دوباره یه حرف دوباره به تکنگور دوباره برخورد سنگ به شیشه
اون گفت به من گه بگم به همه: اون قدرت داره که روز و شب حاکم باشه نه فقط روزها
نه فقط مثل سایه ها در شب چراغ؟
با مکر با حیله با دروغ با هراز و یک سیاست به یاد فرار از نداشتن اون قدرت با فریاد داد زدن با خیال فرار کردن تا اون تنهایی
به حرفهایم گوش کنید مجاهدم و یا خواب الوده ؟
با حرفهایم نه امروز باید رها شد ، می روم تا بمیرم ،میروم تا خیال را برای خودم، ببرم بفروشم، بیخیال برای هر درد سر
میخواهم بزرگ شدن را در فکر و در اندیشه نبینم؛ از دیدن چشمهایم خسته شدم باور ندارم که راست بگوییند با فکر من هم توانی کرده تا دروغ نویی را از نو برایم به تصویر بگشد
اینجا باید به کی قسمش دهیم تا باورمان کند که خیالی از دیگریم برای تصویری از دیگران شعری از ناصوریم و دمام گهواره خون دیر بای زهر مار و کفتار نگین شوم
کی را باید باور کنیم اون اسم ته فنجان قهوه را؟
یا اون ایت از نو نوشته به هر کرانه؟
تو کیست که مرا میخوانی، تو کیستی که من و تو را بینی و من را درخیال ، و خود را در زمین به خود دروغ نگو، اون چشمهای همیشگیت است که داره با تو حرف میزنه نشون میدهدت با اون مژهای پر شده از غبار از کینه و مکر سیاهی سرمه ات؟باورش داری حتی اون زمانی که قهر شب اون را سحر کرده یادته اون به من گفت به همه بگم اون قدرت داره که روز و شب حاکم باشه نه فقط ....
باور کن
عصاری گاشکی میشه امضای اون دیوانه را انجا میزدیم
اون گفت به من گه بگم به همه: اون قدرت داره که روز و شب حاکم باشه نه فقط روزها
نه فقط مثل سایه ها در شب چراغ؟
با مکر با حیله با دروغ با هراز و یک سیاست به یاد فرار از نداشتن اون قدرت با فریاد داد زدن با خیال فرار کردن تا اون تنهایی
به حرفهایم گوش کنید مجاهدم و یا خواب الوده ؟
با حرفهایم نه امروز باید رها شد ، می روم تا بمیرم ،میروم تا خیال را برای خودم، ببرم بفروشم، بیخیال برای هر درد سر
میخواهم بزرگ شدن را در فکر و در اندیشه نبینم؛ از دیدن چشمهایم خسته شدم باور ندارم که راست بگوییند با فکر من هم توانی کرده تا دروغ نویی را از نو برایم به تصویر بگشد
اینجا باید به کی قسمش دهیم تا باورمان کند که خیالی از دیگریم برای تصویری از دیگران شعری از ناصوریم و دمام گهواره خون دیر بای زهر مار و کفتار نگین شوم
کی را باید باور کنیم اون اسم ته فنجان قهوه را؟
یا اون ایت از نو نوشته به هر کرانه؟
تو کیست که مرا میخوانی، تو کیستی که من و تو را بینی و من را درخیال ، و خود را در زمین به خود دروغ نگو، اون چشمهای همیشگیت است که داره با تو حرف میزنه نشون میدهدت با اون مژهای پر شده از غبار از کینه و مکر سیاهی سرمه ات؟باورش داری حتی اون زمانی که قهر شب اون را سحر کرده یادته اون به من گفت به همه بگم اون قدرت داره که روز و شب حاکم باشه نه فقط ....
باور کن
عصاری گاشکی میشه امضای اون دیوانه را انجا میزدیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر