم این را تا به حال ندیدم نمیدون تویی که من را به خاطر میاوری نیز خواننده این متن هستی ام ب این فریاد میخواهم عذرم را از گناهی که مرتکب شدم بخواهم با بزرگیت من را ببخش من دارم با تمام وحود از این توانایی تو برای حتی دمی به موثره ثمر بودن التماس میکنم باشد که روزی دست دیگراین کار را برای تو بکند این طرزمین نه با نام من اغاز میشه نه با نام من
هر سال میخواهم توی این روزمولد کاری عظیم را رقم بزنم میخواهم کوهی اندازه تن خویش با تمام بار اشتباهاتم را تحمل کنم تا این دنیا را از این بدی به خوشبختی برسانم اما انگار باز این قسمت لعنتی من را نمیبینه
حرفهایم تمام بشو نیست چون افکار مملولم راهی برای تخلیه شدن نداره کاری نداره تا بتواند این تن را به مفصود برسانه هدفش یه چیز است ساختن زندان از تن بی کالبد من رها شو تا ازاده ترین ادم روی زمین بشوی
عصاری

خواب و بیداری با دورغ

صدای اواز مرغ شب خوان نمیایید گویی دیگه شب نیست که و را برای هم اوردی تاریکی شب به شوق خواندن بیاورد گویی اون نیز برای رسیدن به این شب طولانی اونقدر جد کرده که فراموش کرده باید اماده شود تا بخوابد برای شب دیگر اما یه لحظه برای برگشتن وقت نیاز است تا بفهمیم دیگه روز نیست که شب برای ما نمایان شونده باشد بیچاره مرغ شب خوان اون نیز برای شبی دیگر دمی سر بر نگذاشته تا فردایی برسد تا دوباره روزش را از امشب شروع کند اما بی دل ،دل ما که فکر میکند این شب و این روزها دارند میاییند و میروند و ما باز در خوابیم در صورتی که نه شب امده نه روزی شروع شده برای اغاز شدن
از اخرین روزی که بیدار شدیم بیست و نه سال میگذرد نه دور نه نزدیک نه هوشیار نه زننده اما مه اینکه ما ندیدم رنگی که برای روز و شب باید بباشد با رنگی که الان برای نام نهادن روز و شب استفاده میکنند خیلی تفاوت دارد اما مهم این است که باز نه میدانیم و نه میخواهیم بدانیم
از داستان ما شدن شروع شد برای رسیدن به ما از همه چیز گذشیتم من تو او همه با همه اما در انتها چیزی فراتر از یه من جدید اون هم از نوع بی انصافش و خون خوار تر از قبلش نیدیم
زندان ساواک اسمش را گذاشتن زندان عبرت اما زندان جدید این حکومت را اسمش را گذشتن ایران خیلی امکانات داره توی میشه راه رفت استخر کرد و به تفریح رفت میشه حتی ازدواج کرد و ماشین و خونه خرید به پیکنیک برویم و ساعتی چند خوش باشیم اما باز تو.ی زندانی هستیم که تا زمانی که از بیرونش اطلاع نداریم باز توی زندان بی نام ایران هستیم زندگی نمیکینم سعی میکنیم زنده بمانیم دمان خوش است که انسانی ولی وفقط نقش ادمهایی را بازی میکینم که سخاوت مند دارند فقط از عمر بی ثمر در زمان خودشون یه داستان خوش مینویسند به رنگ تمام بی خاطرهایی که نداشتین و میبایست داشته باشند
از دورغ باید شروع کنیم چیزی که اصل و رکن انگار حکومت اسلامیه چون دورغ باید گفت تا دشمنان نفهمند دورغ باید گفت که این رژیم از هم نپاشد دورغ باید گفت که مثل باقی بودن را اصل قرار دادیم دروغ باید گفت که بدونی دورغ نمیشه اصلا زندگی کرد دورغ باید گفت چون خدا هم اگر دورغ نشونه باورش نمیشه ما یادش هستیم چون فقط برای اثبات حرف دورغ باید قسم اسم خدا را بخوریم و
گرنه برای حرف راست که دیگه نمیخواهد قسم خورد به خدا
اما دروغ اول گفته شد حرف اول را با دورغ شروع شد چیزی که از کلاس اول ابتدای این طور نوشته شده بود دروغگو دشمن خداست یعنی نه خدا به تقیه ربطه داره نه به شیطان صفتی دروغ دروغ است چه کوچیک چه بزرگ چه برای پینهان شدن اصلی بزرگ حتی به بزرگی جان و دین باشه چه برای رسیدن لقمه نانی بس حلال
پس به امید این بیست و نه سال زندگی
عصاری

۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه

سقوط ازاد در ؟

چشمات را ببند از بالای بلند ترین نقطه که رفتید بپرید توی جمعیتی که مملو از ادم است ادمهای که تورا میشناسندو ادمهای که تازه میخواهند تو را بشناسند باید دوباره یه ادم را توی ذهنی بسازی که اصلا بودنت براشون نیازی نیست بودنت برای اونها اصلا الزامی ندارد اما خودتون را باید با باقی جفت و جور کنی تا زنده بودن را با شمیم همراه کنی بوی نای نگیری ادم بودنت را با باقی تقسیم کنی چکار سختی که باید رنگی ببپوشی که همه تو را لخت و تنها نبینند باید یه ادمی بشی تا نیازمند نبیندتون گرچه اونها از داشتن شاید خودشون بی بهره هستند اما تو را با هزار خاطره نیز نمی توانند تفهیم کنند بد تر این بعد این داستان جایی است که ادمهایی که تورا یه روز میشناختند هی میاییند و یه تلنگری میزند بهت یه جوری از یه چیزی میگنند که بفهمونند چی بودی وچه ساختی چه جوری مردی بودی الان چه نا م داری مرد یا نامرد هم قول یا بی قول سترگ یا ضعیف اما یادت باشه ادمی هستی همرنگ تمام ادمهای دیگر گه اونها هم دارند با همان حرف و با همان حربه توی این رنگارنگ بی روح دنبال معدنی از جوهر ادمیت میگردند ما که نیافتیم هر چی داشتیم توی سرمایه گذتریهاییمون شاید باختیم اما چی گیرمون امد هزار و هراز اشنای غریب اونهمان مثل ماها یه روز دلشون میگره دنبال عریبه های عریب پسند میکردند و یه روز بی حیا ادم را مچاله میکنند میاندازند توی مدفن ادمهای بی مصرف و تاریخ گذشته اما بد مسب این روحا که تاریخ و وجدان ندارند اونها نه دل سرشون میشه و نه دل بان نه نگهبان میدونند چیه و نه یه ادم بی معرفت اما اون روح است که تو را از اون بالا پرت میکنه توی این منجلاب ادمها یادت باشه تو هم یه ادمی که دمی حتی کمتر از کسر ثانیه قبل از تر از من از اون بالا برای شاید هزارومین باز پرت کردید پایین و توی این زندان ادمها خوب خوشامدید به سرزمین ما بی حد و بی حصر بی نسیب و بی رحم اما پر از روح سرگردان بی مروت و بی حیا
یادت باشه برای بار اخر که خواستی بپری یاد این حرف هم باش خاک عامل فراموشی نیست این من و تو هستیم که هر کسی را خواستیم فراموش کنیم اون را دفن میکنیم تا دیکه خاک را برای عزیزانمان بدرقه نکینم
عصاری

۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

زخم حکاکی

توی این شب سرد یخ زده فریاد از درختان خشگیده نیز نمیایید اونها توی سرمای از یخ زدگان محکوم هستند که میبایست بودن هیچ ترحمی تا اخرین روزهایی که این برودت بر تن لخت و عور اونها شلاق میزند تحمل کرد این ظلمت بی مروت باشند
یه شب دیگر نیز خواهد سپری شد شبی که شاید هیچ درختی از این سرما نمیرد هیچ محکومی از این عاقبت نهارسد اما تقدیر چی ایا سنایوری دیگری برای این محکومین به ارمغان هواهد اورد باور کنیم یا نه من نیز شاید یه درخت باشم توی این جنگل پر از ادم ادمهای یخ زده در روح ادمهای منجمد شده در فکر و خوشبخت در لباس بی تن ادمهایی گه با درختان هرازان شب تفاوت دارند اونها از زمین کنده هستند تا با حرکت به استیلای خود نزدیک بشوند اما فایده برای این ادمیت چیست وقتی از حصار این تن میخواهد ازاد بشود باز هراز ریشه توی این زمین دارد تا نگذارد برای حتی دمی از این محصوریت رهایی یابد
ادمهای خوشبخت ادمهای خوش رو ادمهای زنده دل اما بی دل و اسیر در هراز تن خسته و بی کس کاش تو را فراموش میکردم کاش از ادم بودنم نیز هیچ توی ذهنم نبود تا تکیه کلام خسته ام این لغات بی سروته نبود نه این شب نه این سرما نه این ریشه های به تن چسبیده هیچکدامشان نمیتواند نفرینی برای رهاییم باشند کاش حداقل درختی بودم که نه وقتی کودکی از کنارم رد میشد و با شیطنت کودکانش شاخه ای از تن من را میشکند فریاد به اندازه تمام هیبت مزخرفم نمیزدم تا تمام اعصار کنار این ستارهای بدانند چقدر کم ظرفیتم کودکیم را یاد دارم با درختان زیادی دست به بازی شدم شاخه ای شکستم دلی را شکاندم و اسیری را توی این زندان انداختم باز کودکم چون خود را نمیتوانم با کودک وار برخود شدنم کنار بیاییم نمیتوانم خود را از دید بلند ترین شاخه درخت بر اون کودک شیطان با ترحم نگاه کنم خود را در راس ببینم و با اون شیطنت فریادی به اندازه دردم فقط بزنم نه فریادی به اندازه تمام تنم شاید این شاخه شاخه میبود که من توی اون قبلم را پنهان کرده بودم اما ایا اون کودک از راز نهان من مطلع بود تا اون ستجاب این فریاد ویرانگر تن من باشد اون کودک کسی به جز خودم نیستم که هرزگاهی با خودم به شوخی و حیله نزدیک کیشوم با دوست رسم مهربانی را نجوا میکنم و وثتی شاخه ای از ارزوهایم را میشکنند شاید هم خود میشکنم انچنان نهیب میزنم که گویا این من من فرو ریخه شاید هنوز رسم زنده بودن را در جنگل زندگی کردن میمیبنم اما نه من نه تن سردم نه ارزوی نهان یه ادم مست و بی خیال نه نیستم چرا باید خود را اینطور نشان بدهم ک نیستم و تو را همیشه مخروب کننده این تن نه اسیر منم زندان بان منم بیمار منم و دکتر این کالبد منم اما تو رهگذر نه سنگ بزن به این درخت نه بخواه خاطره بودن زیر این سایه را با رسم عاشقان با یادگاری دو قلب و یک نیز زهر الود به ذهن تنم حکاکی کنی
درخت هزار ساله نیستم تن هراز ساله نیستم اما میخواهم فریاد هزار سال را بر این تن پر از اوهام بزنم خدا کمک کن تا این فریاد تمام نشده عمر این درخت تمام بشه تا صدایم بی سبب نمیبردعصاری

۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه

انتخابات

خیلی وقت بود که از سیاست ننوشته بودن از واقییتها نمیشود فرار کرد باید فریاد کرد تا اگرروزی هم نبودیم یاد اوری افرادی باشیم که برای همه زندگی کردن را تجربه داشتند و نه اینکه یک فرد بشود برای یک ادم
خوب انتخاباتی در پیشی است که مردم دوباره خود را در مخاطرهای شریک باید بکنند که واقع ایا این شراکت تقدیری است یا تحقیقری بودن سهم اونها در بیان اندیشه ها دیگران
یادمان باشد هر زمان برای انتخابات شوری نیاز است که مردم را دوباره سحر شده به سمتی پیش ببرند که برای زمانی حتی کتاه این مملکت را برای خود بدانند ببیند که بلی حق انتخاب دارند حق تفکر کردن دارند وامثال این لغات زیبا اما واقعا چقدر مردم در این شعارها زنده هستند
تا دیروز که نون ما نفتی نبود یا اینطور بگیم که نفت نیامده بود سر سفرهایمان حداقل بنزین داشیتم و نفت را حتی از بنزین گران تر نمیخریدم اما خدا راشکر که نونمان نفتی شد خوب این هم ایراد نداره یادتونه شعار میدانند مردم که خواب نیمروزی چنان مست و سرخوششون کرده بود که میگفتتد ما میگیم خر نمیخواهم فلانی پالون عوض میکنه یاد الان بیافتتد که احمدی نژاد توانایی که حیف است اسمش را بگذازیم نداره هی وزیر عوض میکنه خوب خوبه ای مردم رای بدهید انشاو الله که مملکت خوببشه مثل من نشوید که اصلا رای ندادم چون من کافر هستم و این خامنه ای و خمینی را مستبدانی میداننم که برای رسیدن به هدفی که فقط برای خودشات توجیه دارند دارند دمار ملت را در میاورند و خواهند اورد تا زمانی که من و شا میخواهم و اجازه این کار را به این قوم خدا ندار و خوش چهره در دین خواهیم داد
عصاری

رمز سکوت : رمز راز

از همه اصطلاحات باید بگذرم باید از تمام اداب بگذرم
باید از شعر داستان نگوییم باید از بنیاد نهاد نگوییم
داستان نیست رسم نیست فریاد نیست قرار نیست فرار است شعر بی استعاره است یه فعل بی سرانجام
زمان خاطر است فقل کتاب است و دین بی پیمان شهر بی شب و یار بی لعل و دلبری بی سفره دل
راز دل نه این است که فریاد شود سکوتی که بشکند و رمز راز دل شود
کاش با دل و بی دل میشد همراز شدن ارزو نمیشد
داستان بی فصل ما پایانی با این برف نداشت که امید گرمای خورشیدی سری بشود برای اب شدن این یخزدگان دل و پایان فصل نیستی
عصاری

۱۳۸۶ دی ۲۰, پنجشنبه

تن من:مزارمن

همه جا سفید و سفید است هر از گاهی صدا امدن اتو مبیلی از کنار م میایید و صدای افتادن برفهای بخ زده درختان روی سقف اتو میبلم من را با تلنگری به درونم دوباره میبرد امده بودم تا با تنهاییم توی جایی که تنها ها را اونجا میگذارند برای رسیدن به ابدیت چند لحظه ای اختلاط کنم که دیدن صحنه هایی باعث شد حتی از درون اتومبیل نیز خارج نشوم میگوییند باید امد توی قبرستان تا تنها را دید اما قبرستان سفید چی روی هر سنگ قبر پر از برف است برفهایی که مثل یه پتوی گرم تمام کالبد سنگهای سخت و سرد سیاه مزار ها را پوشانده ومیشه خانواده هایی که عزیزانشون را از این موهبت بی نصیب کردن را شمارد اونهایی که لخت و عور زیر سنگ حالا سرد هم از رون و هم از بیرون منتظرند تا شاید باز مثل همسایه کناریشون این تن پوش جدید حتی برای چند روز را داشته باشند
پیرمدی دوان دوران توی برفها دنبال اشنایی میگردد تا از اون ار عزیزی که امانت گذاشته سراغ بگیرد اما ایا مییابد من که جرات حتی پیاده شدن برای دیدن سنگ برادرم را ندارم چه برسد به این همه شهامت
روزهای که این چند روز من میگذرانم دست کمی از درون این قبرستان بودن ندارد من توی قبرستان تنم مدفون شدم و انها سخاوت مندانه توی قبرستان ادمها اونها کجاییند و من کجاییم دوست داشتم با تمام حد جایم را با اونها عوض میکردم اما خدای بیرحمم نمیگذارد
پیر مرد یابنده شد و با جد تمام در حال تمیز کردن برف از روی سنگ قبر عزیزش است تا به خیال خودش اون را از محشر سرد و تنهایی نجات بده دستهای سرد و یخ زده خودش را به سنگ سرد و منجمد شده میکشد تا عزیزی که حالا شاید حتی دیگر اثری از تنش نیز نباشد سرد نشده باشد با صفاست این دل غریب با سبد میوه ای به سمت دیگران میرود با با خوردن میوه ای در سبد چوبی سادی از اون سفرکرده عزیزش بکنند نمیدونم جرات ندارم که بدانم او کیست که پیر مرد اینچین با تمام توان در رسیدن به این شور غوغا میکند شاید همسر باشد شاید برادش و شاید نیر فرزندش اما مطمینم که سالهاست که او را ندیده است دیگر اونقدر خودم را غرق در داستان پیرمرد کردم که درد خودم و یاد خود را فراموش کرده ام کاش من نیز برای تن این چنین عزیزانه داشتم این چنین تب ریز و پر شور برای رسیدن به او از عبور سرما بی ترس میشدم تکه ساخه ای شده جاری دست پیرمرد که با او به وسواس برفهای باقی مانده از لای دستانش را که روی سنگ یخ زده جاماده است را جارو میکند وای خدا من تنها چی؟
من پیرمرد را تنها میگذرام و داستان مرگ تن را نیز با خود با وب لاگم میاورم شما بخوانید یا نخوانید نه دردی از این پیر مرد کاسته میشود نه این مرد تنهاب دل مرده به صوابی میرسد
عصاری

۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه

حرفهای خودمانی

از دردم میخواستم بنویسم و از سکوتم میخواستم بگم نا خواسته به خدا رسیدم با خدا درد دل کردم و کمی اروم شدم اما نمیدونم چرا خدا اینطور بازیداره با من در میاره خدا و بازی؟
عجب داستانی شده زندگی من یه روز می ایم دست به دامان خدا میشیم یه روز دو دستی دامان خدا شناسی را پرواز میدهیم یه روز عاشق میشیوم و یه روز زیر بار عشق کمر خورد میکنیم یه روز کوس رسوایی دل را فریاد میکنیم یه روز داستان سکوت را مینویسم بین خودمان باشه عجب ادم بی ظرفیتی هسیم نه طاقت داریم و نه کنجایش نه توان داریم و نه نای زور ازمایی اونم با کی حتی دل و خود و خدای دلمان داشتم از توی خیابان رد میشدم نوشته شده بود دشمن ایمان هوس داشتم با خودم فکر میکردم دیدم دشمن دل هم عقل است و عقل و دل نیز میشنه تمامن قدرت ادم پس هر چی هوس بزرگتر باشه دل و عقل نیز باید برای رویاییی با اون پرورش بیابند و برزگ تر بشوند راستی این داستان چیه حرفهای نهانی یا درد بی دلی تا نه مثل ادم مست و پاتیل که اونقدر مستیش زده بالا که با هر اروغی که میزنه باد و بوی مستیش میزنه و بالا و دوباره مستانه وار هی حرفی میزنه
میدونید برای اینکه به خودم فراموشی بردهم به خودم هی چند وقتی بود مستی و بی خردی تزریق میکردم اونقدر تزریق کرده بودم که توی مستی نیز دیگر هوشیار بودم مست به لب بودم کام به لبالب پس امدم مستی را گذاشتم کنار خواستم به چشماهایم حقیقتی را که شنیده بودم ثابت کنم پس کلی از وقت و خودم و خیال و تمامتی که داشتم را دوباره گذاشتم توی خیالم هی خودم را میبردم توی اسانسوری که میخواست از اون بالا به تمام اونجاهایی که فکرم میتوانست کار کنه سرکی بکشم و از اون ماورابه تمام اونجاهایی که دستم و توانم نمیرسید برسه و سربزنه اما اون خیالم اون خیالم چنان دلخلی از من دراورد که دیگه نای بالا نگاه کردن نداشتم وقتی خیالم را در واژه حقیقت رها کردم متوجه شدم که توی چه هپروتی دارشتم سیرمیکردم چند ساعتی است که به خودم امدم اول امدم به خدای خودم یه گپ زدم و حالا هم با خودم شاید این باشه مسیر دوباره زیسنم اردتمند عصاری

دوکلمه حرف حساب با خدا

کاش میشد سکوت را نوشت کاش میشد درد را نوشت تا باقی هم از دورن ادم هر چی که هست ببیند و انتهاش را بخونند نه هر چی که نوشته میشد تا ترسیمی باشه از این رویداد و بخوانندش تا با اون فاصله بین واقعیتها را از بین ببرد
میخواستم از درونم بگم میخوام از واقعیتی بگم که میتوانست نباشه اما هست اما دکور چی باید همین باشه یا نه اون نیز باید تغییر کند باید همه بدوند که این درد بی درمان که فعلا بد جوری توی این خونه دل بیتوته کرده چنان داره دمار از روزگارم در میارد که مرغ اسمون نیز نامرد است اگر بخواهد بی توجه از کنار این ناهنجارهای که توی دلم فریاد میکنم و اونها فقط دارند میشنوند و باز خودشون را به نشدین میزند چقدر مرغهای اسمون نامردند که نامردی های ادمها را اینطوری به ادمها یاد اوری میکند چی بگم از درونم بگم یا از دردهای که تو هم داری میشنوی باز نه برات یاد اوری تمام الام من است نه یه داستان جذاب که تا ته این نوشته بخواهی مو به مو کلمات را این و ر اون ور کنی تا بدونی چه بلایی سر این مرد امده لبخند را از این صورت نمیشه برد کنار اما تصویری که نباید برای یاد اوری از جلوی چشم چی هی عبور میکنه و نباید عابر بی اعتنا باشم چی
نمیدونم خدا هم داره من را هی میسوزنه مسیر نگاهم را مسیر دورنم را مسیر دلم را همه همه را به سمتی میکشونه که سکوت را فقط میتوانم برای سرفصل داستانم انتخاب کنم اما توی تنهاییم چی اون سکوت من اون درد من اون دیوار حد حریم من خدای من چرا چرا این تاوان سنگین را من باید بپردازم دارم خرد میشوم و کسی یاری از من نمیگره دردم هر دم سنگین تر میشه فکرم هر دم مشغول تر داره میشه و باز این همه غصه و باز این همه درد بی درمانی خدا یا چرا میگفتند خدا جبار میگفتند و من میگفتم نه جبار برای کسانی هست که اونها نیز در حق خدا جبار بودند اما خدا من ادم بد من ادم خیلی خیلی بد این است رسم بخشیدنت این است رسم مسکوت ماندن این است رسم نا وفایی خدا خدا تو را صدا میکنم میدونم نشیدنم را بی حکمت نمیدوانی اما ایا معمر تحمل من را نیز باز یاداوری برای خودت کردی؟
تمام استخانهایم در زیر فشار های که به من مایند دارند صدای از فراق و دوری از بی بنیادی میدهند و باز من دارم اونها را با هرانچه میشنوم تحمل میکنم میدونید وقتی ادم داره یه معادله ریاضی را حل میکنه و میبینه نمودار اون وقتی به حدش نزدید میشه با چه شتابی در حال تغییر میسر میافتد توی این نکته است که یاد خودم میافتم میگوییم اگر تحمل مننیز به نقطه حد خودش برسه چی من چکار خواهم کرد میتوانم سکوتم را در این حد به سمت صفر باز تمایل بدهم خدا خیلی داری بد تا میکنی میدون نه من ادم خوبی بودم و نه اینکه شاکر خوبی اما هر چی بودم سعی کردم در حد خودم خوب باشم به سمتی بروم تا خود را بهتر بشناسم تا شناخت خودم مسیری بشه برای نزدیک تر شدن به تو اما داری همه داستان را مثل خودم از ته میخونیه داری اون قدر از من دور میشی که رنگ ستاره هار ا نیز دارم یواش یواش فراموش میکنم خدا دردم را میدونی درمانم را میدونی اما بی انصافی را ندون کمک کردن را فراموش نکن دردم را از درون بیرون بکش و یا اون رفاقت را نگذار توی تمامیتم حل شده ببینم خدا من بد را چرا این عاقبت تجویز کردی
نمیخوام با دعوا و تهدید به خواسته ها برسم دارم شکایتهای که با خودم و خودت است را میزیزم توی فاصله بین من خودت است میدونم انقدر زیاد است ک نمیشه این را با هزاران برابر کردن هر کلمه نیز ترسیمی باشه بر اون اما تو دلگیر شدنت رااز من را فراموش کن و با من اینطور تا نکن کمکم کن فریادم توی سکوت حل نشه کمکم کن تا سکوت تمام حرفهای دلم نشه
خدا یادت باشه عصاری

۱۳۸۶ دی ۱۴, جمعه

رویای خط خطی

شب زنده داری داستان هر شب من است کلا گذاشتن بر سرخودم قرار هر دم خودم است نه افتابی برای تطهیر میایید نه ستاره ای برای فال یک گرفتن همه و همه چیز داره ویرانه میشوند و همه دارند ویرانه های تن من را تماشا میکند که برای انتها رسیدنش چیزی از نای نمانده تو بودی میددی تو رفتی باز احساس میکنی رفتنت را که کالبد تن چطور میبایست از ستونهای بس فراخ تمامیتی بی حد بکند تا اساختار مزخرف این تن سالم بماند حتی به تقدیر
نه قسمت بود نه نیت نه خدا بود نه دعا نه هدف بود نه انتها اما فقط من بودم و تمام همهی مبارزانی که میبایست برای خراب کردن من تن به میانه کارزار بگذارند و با من تن نحیف بجنگند خدا یا کجایی این فاتح دارد فاتحه تنی را برای تو میخواند که از خودش برای خودش باقی گذاشته پس قسمت بود برای نیت این فالی که برای خودم گرفتم و خدا نیز تقدیر کردش برای تن من
مرد برنده شب نورانی تن خسته و دل مستانه و خواب خوب پر از اندیشه مست و مست بی کدام نو و حرف بدیع

۱۳۸۶ دی ۱۳, پنجشنبه

غمخوار بی خدا

هزار جهد کردم که یار یار من باشی انیس مونس غمخوار من باشی
هزاران روز برفت هزار شب تمام شد هزاران قطره باران امد وهیچ نشد هنوز خوابی ای دل این انیس این مونس این غمخوا ر که تو در خیال داشتی کسی که تو خواستی نیست توی تو، نخواد بود این غم غمخوانه، هم خانه است این رخت تاریک شب بر تن زمین است این تب نیست این افتاب تموز در دل سرد کویر من و تو و خیال من و تو و ماست از حسد نیست ازمقصود نیست از کیان نیست و از دین نیست من و کافریتم تو ادیانت هم را به قضاوت دعوت میکنم تا بببیند این شب بی تو و تو بی شب ایا انتظاری شب دیگری همچو بی تو ماندن خواهد کشد. نه خدایی است نه خدانگهداری نیست بیدار شد، ای دل جهد کردی هزار سال به میخانه که می مخوری هزار سال می خوردی ولب میگذری که مخور مخور مخور این همه غم میخانه پرست که خدای نیست خدا ستان نیز نیست دل است بی خدا خ دا است بی دل رحم نیست رحمانی است که با دل با هزار معشوغه دل مست و میخانه پرست بر لب دیوار میخانه خدا پرستی تکیه زدنه تو بیدارنشو قلندر بیدارست هزار سال خدای قلندر در خواب بیداری است

۱۳۸۶ دی ۱۱, سه‌شنبه

هیچستان خیال

هیچ را با بنیاد ساختم
از دل بی خرد یه عالم ساختم
تو بودی من نبودم یه عالم دگر شد
این دل بی صاحب باز سرگردان شد
خواستم بهمانی تو ماندی در خیالم
خیالم بی در پیگر شد و باز بی خیالم
ستارهای شب روزهای سرد دل پر درد
مرد مریض همسایه خفته یه ادم بی درد
حسود تو بودی حسادت من بودم و مقصود تو شدی
درد من بودم و درمانم نشدی خیالم شدی و از بامم بیرون شدی
بی خرد و بی خیال با خرد و خزان
بی دل بی روح بی سبک و بی کیان
باز من مست بی عافیت با یه عالم قافیه
نتوانستم با تو بمانم با و بی تو حتی در ثانیه
عصاری

۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

یادی از دیوانه

روزگاران رفتند و من ماندمشبهای تاریک رفتند من ماندمجرات ندارم صدای تو از نو بشنوممیترسم دوباره من دیوانه بیدار شومقولی دادم هر هراز بار او را شگستماینبار نمیدانم به قول قسم دهم یا به خودممیروم بالا و بالا تر میرومچه سود ازسومی بالاتر نرفتمحافظ گفت درد هجری دارم که مپرسمن چه گویم که دردی در دل دارم و مپرسخیال خود بفرست کنار من تا من و خیالم تنها نباشندخیال دل از یادم رفت فکر دل از بنیادم رفت کیستند؟این بار نمیگویم این بار می خواهم بشنومبگو شاید اینبار بمیرم اما تا بشنومرسم اینست فکر خراب دل شیدا مرد مریضحال پر فراب شعر بی مصرع دل بر غرضبر خیز و دستی بر این سر کش شاید اینبار بیدار شودحاکم این دنیا و اون دنیا شود اما بی تو تنها شود
دیوانه
یاد دیوانه بخیر

۱۳۸۶ دی ۸, شنبه

برای ازادی پاکستان


بی نظیر بو تو زن پر از خاطره بر دلهای تمام کسانی که با اون پاکستان را شناخند نیز پاکستان را تنها گذاشت باور نمیشد که این زن برای مردن به پاکستان با پاهای خود امده راستی ما ایرانها همراه یه دشمن داریم برای اینکه تمام تصیرها را بندازیم روی دست اون اما پاکستانیها چی/.پس باید یه شبه به نام القاعده باشد که یدک کش همه مشکلات جاری و کوتاه مدت و دور برد تمام خواسته های مستانه حاکمان باشد از این استعاره بگذریم اما چه زیبا میشد باز مردم پاکستان توی همه صندقهای رای نام بی نظیر بوتو را مینوشند تا اون اگر چه زنده بودنش این برنده را بر تن پرویز مشرف خمینی نما نداشت اما پرواز اون برای با دست زدن و استعاره و اشارات بی مثال میشد بیچاره این زن پدرش در راه سیاسیت پاکستان مرد شوهرش در همین سو اعدام شد و نوبت نوبت خودش بود تا سیر این چرخه را کامل کند پاکستان کشی با خیلی بیچارهها اما فعال در تکنولوژی فعال در اقتصاد اون هم از نوع بینظری که که هموراه مثل تجار افغانی چنان قدرتی و مالی به هم زده اند که نشان از این سوا داگری در خونشان است ن نفت دارند نه معادن زرین که بخواهند کسی برای تسخیر شدنشان قدمبه میانه بگذارد اینها خودشان برای خودن خود با صرف دیدن دین در همه چیزشان ]یه گذار استعماری شدند پس گریه و زشت پرویز مشرف کاری که خمینی با سود جویی انجام داد با قدرت نظامی انام داد همه را نباود کرد همه قوانین را به سمت خود کشید ووقتی کسی را میدید که بر علیه اون خواهند رشد کرد اونها را ترور ردن میکشد و بعد برای سامان دادن اینکشور متمدن اسلامی اسم القاعده به دشمنان روز مره مثل چهرهای دوم و سوم پروز مشرف توی لباس زرین خدایای بر کشور پاکستان مینامند روح بینظیر بوتو زن خسته ناپذیر پاکستان مثل تمام اونهایی که ازادی را از جان خودشان رنگین دید شاد باشد
عصاری

خط خطی

بیدار شدنم نیز تاثیری بیش از چند روز نداشت خواب بردنم انگار رنگین ترین چیزی است که بدون همه چیز میشود با اون سیر کرد خسته شدم از دست خودم کسی نیست که دستهای خسته را که من را به سوی نا ابدیت میشکد را ببرد دست های خود نیز برای مسخره کردن خودم دست میزتد به برازنده این بازی سرانجام اما از پیش و پس بازنده بیچاره من و تنهایی من
صدای غرش تیر در گوش همه فریاد میکند کسی چشممم را باز نمیکند تا سرخی که در تمامیت تن خود احساس کرد را با دیده ببیند وای بر من این سرخی از من است از خون مست این تن قرمز مسلوب چیه شده مورد تحقیر از چه قرار گرقته که این چنین بی ارداه و سرد بر اثر تکانهای این جرز و مد و برای رقسیدن روی شن ها فقط افریده شده . تن خسته دل مرده سر نیمه مست اما فاکرا بی خاطره خدایا این دل را از رد این تن جدا کن
عصاری

۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

خود کشی

میخوام دیگه بیدار بشوم بیدار و پویا چیزی که داشتمش و ندارم چیزی که بودم ندارم برای خود کشی چیزی لازم نیست الا نمو و رشد ملامتها و الام نمیخوام بی خیال باشم نمیخوام فراموش کار باشم میخوام صحیح ببینم بهتر تصمیم بگیرم و برای تمام کسانی که دوستشون دارم و اونها نیز به احتمال زیاد دوستم دارند را احترام خاص داشته باشم و با خوبی از اونها یاد کنم نه دیگه ستاره ای است برای شب رنگ شدن نه دیگه تنهایی است برای توی کویر بودن همه را خواهم کشت تا خودکشی کردن دست جمعی همه دلفینهای زمین با تمام بدیهای من هم سان نباشند اونها از شرم میروند و من پاک شدن شر یهایم کاش تو نیز این ارزوم را برایم میکردی و این ارزوی را برایم تشویق یه هفته ای که داشتم میمیردم برای هر دمی یه رسم خودکشی طرح میکردم خود کشی فقط مردن نیست صرف فعل بی مصرف بودن صرف عمل بی خیال بودن است و بس چون مردن فرار اخر است به پنهان شدن
راستی سلام سرزمین زیبای من
عصاری

۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

شبرنگ

دوباره باید بنویسم تا حداقل با نوشته هایم باورهایی که خودم نیز نتوانسته ام داشته باشم را با خود باز گو کنم امان از دست این دل که حرفهای صاحبش را نیز نمیتواند باور کند خیلی بدبختی است که ادم حتی برای باور دادن حقیقت به دل خود نیز باید بجنگد کلنجار برود تا بتواند حرفش را با اکراه به سامانی برساند که سامان دهندش خود توان برای باور ندارد چه برسد به شنونده .
میدونید خیلی اوقات دلم برای ادمکهای فیلمها و داستانها رشک میوزد چون اونها سرانجام بعد از تحمل خیلی از مشکلاتشان باز یه روزی میشود که سکه اونها از خط اوردن خسته میشود دل صاحب سکه را شاد میکند همراه اون که سکه شیر میشود چشم باز میکند و میبیند سکه اون نیز سکه طلا شده به طور خلاصه روزش اغاز میشود و همه چیز به سمتی میرود که تمام ارزویهاش اون بوده است و دنیا دنیای اون میشه بازم خوشبحال ادم های توی قصه ها
یه ماهی بود که با افکاری که تمام نشدنی بودند زندگی کردم بگم که نه ولی واقعا داشتم از زندگی کردنم لذت میبردم میفهمیدم رنگ ها را بو ها را ذهنم شاید مشغولیاتش بیشتر شده بود اما پویایی از اون دلناگران و بی تاب نشده بود بعد احساسم گفت که روزت داره تمام مشه احساسم با م این نغمه را فریاد زد اونقدر فریاد زد که وقتی واقعیت را شنیدم هنوز بعد بیشتر از 24 ساعت هنوز برایم یه سراب است هنوز میگم خوابم نمیدونم نمیتوانم متوجه باشم بیدار میشوم میبینم اونها همه یه سراب بوده همه یه خوابی بوده که از پر خوری زیاد شیرینی خوش زنده بودن بود اما کاش بیدار ککنده همین الان اینجا بود تا با تمام قوا این یاد اوری را که نه داری خودت را گول میزنی را از ذهنم نمیبرد وای خدای من این داستان است یا حقیقت من مرد داستانم یا من مرد ازمون این چه زمانی است که ادم را یاد این بیت پر اوازه از حافظ میاندازد برایم
پیرانه سرم عشق جوانی به سرافتاد
وان راز که بر دل بنهفتم به در افتاد
از راه نظر کشت مرغ دلم هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درفتاد
اما انگار حافظم دلش برای من نسوخته راستی با ستارها شما چکار میکنید قبلا من با ونها بیدار بودنشون را جشن میگرفتم و توی هر پلاگ زدن هم سو با اونها میشودم اما حالا پیچاره ستاره ها که بت غمناک و مات و مبهوتی چون من را هر دم میبینند و از زنده بودنشون در سوی چشم من ابراز ندامت میکنند
خدا را شکر که ادم نمیترکه از این همه مصیبت

عصاری

۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه

بت شکن

دست تقدیر ما را پرتاب کرد به ایرانشهر ، دیاری از هراز تا شبستان پر از مرید و هزار داروغه پاک طینت که در تطهیر این کشور سعی بسیار دارند اما برای تطهیر کردن این حریم ز خون استفاده میکند خونی که از برای قربانی کردن انسانیت و ادمیت نزد خدواندگارشان تا با این حرکت خودایشان خوشحال تر از همیشه لب به لب و دم به دم سعی در با شکوه کردن این توفیق و در این راستای استادان این مردیان نیز حکم بر تحکیم تر و پایدار تر کردن این حرکت گام برمیدارند
داستان این ایرانشهر نه از امروز است نه از سالهای دور این غافل زدگی از بنیادش است تا عمر من و تو با تکرار روز و شب بگذرد تا این غافل زدهگان نیز بر تعجیل و تفهیم عقب نمانند
میدانیم درروزگاری نه بسیار دور میگوییند توی سرزمین ما پر از بت بوده میگوییند مردم برای عبارت و عبور از بت ستان میگذشتند و بت میپرستید و با بت حرف میزنند می میخوردند و پیمانه میشکستند اما پیری از غایت برون شدها زهد و سجاده متعالی شده امد تا همه را به بهشت ببرد دیگر بابت ننشیند و با بت نکردند می و مو نبیند و عریان شده نباشند
پس بت شکن شروع به شکستند کرد تمام بت خانه ها را به غارت تمام کرد لب اول به نام خدا شد اما دم اخر نه خدایی بود نه بنیاد خدایی دیگر برای رسیدن به خدا بت نشکستند برای تحکیم این بت شکندگان بت و بیناد شکانند بت شد بهانه بت خانه شد خانه اعیانه بلی با این تحرک وانقلاب ، نه می به چشم امد و نه عریانی اما بیدار در دزدی شد و بنیاد از خانواده ها رفت جهل امد و جهاد شد بر زنده ماند بت شکن شد بتی عظیم مقبره او شد بت خانه برین
یاد باد یاد شبسانی ک هزار دستان در ان درس خدایی خوانده بود
عصاری

نوای دور

خواننده انگلیسی زبان شعری از تمامیت تنش و وجودش از فرانسه میخواند و دریا که توی طوفان بود را در ذهنم به سکون ارامش دعوت میکرد نمیدونم چی میخوند نمیدونم چی میگوید اما اون دریا دیگر غرش نمیکرد دیگه فریادسهمگین از برخودش با کناره های سخت و زمخت سیمانی که برای جنگ نابرابربین اب لطیف و بتونهای خشن دیگر خبری نیست دیگر جنگ نابرابر به اتمام شده بود بدون برنده بدون یه بازنده و بدون یه داور برای ضلح دادن اما بیچاره ماهی ها که میخواستند از برخورد این دو بانی تنفس کنند اما نشد
یکی امد تا از نفس کشیدن ما ایراد بگیره یکی امد تا جنگ عشق و سودا گری دل جلوگیری کند اما بیچاره بازنده که من شدم بی نفس بی سرانجام اماپر از مستی خواننده انگلسی زبان اما بی تحرک روی کلیم سرد و زمخت دنیا
عصاری

خدا پرستی

خدا را در پستوی خانه باید نهان کرد خدا دل را در دل نباید با بی کسان رها کرد و خدا را برای اعتدال دل میبایست پرستش کرد و خدا را بی دل نباید؛ خدا خدا کرد
دنبال خدای خود میکشتم از اسمان به زمین و از زمین به اسمان هر چی میکردم نزدیک میشودم اما به نزدیک ترین فاصله بین ندانستن و خیلی ماندن به بیشتر نداستن کاش میشد رنگ دونسته هایم را سفید کنم و نداسته های را سیاه که هر باری که چشم به اسمان تاریک میانداختم از عمق فاجعه بین خودم و نداسته های که همراه با گول زدن خودم برای سیرش میپیماییم برسم ای خدا !!کجاییم من غریب نیست مستجاب دعای من اما غافل بودن ایا است حدیث من؟

گذشت ایام خوش و رسید ایام ندبیر به افکار کشیدن رسیدم به خود دباره نگریستند و دوباره با هر بار دیگر تحکیم به تقدیر زدن
کاش این بار اون سرزیمن من و تو نباشد ماواری این دل بی خبران این استقامت نیست این سقوط در هجرت ماکیان به سرزمین دور دست خدا یا است و بس ؟ اما بدون من و به دنبال حرفهای من! عصاری

۱۳۸۶ آبان ۱۰, پنجشنبه

تاراج افتاب

ستاره ها برای پاس داشت شب سر احترام اورده اند تا نگهبانان خاموش شب همشبسانی نو برای تاراج باقی مانده شب و زمان شب نداشته باشند
ای شب زدگان بیدار ماندن برای ربودیت است یا برای عبور از غبار شب این ستارهها را باید برای فریب دادن با نور خورشید غسل و با بوی افتاب تطهیر کرد تا دیگر اثری از بودنشان نماند اما چه سود که چشمهایی که من توکه داریم نیز با این دارو نابینای ستارگان میشود و باید نوش داروی نو برای این حسرت یافت
حسرت از عبارت است نه از حضور من میروم پیش ستارهایی که تو به یادگار روزگاری برای بیعت از خورشید سپرید به من اما من تاراج زده برای رسیدن به وصلی حتی ازلی اونها را به باد حراج به مشتی باد گذاشتم شب گذشت و من شب ندیده دوباره به خواب همیشه رفتم گاش اون شبهایی که تو بودی و من بودم با هزاران روضه و هزاران روزه برای عبارت به عبادت خدا یاداین شب تنهانیز می افتادیم که خدا همراه تنها اما من کافر بی خدای نیز تنها برای وصل به نستوه برای رسیدن به افوقهای اونقدر دور که هرازان خورشید برای نورانی کردن راهش به دعوتگاه من امدند اونقدر پر از انوار و شعاعای از تفجر است که خودم نیز در این مرتبه گم شده در خود شدم با ندیدین حتی خودم ای خدا تاراجم کردی اما فراموشم مکن
عصاری

بی اندیشه؟

همه را به پیرامونم ملموس ولی تو به دیارم معلوم همه را به دوستی و محنت معروف و تو اما به کنایه اشنا و صد عزم در غریبی
خواندمت تا بخوانمی اما یاد زیاد رفته شد اسمم برایت خواستی من را تا بخواهمت دوباره اما این بار من بیسواد در شعر شدم و بیتاب در نام نهادنت عصیان شدم و اثیری را برای سیطره خواستم من این بار نخواندمت اما از لج دل با خودم غریبی کردم
رفت روزگار و همه را داشتم همه را دوست داشتم تو را نهان داشتم گذشت ایام تو بودی دوست داشتنی ترین دوستیم را به ارمغان اسمانها اما توی کنار ابرهای صورتی رنگ باران خورده گم شده اما در تمامم تمامیت شده
گاش بیدار بودم تا دیار را با دیدار تو عزم میدادم با تو نجوا میکردم داستان عشق پریان دریا زده بی شب

رسید ایام به ته رسید این غافل به قیامت خود گذشت شبابی و شتاب در ایام کسلت نیست کهولت نیست بی دلی است و بی نامی اما همین است داستان دل بی تریبن من مجنونزده غافل میشناسی من را ؟

۱۳۸۶ مهر ۱۹, پنجشنبه

دیروز اما نه خیلی دور

خوب دنبال چی بگردیم که دست، رژیم مسموم ما توی همانند لگه ننکی برای هر ایرانی نشود
اقای احمدی نژاد ور زده که بلی من برای این نشستم در سازمان ملل صحبتهای اقای بوش را از حرفهای ایشان حرفی مناسب و به درد بخور بیابم تا از اون استفاده که متاسفانه اشتباه کردم و نتوانستم چیزی به درد بخور در میان صحبتهای ایشان بیابم حرفهای ایشان مثل انشائ کلاس سوم ابتدای بیشتر نبود
خوب بیاببم این را دوباره مرور کنیم نمیدونم کی تا به حال نشسته و صحبتهای این شاهکار لپ لپ را گوش داده انگار برای کودکان و نوجوانان حرف میزند و هر ازگاهی به لحن صحبتهای خود گافهای همسان شعر های کودکانه میدهد تا نهیب دهنده تر شود حرفهایشان و از طرفی هموراه از احتراف متقابل و همچین در صورتی به رقبای و همتاهای خود حرف میزند که باید احترامشان را در حد مورد نظر بگیرند تا ایشان قابل باشند خوب چرا کسی از ایشان نمیپرسد که وقتی از هیات امریکایی هیچ کس توی سالن نمیماند تا افاضات ایشان را بشنود چرا ایشان میماند تا کاسه لیس اقای بوش باشند
خوب ایران اخر نتوانست در مقابل نیازهای افراط زده منسوبان به دولت برای استفاده از این کوه نور جدید در کردستان عراق دوام بیاورند و بیشتر مرزها را ببیند تا کالا های ایران به سمت این بازار بکر نرود بلی وقتی مثلا پسر عموی اقای شاهرودی قاضی باشی اقای دکترهاشمی را عرض میکنم که یکی دلال کشور عراق برای مناقسه های عراق است بگذریم تا برسیم به سراغ جاسوسان دیپلمات های ایرانی مثل فرهادی ودیگر همکارانشان در در پیشه تجارت و تجسس قدس سپاه بلی وقتی سپاه پاسداران بشود بزرگترین دلال پروژهای نفتی و راه سازی و جاده سازی و سد سازی ایران خوب این مشود که سپاهیان ایران میشوند تاجر میشودن قاتل و میشوند جاسوس و پس اقای همسایگان ایران اینان جاسوس نیستند شغل دوم خودشان را مثلا دارند پی گیری میکنند
راستی امروز هم که اقای احمدی نژاد بعد از نیم ماه تاخیر رفتند تا دانشگاه را راه بیاندازند برای سال جدید که با مرگ بر دیگتاتور و سپس درگیر شدن محافظین با دانشجویان مخالف با احمدی نژاد شدند
خوب این هم ایران ما در این هپروت نیم روز
عصاری

۱۳۸۶ مهر ۱۴, شنبه

معبد

روزهای خدا زدگی هم داره سپری میشه و برای رسیدن به خدا باید از هر دری که میتواند از خود عبور کرد باید استفاده کرد
خدا را برای سه روز برای عبادت سی هراز روز در قفس تن میکنمی و نجوا وار صدا میزنی ای خدا برای هر روز این روز و برای هر شب این شب را اگر به خاطر نیز نیاورید باز همین دمی است و همین اهریمن و همین من کافر
کاش ستاره ها را نمیشد بشماریم تا برای یاد خدا به تعداد ستاره دستاوری برای عبادت و شکر گذاری نباشد
راستی کافری مثل من چرا این ایام از روی مسیر رودخانه به دریا نمیرسد اما بوی باران و بوی نم تمام پیرامون را گرفته اما چه سود که عاقبت سیراب شدن از رودخانه اب خودن است و نه از بوی اب سیراب شدن
معبدی برای ادیان
از بیت المقدس خانه مقدس ادیان باید که اینچنین ستیزه ساز ادیان شده جایی که میبایست نقطه مقابل این جنبش میبایست باشد جایی که ابراهیم برای ادیان سامی این عبادتگاه را ساخت بروی بت کده هایی از جنس زمین اما یادشان رفت که این عبادتگاه مثال خانه خداست نه خود خدا پس اصرار برای چی؟
بیایم روشن تر ببینم بر همه چیز همه دوران و بر همه استورها یاد کورشبی افتیم که چکونه با سیاست بر سرزمین اشغال زده حاکم میشد و دین و رسوم خود را بر اونها مستولی میکرد و چکونه این خدا زدگان خدا "ادنیای" ایم گونه حکامه میکنند
راستش در تلاش بودم خدا را به تصویرچند خط بکشم اما چندین خط نوشتم و این کار را نتوانستم انجام بدهم میخواستم این عبارت را به طریقی بدون هر کنایه و دور زدن خودم نشان بدهم فقط رسیدم به این خدا بدون عبارت است و بس
و اما سرانجام این همه سفسته و فلسفه و قصه ایا چیزی به جز این است که خدا نه حد دارد و نه حریم نه مقیاس دارد و نه جا و مکان پس خانه خدا چیست معوا و مهین چیست ایا به جز مقصدی است برای امال و ارزو های کج اندیش شده ایا این مکان نمیتوانست جای باشد توی دل های مومنین اما به وسعت هر دریا؟
خانه های تنگ بسته با منارهایی تذهیب شده با گنبد های لاجوردی اما هر کدام سفقی از جنس زمین زده های طاغوت مسلک فریاد ببیاد شد این ویرانی ها را تا خدا را به خدا بودن اسیر شود و در تغابن ادیشه ها به مطرود بردن تجربه ای باشد برای خفتن در این سرزمین خاک الود
عصاری

۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه

فریادی از بی خوابی

برای هزار سال توبه خواندم و برای هر شب یاد خدا را دوباره تکرار کردم و توبه گر خدا شودم و تنها هزار بار خدا خدا کردم و باز فریاد کردم و از یاد خدا و نیسان به خدا را زمزمه کردم و نا پاک شودم و الوده به شرک و صنم و صنا شودم
ایاتی که برامد بر دل من همه یاد از خدابود اما من کافر و مرتد به خدای خدایان شدم این همه فریاد بود ومن فریاد نشدنیده کر به هر نجوا شودم یاد ز فریاد بردم و مسکوت به جبر و حدیث زمان شدم
نفرین برامد ای صوفی راست کردار یاد خود را مگر ننوشتی که خود نوشتی که ز مستی و کفر همه یا خدا کردند هر پیمانه که بر لب ببردند ز خدا یاد کردن با هر مست نشین که خواندی این اواز سرمست پی از تو همیاد به خدا همی کردید
خدا را هر بار به نامی نام دادی به هر دمی با دمی به کف دادی عاشق شدی و با عشق نهان دادی این مسلک عشق را به این یاد یار دادی این همه روزه و نماز به یاد نو نیست جز تو اما فریاد که نیست که از فریاد کشی به یاد باشی داد زنیم که ای رببنا کوش این خدایی که به نمام نماز کردیم
شب شد و ستاره باکره شب هم دم هزار مست شب گرد شده تنها در بیابان کویر زده من اما با بی من گرفتار در من شده باز دم از کرامت خویش میزد
خدایا این طفلک چرا نهان نشده هویدا شده از ابد تا ازل تنها نشده چرا با تو هم شده کم شد خاطرات تکرار زده هر شب من کهی مستی و کهی تب مستانه همه کمک در فراموش کردن مستانه من با هر ستاره شب زده توی هر کویر تنهای من شده

خدایا ستاره من چرا غمناک تنها با هراز یاخته تن من نیز غریبانه گریه نا خدایی تن من از بنده بودن خدایم میزد و نفرین میکند بر این دل غمناک و مرطوب
شب بخیر ستاره من سلام من را به خدای شبها برسان که اگر فراموشش کردم اون را نهیب از این دل نباشد برای فراموش شدگانی چو من
عصاری

۱۳۸۶ شهریور ۳۱, شنبه

قدیما نه خیلی دور اما واقعی

این هفته نیز صفوف منظم مسلمین جهت برپایی مراسم نماز جمعه در دانشگاه تهران تشکیل شد و نماز گزاران با اقتدا به حجت الاسلام سید علی خامنه ای امام جمعه تهران فریضه الهی خود را با شور و شوق انقلابی ادا کردند

پیش از اغاز مراسم حجت السلام دکتر محمد جواد باهنر عضو شورای انقلاب طی یک سخنرانی مطالبی بهمناسبت سالکرد هجرت معلم شهید دکتر علی شریعتی ایراد کرد و گفت: مسلههجرت در اسلام یکی از بزرگترین فرازهای حساس و سرنوشت ساز است بدانگونه که در قران مساله ایمان به خدا با هجرت و جهاد همسنگ امده و مخصوصا که هجرت زمینه ای است برای جهاد.
وی افزود :معمولا مساله هجرت همراه است با نوعی اخراج و تبعید و بهطوریکه میدانید هجرت امام وقتی اغاز شد که ایشان را ابتدا به ترکیه تبعید کردند و سپس به عراق و سرانجام به پاریس رفتند که البته با نوعی تیبعد و اخراج توام بود.
دکتر باهنر در بخشی دیگری از سخنان خود گفت: اسلام بعنوان ایدئولوژی انقلاب و بنیز به عنوان پیکارگر بزرگ تاریخ در برابر طاغوت و مکتبهای انحرافی وارد عرصه شده و امروز مشاهد میشودکه نفش پر کار ایدئولوژی اسلام را توطئه گران به خصوص نقض کردهو با چهره گوناگون در صددند این ایدئولوژی را که سرچشمه خروشان انقلاب بود مختوش سازند.
پس از اتمام سخنان سرود سبزجامگان ستاد بسیج ملی توسط گروهی از نوجوانان خوانده شد و امگاه حجت الاسلام خامنه ای امام جمعه تهران خطبه های نماز جمعه تهران را اغاز کرد.
امام جمعه تهران در بخشی از خطبه اول گفت: شما ای امام با این قدرت خداداده بزرگ توانستید بزرگترین قدرت های جهان را به زانو دراورید و تمام دشمنان شما که میخواستند به دژ عظیم شما خلل وارد اوردند همه نقشه هایشان خنثی و نقش بر اب شد باز هم با همان قیچی پولادین الهی زنجیر وابستگی ما با شر ق و غرب را بریدند و ما با شما هستیم . شما فرمان دادید که سربازان عراقی پادگانها را ترک کنند و انها پادگانها را ترک کردند .در منتطه حیفا واقع در قلب اسرائیل جوانان مسلمان بنام شما اجتماع میکند .ما در مقابل امریکا با داشتن یک چنین رهبری یک سرمو عقب نخواهیم نشست.
حجت الاسلام خامنه ای به مردم گفت :امروز در سیاست امریکا به خاطر حرکت و موضوعگیری قاطع شما دچار شکست شده است . این موضوع را خود مشاوران نزدیک به کارتر هم میگوییند .اروپای غربی در قبال ایران در حال تردید بسر میبرد اما نوکر صفتهایی چون ژاپن تصمیم خود را گرفتند .ولی ابروی خود را بردند .ملت ما به خاطر غذا و نان عقب نشینی نخواهند کرد امروز ما وارد مرحله شده ایم که هرگونه عقب نشینی مرگ ما خواهد بود . وملت رضا به این عقب نشینی نخواهد داد.
حجت الاسلام خامنهای در خطبه دوم با اشاره به یکی از آیات قران به مسایل جاری کردستان برداخت و در چهار مورد به این شرح بحث کرد.
اول ملت ایران باید بداند که کردستان جمگ میان اسلام و کفر است و دو کفر مارکسیستی و امریکایی با اسلام میجنگند و کفر مارکسیستی به گمان خود میخواهد تضاد های دورنی این رژیم را تشدید کند تا این رژیم نابود ود و دیگر برایش مهم نیست که چه نیرئی بر سرکار خواهند امد و اما کفر امریکایی که به وسیله چهره های ظاهرا دمکرات میخواهند و حتی معمم و روحانی میخواهند این ر/زیم را نابود شود تا امریکا به این مملکت برگردد . ان کسانی که به نام خلق سخن گفتند و ان شیخ کمنانی که در کسوت خلق سخن گفت باید بداند که ماهیتشان برای ملت ما روشن است . دوم اینکه شهیدان کردستان در شمار شهیدان اسلام هستند و اما نتیجه شهادت برادان پاسدار و نظامی این بود که دست دشمنان از مهمترین مراکز کردستان قطع شد.امام جمعه تهران در ادامه وصیعت یکی از شهدای اخیر را قرائت کرد که ضمن ان گفته شده بود که برایم گریه مکنید تا امریکا خوشحال نشود.
حجت الاسلام خامنه ای گفت: سوم اینکه خودن شهیدان بهدر نرفته است زیرا سنندج که بهصورت قلعه جنگی درامده بود در اختیار ارتش و سپاه قرار گرفت.
ای شرم بر شما مزدوران بیگانه و افرادی که لباس کردی پوشیده ید و در داخل سنگر کتاب خودامنوز کزدی بردید تا زبان کردی یاد بگیرید . شما در سطح شهر فحش نامه پخش میکنید و انوقت میگویید اختناق است در حالی که خود شما مردم را به جرم خواندن نماز میکشید .
حجت الاسلام خامنه ای در خاتمه اضافه کرد: چهارم اینکه دولت جمهوری اسلامی باید به کردستانبرسد .برادران پاسدار کاباید به مردم کردستان با عطوفت و محبت رفتار کممد .دشمکن جوانان منطقه را بزور مسلح میکرد و در سنگر انها را بعه کشتن میدادباید با این خانواده ها داغدار با مهبرانی رفتار شود. بگزارش خبرنگار ما قبل از اغاز مراسم بیانه ای از سئی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوانده شد . همچین در مراسم این هفته نماز جمعه جمعی از شورای انقلاب از جمله مهندس بازگان نیز حضور داشتند و شعاری که از سوی نمازگرازان داده میشد عبارت بود اتز مطهری مطهری مفسر کتاب ما – شریعتی شریعتی شهید انقلاب ما.
بر اساس همین گزارش پس از از پایان مراسم عده ای زیادی از مردم برای عیادت مجروحان حوادث اخیر کردستان به بیمارسیتانها سرازیر شدند و جمع کثیری دیگر جنازه 13 تن از شهدای کردستان را تا لانه جاسوسی امریکا تشیع کردند تا از انجا به بشهت زهرا انتقال یابد .





روزنامه کیهان 27 اردبیهشت 1359

نرخ خرید و فروش ارز به ریال
یک دلار امریکا خرید 70.25 ریال و فروش 70.60 ریال
یک دلار کانادا خرید 61.10 و فروش 61.25 ریال
یه لیره اینگلیس خرید 162.60 و فروش 164.30 ریال




خود بیاندیشیم بهتر در بیانات تا بهتر توجیع شود برایمان دشمن کسیت دشمنان چیستند و در چه فکریند تئوریسونها کسیدند و اخر این دکترین چه شد و چه خواهد شد
عصاری

بیچاره ستاره

میشناسی مرا من تو ام توی که هرگاهی من را مقاب خواهی و گهکاهی خود و هیچگاه غیر از هیچکس
به خاطر بیاورد روزگاری که با هم صحرا را به دریا و دریارا به دنیا مفروخیتم ومیساختیم سرزمین برای یه روز دیگر برای یه دمی دیگر اما چه اشتباهی که خود را فراموش کرده تن را به اسم نا شناخته برای رسیدن به غیری فدایی را به عهد غریبانه و قربت فدا میگردیم
صدای فردا را میشنوی که دارد با تک تک امروزیان به ستیزه برمیخیزد و برای رسیدن به قدرت دیروز هر کس و هر چیزی که هست نابود و بودنها را به سخره میکیرد ستاره را بگوید بی خاطره هراتنهای شب میمیرند و صحر گاهان فراموش شده و برای به خاطر اوردن فقط پنهان میشود اما بیچاره نمیداند برای فراموش نشدن نیست که دوباره میاید امااین اجبار هم نیست این عادت و نیسان نیز نیست این عزم و اراده اغنیا است برای دل غم زدگان شب را رسیده برای گرسنگان تن برای سیراب شدن تن برای یه قلب تاریک زده که شایدبا نور ستارگان برای رسیدن به تفرج انتشار باید شب را تحمل کند به امید سرابی برای فردایبی ستاره باشد
بیچاره ستاره

۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه

گذر دور و نزدیک

گذر گاه دور و نزدیک

بر اساس طرح جدید گوشت در ایینده نزدیک در سراسر کشور باقیمت یکسان عرضه خواهد شد در ادامه بیان شده که در این طرح پیش بینی شده است که: گوشت سرد هر کیلو بین 20 تا 25 تومان و گوشت گرم هر کیلو 37 تومان مصرف خواهد شد درپایا ن خبر ذکر شده که در روستا ها در حال حاضر گوشت گرم تا کیلویی 80 تومان نیز عرضه میشود که باید یک قیمت یک سان بیابد
نقل از روزنامه کیهان مورخه 11 تیر 1395 صفحه 3 شماره 11034
خوب جناب اقای احمدی نژاد نیز با کم کردن سه صفر از میخواهد به دولت بنی صدر نزدیک بشود ایا میتواند؟