۱۳۸۴ فروردین ۳۱, چهارشنبه

شعر نو میخواستم تا بدعت پیشینیانم را نبینم
حرف تازه زدم تا دیوانه باشم تا تنهاییم را مسری نکنم تا حرفهایم را از روی احساس ملول یک بیمار نگویم و فریاد گشی بیش از قوت می ناب نباشم
هزار بار یک خاطره را مرور کردم تا دیدم چرا پرسیده شدم و نتوانستم برای دادن پاسخ معذرت نخواهم
باور کردم در پارک رفتن قدم زدن با دوستی همصحبت شدن نیز یک زندگی است که همواره سالها است فراموش کردم سالها ست که اون عادت را همانند الک به دیوار کوبیدم تا درد های نامرعی را برای خود و همنوع خود به دروغ نه دورغ به حقیقت نیز نیارم
ادم این جا تنهاست
در این تنهایی سایه ناورنی به تنهای
اگر به سراغ من میایی نرم و اهسته بیا تا ترک برندارد چینی تنهاییم
سهراب گفت هزار و صد بار نیز ناظریان برایم خواند باور کردم دیوارهای حقیقت نا تمام را برای بودن در چنگ نیز دشمنی از خود برای دل خود برای میل خود تراشیدم راهای رسدن به خود را از روی دینم مورب داشتم تا اون را با خود در مسیر خود نبینم بیدار شدم دینم را به دیوار کنار دیگر الک زندگیم یافتم با هزار و هزار سوراخ که حتی خود و حتی تمام خود را نیز در اون محور میداشت همانند ان چادر سیاه در بیابان تنهایی که همواره برای رسیدن به چراهایم برای خودم ترسیم داشتم
زمانی به دنبال بیابان میگشتم تا در اون مرز بین خود و خودیت و من و تنهایی و حقیقت و بینیاد را بیابم بیدار شدم دیدم برای دیدن در کویر برای دیدن بیابان نیاز به زمان صرف شده و بعد حلاجی است ؟
بیداری؟
زمانت صرف شد عمرت به پایان رسید هنوز پشت دیوار ندانسته هایت بیطوته کردی چون خیالت در فکر راه است که هر نفر برای رفتنش هزار و یک قرار میگذارند و هزار و یک بار بیشتر عهد خود را فراموش و شمع فریاد خود را در جنگ بی هماورد زمان میبازند
خواستم عاشق شدن را به تو بیاموزانم به تو بگوییم تو
تا بفهمی تو یا من نیست که بادیگران فرق داریم دیگران هستند که بادیگران فرق دارند یا نرم تر بگوییم اگر من نتوانستم به سوال کسی که پرسید چرا اگر راهت صحیح است اگر راهت برای خودت حتی عزیز و مهم است چرا برای رسیدن به دیگران اون را فراموش کردی چرا بلند انکار در نتوانستن از دیگران شدن را نگفتی
شعور رمز قدرت انسان است بر حیوان و هوس رمز گذر از انسانیت به حیوان شدن ؟
پس بیاییم با قدرت بگوییم حیوان شعور هوسمند شدن را ندارد بیاییم بگوییم حیوان خوش نمیگذارند چون هوس ندارد چون فقط نیاز دارد نه هوس نمیدانم شاید اونهایی که این حرفها را زدن نیز شهور نداشتند تا هوش را با هوس و هوس را با هوش نیامیزند تا داروین نیاید و فرید نیز از برکت نیچه دم از ربانیت نزند

عصاری

هیچ نظری موجود نیست: