۱۳۸۴ خرداد ۷, شنبه

هر بار که فرصتی می یابم سعی میکنم فکرم را در یک نفطه موطوف دارم که به سوال قرنها پاسخ دهم و اگر نتوانستم الاقل به خودم بگویم که باید فکرت را باید خودت را باید تمامت را بیرون بریزی باید ها را باید انجام داد تا مردی دیگر مرده شود تا علفهای هرز پر بار نشوند اگر ندانم اگر نتوانستم پس بودنم چه ارزشی میتواند داشته باشد باید فراموش کرد که انسان بودن را باید فکر را در نطفه خاموش کرد تا دیگر به هر جایی که در مرام او نیست نرود یک بار دیگر خیال.
برای چی امدم/
خدا برای نشان دادن لطف این کار را کرده پس خدا نیاز مند نشان دادن قدرت خود است پس شاید خدا ناتوان است که میخواهد این فریب را انجام دهد.
خدا باید این کار را میکرد تا چی؟
بی دلیل نمیشود چیزی را به وجود اورد وقتی در تمام چیزها نظمی یا بی نظمی که در مخالف اون است میبینیم میبابیم که حقیقتی است که باید برای اون جوابی یافت حتی اگر مرد تا یافت چون اگر جواب در مرد ن نیز باشد باز مقدس و قابل احترام است چون باید یافته شود.
برای فهمیدن نیاز به چه چیزی است باییم یک انسان را که به وجو میاید بررسی کنیم ببینیم چی میشود یتا به کجا بی انجامد
از کودکی چیزی بهرمند نمیشود چون دایم در حال زخیره است دایم ندانسته ها با تجربه میازماید تا دیگر اشتباهی نکند زندگی میکند بازی میکند تا برزگتر شود متوجه میشود نیاز مند است باید بخورد باید بیاشامد باید استفاده کند باید گرگین بود را در جامعه ادمیت به رقص در اورد و هزار راه دیگر تا اینکه نیمه مردی میشود نیاز های دیگر دوست داشتن علاقه عشق محبت و هزار راه نرفته و یک ادم بی تجربه با این دید که تجربه او فقط و تنها راه درست است و تمامی راها به ناکجااباد بوده است و او تنها راه را انتخاب کرده تا به منار این گذار عبور کنند عابد باشد اما زمان به او میفهماند که نه این قانون طبیعت است باید درک کرد که همه این حس را دارند همه میداند که این دروغ است شاید اما برای اونها تنها راه صحیح و مطمئن است و بی برگشت و تمامی خود را میشازند تمامی خود را بست میدهند و پرواز را در بی بالی تجربه میکنند
کم کم در این زمان حقیقتی پیدار میشود و ان نیازهای جنسی است که کم و بیش از عاشقی و عشق را در خود حل میکند و برای رستا خیز ساعتی مینهاند اما...
بعد در زندگی مشترک که تدایی رفع تنهایی و رفع نیازهاست و رفع دوش گشیدن مشکلات است که نه میتوان گفت که این مشکلات تمام مادی یا جنسی است نه خیر که میتواند به عواملی که در سنین رشد به همراه داشته و باعث پدیده های شده باشد و اما بعد
فرزند و دلخوشی نو ثمره و تمام محبت خندهای کودکانه با اون اشفه های دختر بچه نازی که همواره ادای کامل است دیگر مجالی میابد ؟
اما به خود بیا /
کودکت از شما میپرسد که چرا مرا به وجود اوردی که خالق به تو این اجازه را داد خیلی خوب اما شما برای چه؟
چه چیزی شما نیاز دارید و یا داشتید که من باید رنج و شادی او را با خود ببرم تا نتیجه او را ببینم ؟
پرسیده اید از خودتان؟

متنفرم از خودم و از نیازهایم نمیدانم برای چه باید مصاعبی را تحمل کنم تا نیاز مند جواب دادن به خود نباشم؟
اگر تا یک ماه دیگر نتوانستم به این سوال پاسخ دهم یک موضوع را درپیش میگیرم تا با اون دیوارهای ابهامی دور این موضوع بکشم تا بتوانم زندگی خود را در کنار موهبتی از نیازهای خداوندی پر کنم که نه فانی باشد نه خامی شما چی تصمیمی ندارید تا دیگر به خود دروغ نگویید؟
عصاری

۱۳۸۴ خرداد ۶, جمعه

دیوانه شو دیوانه شو عاقبت از عشق ویرانه شو خوف از این دنیا مبر دل از این دنیا ببر رسم شده باور کنم ترسم که خیال باور کنم

اینم عاقبت یک پی ام به یک دوست
اما همیشه شعر از وجود بیرون نمیاید
عصاری

۱۳۸۴ خرداد ۴, چهارشنبه

بوی قهوه همه بینیم را پر کرده دیگر نمیتوانم بوی بارانی که داره خودش را از دل اسمون به این جهنم خاکی میرسوند را استشمام کنم و هد فون تا اخرین توان داره توی گوششم فریاد میزند و باعث نشنیدنم حتی صدای مادرم که ناگه در کنار خود در کنار درب ایستاده تا با من صحبت کند میشود و چشمهایم نیر اسیر در تاریکی اتاقم که به جز نوی متساعد شده از مونیتور کامپوتر نوری دیگر نمیتواند درک کند و در اخر انگشتانم که بی تاب با حرکت در روی کیبرد هنر نمایی میکند تا برایم رقصی مند تا از حرکتات موزونش حرفهای من پدیدار شود این یعنی زندگی از پنج حس چهارتا درجا اسیر شده و دیگری نیز از مزه اون قهوه ای که چند لحظه پیش خوردم تلخه
اما فکرتم بی حد از این محدودیتها از هر دیواری حتی عمقتر از دیوار قلب خودم ماورای خودم را هم میبینه اما به من هم نمیگوید چون به من و افکار ملولم ایمان ندارد اونجا من نیستم تا بودنم بتواند برای یافتن حقیقت محض یاد اور خاطراتی باشد .
عصاری

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

اینجام جای نشستن که دل ما انتخاب کرده تا با اون باشه تا با اون بشنود تا با اون بخواند و با اون خودش را در غرقهای وجودش بریثزد
یک روز شد یک هفته شده و یک کاه گذشت من هنوز دنبال اون سوالم نمیخواخهم به نتیجه باقی از افرادی که من دنبال جواب بودم بشنوم نمیخواهم خود را اسیر ندانسته هایم و ندانسته هایشان کنم تا در غفلت و خوا الودگیشان در گیر باشم نمیدونم چرا هر چیز که میخواهد من از این رو به اون رو کند در دم دمهای نتیجه پاش سست میشه و من را فراموش میکند ای زمانه چرا باید این حرفهای همیشه را از من بشنوی و هیچ جوابی به من ندی شاید از یک اصل ندانستن و نفهمیدن اما چرا چرا باور ندارم
هزار بار رفتم به این فکر هراز بار این ژرف فکرم را با تمام سلولهای مخم لمس کردم اما بی نتیجه باز هم یک سوال بی جواب اونم من کیم و برای چی ساخته شدنم
داره برام یک ارزو میشه حتی گاهی اوقات دوست دارم بروم توی پارک مخصوصا صبحا که پیرمردها صف کشیدهاند و دارند دوش افتابشون را میگیرند از حرفهای همیشگیشان با هم لذت میبرند بروم بپرسم خوب پدر من شما سفر عمرتون از مرحله ندانستن عبور کرده لااقل به سر منزل نتیجه رسیده بیایید و مردی کنید پدر بودن و این این انسانیت را با من هم در میان بگذارید و هدفی را که گرفتید برایم تفسیر کنید بدانم که جمع کردن مال و یا داشتن فرزند اگر یک هدف برایمان نباشد اون وقت چکار کردید
میدانید میگنند فرزند ثمره زندگیست اما یعنی اگر فرزند نداشته باشیم بی ثمری هستیم یعنی تلف شده ایم؟
اگر برگردیم هیچگاه نمیتوانیم حتی برای سقراط نیز پسری بیابیم تا از ثمر بودن پدرش برایمان خاطری گذاشته باشد چون در اصل سقراطهای که بودند تمام شدند و بعد از اونها فقط افکار اونها توانسته اسا این زمان لعنتی را طی کند و بوی غریبی نگیرد.
بیاییم به این نگاه کنیم که من شما یک انسانیم و با دید انسان میخواهیم بودن خود را معنا دهیم پس اگر یک نفر میخواهد برای تمام اعصار باشد باید چه ویژه گی داشته باشد؟
فکر کنید و باهم بیشتر صحبت خواهیم کرد.
عصاری

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

اینجام جای نشستن که دل ما انتخاب کرده تا با اون باشه تا با اون بشنود تا با اون بخواند و با اون خودش را در غرقهای وجودش بریثزد
یک روز شد یک هفته شده و یک کاه گذشت من هنوز دنبال اون سوالم نمیخواخهم به نتیجه باقی از افرادی که من دنبال جواب بودم بشنوم نمیخواهم خود را اسیر ندانسته هایم و ندانسته هایشان کنم تا در غفلت و خوا الودگیشان در گیر باشم نمیدونم چرا هر چیز که میخواهد من از این رو به اون رو کند در دم دمهای نتیجه پاش سست میشه و من را فراموش میکند ای زمانه چرا باید این حرفهای همیشه را از من بشنوی و هیچ جوابی به من ندی شاید از یک اصل ندانستن و نفهمیدن اما چرا چرا باور ندارم
هزار بار رفتم به این فکر هراز بار این ژرف فکرم را با تمام سلولهای مخم لمس کردم اما بی نتیجه باز هم یک سوال بی جواب اونم من کیم و برای چی ساخته شدنم
داره برام یک ارزو میشه حتی گاهی اوقات دوست دارم بروم توی پارک مخصوصا صبحا که پیرمردها صف کشیدهاند و دارند دوش افتابشون را میگیرند از حرفهای همیشگیشان با هم لذت میبرند بروم بپرسم خوب پدر من شما سفر عمرتون از مرحله ندانستن عبور کرده لااقل به سر منزل نتیجه رسیده بیایید و مردی کنید پدر بودن و این این انسانیت را با من هم در میان بگذارید و هدفی را که گرفتید برایم تفسیر کنید بدانم که جمع کردن مال و یا داشتن فرزند اگر یک هدف برایمان نباشد اون وقت چکار کردید
میدانید میگنند فرزند ثمره زندگیست اما یعنی اگر فرزند نداشته باشیم بی ثمری هستیم یعنی تلف شده ایم؟
اگر برگردیم هیچگاه نمیتوانیم حتی برای سقراط نیز پسری بیابیم تا از ثمر بودن پدرش برایمان خاطری گذاشته باشد چون در اصل سقراطهای که بودند تمام شدند و بعد از اونها فقط افکار اونها توانسته اسا این زمان لعنتی را طی کند و بوی غریبی نگیرد.
بیاییم به این نگاه کنیم که من شما یک انسانیم و با دید انسان میخواهیم بودن خود را معنا دهیم پس اگر یک نفر میخواهد برای تمام اعصار باشد باید چه ویژه گی داشته باشد؟
فکر کنید و باهم بیشتر صحبت خواهیم کرد.
عصاری
بعد از چند وقت وقتی پیدا کردم که چند کلمه بتوانم بنویسم تا یک کم از درونم را به روی کاغذ بیاورم تا ضمن سبک شدن نیز بتوانم با دیگران نیز افکارم را در میان بگذارم
اول بیاییم در مورد انتخابات صحبت کنیم
وعده به مردم شروع شد و سر کار گذاشتن نیز به دنبال اون این بار هم باید به مردم اون تلنگر را زد تا دوباره خام شوند و به انتخابات جواب مثبت دهند تا دوباره اونها رای بدهند به کی مهم نیست اون که رای بدهند مهم است
بایییم خودمانی تر صحبت کنیم ما در جامعه ای زندگی میکنیم که در اون همه چیز طبق یک روش اداره میشوند همانطوری که حتی در بیان از تعریف اختیار برای دین میکنند
رهبر میایید و قدرت محض را در اختیار میگیرد اون قدرت توسط گروهی از حامعه که همواره گرداگرد یک سفره میچرخند انتخاب میشود البته قبل از انتخابات همواره نا مرعی و بی کار هستند و حتی برای مزاح هم نیامنند این رهبر را که انتخاب میکنند یک با هم بطور ضمنی خطاب برای کاری کنند این یعنی حکومت مطلقه که تا اینجا فقط در گرداگرد حوضهء رهبر و حکومت ماورای جامعه می اندیشند البته اگر یک ترازوی ( باسکول) را برای انتخاب این مجلس استفاده کنند میتواند صنعت گوشت کشور را متحول کنند چون به گاوهای هوشتای اسرائیلی نیز باید فخر بورزند .
و اما بعد این دایره بسته باید سراغ دایره بیرونی این مجموعه رفت شورای نگهبان که شش نفر از دوازه نفر ان مستقیم و شش نفر بعدی نیز تواسط رهبر غیر مستقیم انتخاب میشوند تا صلاحیت تمام کسانی که میخواهند توسط مردم انتخاب شوند را بررسی و بعد اعلام بر خودی بودن یا نا خودی بودن انها کنند پس تا اینجا مثل تعریف اختیار انسان و معشیتی است که خدا برای اون در دین اسلام قرارداده که نوشته شده و دانسته است و تا.. ادامه دارد
خوب ادامه اون منور میشود با بازی گرفتن مردم ، مردمی که نه بمب اونها را منفجر میکنند نه نداری چیزی که این مردم شریف را کنفیگون میکنند احساسات و روحیه اونهاست که بعضی وقتی تا اون حد جلو میروند تا رنگ مابین سیاهی و سفیدی را نمیبینند و گاهی هم برای قرمز تر بودن گلی یا نیودنش هزار یک فلسفه و مقاله میدهند این ملت با تلنگری خواهند رفت و با هزار فریاد نخواهند امد چون رگ خواب انها را باید لمس کرد بعد با امواج نوایی محکوم به حرکت کرد میگید نه؟

همواره انتخاباتی که بود مخصوصا برای ریاست جمهوری موارد این تلنگر موجود بوده از معلمی رجاییها که همواره با کاندید شدن بی خانمانها و جانبازان بی پول سیر شد و تا امدن بیدار کنند اصلاحات که مردمی را برای هشت سال بدواند و بعد با لبخند ملیح مسخره کند
و اما این بار هم گروهای خارج از ایران که همواره کوس ر هایی ایران را میزند و مجاهدان درونی ایران که دنبال رهایی هستند و برای این زحمت لااقل از دیگر هموطنان خود هزار یک قدم جلو تر هستند چون نان نداشته دنبال نان میگردند نه با شکم سیر به دنیال نان؟!
حرف زیبای رفراندم را میزند انتخابات را قبل از شروع جنجال پر انگیز تر نشان دادند تا رسیدن به دو هدف از قبل برنامه شده را انجام دهند لنگر به افراد خاص در طیف مرددان و اماده سازی گروهی از اپوزسیون برای جدا شازی چون این مردد نگه داشتند مردم دو هدف روشن یعنی حرف تو حرف در اوردن در مسیر که باعث کسستن مردم از همدیگر و بعد با اعلام رای سفید یا باطل برای نشان مخالفت و یا نشان نیاز به رفراندم میزند
ببینید
بااین شیوه هم راهای ماخوزه بیشتر و هم مردم پاچیده تر میشوند اگر من بخواهم بگوییم نه به برنامه ای باید در جایی بگوییم که شماره ارا لااقل از ردیف بی طرفان باشد نه اینکه من در دادگاهی وارد شوم که از قاضی اون بخواهم از خودش حقم را بگیرد.
بنظر من رای ندادن بهترین نشانه مخالفت با رژیم است که بدون اینکه وابسته بودن را بخواهییم تجربه کنیم من که تا به حال رای ندادم و این فکر میکنم بزرگترین نشانه افتخارم باشد برای به رسمیت نشناختن این سیستم و رژیم ؟
شما چی نمیخواهید نشان دهید که دیگر نخواهند شمارا به بازی بگیرند و این حق شماست تا بتوانید از نداشته هاینان استفاده کنید

با احترام عصاری

۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه


یک بار دیگر من و خودم تنها شدم و دوباره دل پریشانیم گریبانم را گرفته و برای دلتنگی هایم ارزوهای نو دارم دوباره برای رسم شدن رسام میشوم اما چرا؟
خلوت کده خود را باید به هر کیش و ارزو فریاد نداد تا برای ورود به اون حریم امن هر کس جرعت نداشته باشد
در خلوت کده همیشه تنهاییم را باید با افکار ملول تقسیم کنم به اون اجازه بدهم تا بالهای خیال انگیز خود را به احتزاز دراورد تا با گردش در گمانها مسرور و شاد برگردد.
برای لذت داشتن لذت کشیدن نیز عمری باید به فریبی داد تا غفلت را به دلیل بودن باخت
گاشکی دیوانه بودیم نه اون که شما تصویر از دیوانگان و یا از مجنونین داشتید دیوار نو دیوار نویس نو عاشق نو و دلتنگی نو اما با دلبردن نو در لباس تن کهنه و مندرس اما مگر میشود الا خود را به دیوانگی انکاشتن
عصاری

۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

ورقهای زندگی یکی بعد از دیگری پر میشوند و به انتهای این دفتر هر روز نردیک تر میشویم و بی انکه بدانیم کی به اخرین ورق میرسیم بهد ار پایان هر باب که ان را ما سالگرد تولد مینامیم جشن میگیریم تا خاطرات و گذر این دفتر را به یاد نسپاریم
از مومن بودن به اسلام به کافر شدن به اون رسیدم و از هر بعد که به اون نگاه میکنم هر دم خود را از اون دور تر میبابم به اون حد دور که تفکر در پنای او را برای سالهست که انگار به فراموشی پسردم؟
نه بیدار شدم و نه خفتم نه پیدا کردم و نه پر تلاش بودم اما این شعر زندگی کی باید معنا برای خود پیداکند من خود را از در لباسی می بینم که همواره بزارنده تن من نیست چون ندانستم که من کیم برای چی امدم /.
سکوت در باب ندانستن خیلی راحت است چون با فراموش کردن به حقیقت فکر نمیکنیم خود را به اون دوزخ که لباس ادمیت برایمان به ارمغان اورده میسپریم و با پرهایی از جنس نادانی برای خود جامعه مبدل پرواز نیز میسازیم
کعبه و نماز – خدا و بت – انسان و ادم- انسان و تکامل – داروین و پیامبران سامی- خدای نامرعی و خانه خدا- خدای بی نیاز و انسان و یک دنیا شاکر، وحمد و سپاس گوینده!
یک خیال بد یک دنیا بد یک وجود نا مطمئن یک دورغ بزرگ و یک حقیقت ناپیدا
همه میروند دنیال حقیقت اما دیوار اون کجاست تا از سوراخ کلید اون به ماورای خود نگاهی بی اندازیم تا باورهایمان را با گمانهایمان به یک خمر نریزیم تا افکار نا مبارک را با مبارکی نوای سبز قبایان به یک هاله پیمان ندهیم
انسان موجودی که اگر از بعد تکامل بیننده او باشیم بعد از خیلی از موجودات پا به عرصه این دنیا نهداده بعد از پلانگتونها بعد از ابزیان بعد از خزندگان بعد از دوزیستان بعد از پرندگان و بعد پستان داران ؟
ما که افریده خاکیم چرا این ساسله را با چشم میبینیم و به خود دروغ دوباره میکوییم ما در نهادمان یک چیز بیشتر گنگ نداریم تا اون از گنگی بیرون نیاید مات نخواهیم به دیوارهای حقیقت برسیم.
خوشا کاروانی که شب را طی کرد
این نشان از چیست طی کردن یا نسیان یا به دروغ پیوستن ؟
ما در درون خود یک سری نیازها داریم که تا به انها نرسیم و در انها سیراب نشویم نمیتوانیم به بعد بعدی از درونمان برسیم عشق و هوس . هزار صورت از این باب در این واقعه میگنجد اما ایا خدا نیز به این زمینه سازگار است ؟
ما انسانها خدا را در درون خود برای پرستش افریدیم تا او را بپرستیم تا اون را برای رسیدن به نیازهای خود اجیر خواسته های خود کنیم تا به وسیله او به نیازهای دست نیافتنی خود برسیم و بعد از ما و قبل از ما چی ایا حیوانات نیز خدا را میخواهند و ایا دارند خدا برای ما پله های اطمینان است پله های حرکت است تا فدایی نشویم حالا بیاییم بگوییم به خود خدا ما را افرید یا ما او را ؟ این سوال نه برای سوال بردن خدا باشد خیر این سوال برای روشن شدن تفکر روشن شیوه نگردش است به یاد داشته باشیم شروع را تا تکامل سیر شده نشود
عصاری


۱۳۸۴ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

این بار بگراند منیتورم هم مثل دلم یخه مثل تردید مثل غروب و مثل هزیان مثل مرغ تنها که میدونه باید بپره و اما هیچ گاه جرعت پریدن نداره و هر بار برای بدست اوردن لذتی جزی دلش را به نوای اسمون میده تا اون رو مثل هر بار سحر کنند تا شرط پروازش برای مدتی هم که شده به عقب بی افتد و دوباره با هوسی که مملو از دروغ و گناه است در امیخته شود
انقدر به خودم دورغ گفتم و وعده سر خرمن دادم که اگر عمیق تر نگاه کنم خودم هم حرفهای خودم را قبول نمیکنم و میدونم این بار هم مثل دفعات قبل داره برام خالی میبند تا دوباره یادم برود
سرم را به اسمون میبرم تا بالا را نگاه کنم خدا را میبینم که دستش را مثل یه سایه بون انداخته روی ابرها تا جایی را نبینم سرم را میاندازم پایین تا دیگه اشتباه نگنم و دوباره توی چاهی از جنس دوباره نه افتم اونقدر این شکل میمنم تا دلم هم رنگ خاک خاکستری میشه و سرم گاهی برای ورزش هم شده به روبروی خیره میکنم که ای دل غافل چشم میافته توی چشم خورشید اما نه مثل همیشه مهربان و گرم ، اتیشی و ناراحت انگار اونم دیگه ازچرخیدن دورش خسته شده اونم دیگه سرش اونقدر گیج رفته که بینا شده به قول معرف از دیوار که براش کشیده بودن هم پریده و فرزانه شده؟!
بگذریم اینها همش هزیان است برای جواب ندادن به خود برای راهی پیدا کردن برای فرار از حقیقت زندگی و مشغول داشتن خود به سر در گمی و نخواستن فهمیدن نخواستن بیدار شدن و فهمیدن یا باید فهمید و دیوانه شده یا باید عاقل بود و نفهمید تا همرنگ جماعت شدن را تجربه نکند بودن را بچشد

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲, جمعه

مشکلات و دقدقه های کاری و معیشتی همواره انسانها را از ارمان و ارزو های خود دور میکنند تا به اون حدی که که گاهی از اوقات نیز زمان و موقعیت های جاری را پاگ فراموش میکند
بیاییو تا مجالی است برگردیم و به ایرانمان به اطرافمان پر رنگ تر بی اندیشیم و در یابییم جریانهایی که در کنارمان وزیده و وزیدن خواهد گرفت از کجا منشا میپابد
این هفته که گذشت ما یک اتفاق در خوزستان داشتیم تا این استان که یک استان مرزی با داشتن مردمان بوی عرب دارای بیشتری مهاجر از دیگر استانهای ایران در طیف تعریفی از شهر را داراست
کنار افراد بومی در این استان بسیاری از هموطنان لر و اصفهانی نیز در این استان کنار کردهایی که در بنادر این استان همواره به چشم میایند وجوددارند و فقط لرو بعد اصفهانی ها هستند که توانسته اند در جریان این استان غرق یا بهتر بگوییم دیگر یواش یواش بومی میشوند و اما بعد از این داستان اقای ابطحی مرد خیکی و بزرگ داستان که همواره صرف وقت گرامیشان با اون وب لاگ مشهورشان و اون مبایل دوربیندارشان توجه همه را به خود در زمانی که در دولت در دفتر رییس جمهوری حضور داشتند هموراه مشعود بود ایشان که فکر میکنم اغلب اوقاتشان را در کنار کامپوتر شان و صرف ابدیت کردن صفحاتشان و اراستن و پیرایش وب لاگشان بود تا کارهای جاری در دفتر ریاست که نباید این نکته را فراموش کنیم که ایشان یکی از بارز ترین نشانهای فسادهای جاری در دولت و ادارات دولتی بودند و بعدش نامه ایشان خطاب مدیر کل بوجا استالن خوزستان در مورد کمک به دیگر افراد بومی از لحاطظ وام ازدواج و ... برای تغییر کفه ترازوی اون استان از عربی به دیگر اقلیتها باعث شد تا جنگی در این استان به وجود اید و خیلی لز ریسای بانکها و خیلی از افراد صاحب منصب که عرب نبودند مورد ازار و حتی کتک کاری و جرح و... قرار گیرند تا انجایی که دو تن از عوامل نیروی انتظامی نیز گشته شدن و این تنها امار اراه شده از سوی مراجع در رسانهای داخلی بود از تلفات حداقل 25 برابری این قائله و حالا شهر ارام است و همه رفتند نماز جمعه و به خوبی نیز این ماجرا را محکوم و عوامل خارجی نیز همیشه در پشت این قائله نیز نفرین شدند البته باید بگوییم در زمانی که من در نیروی مقاومت خدمت میکردم یکی از استانهایی که دارای بیشترین عوامل بودند در ان نیرو خوزستان در کنار مازندران و خراسان و اصفهان بودند که فکر نمیکنم حتی ده درصد انها نیز در این تظاهرات بر علیه قیام کنند گان شرکت نکرده بودند

و متاسفانه خبر سقوط یک هواپیما دیگر که چند نفر گشته و و ده ها نفر دیگر زخمی و ناپدید داشت البته یکی دیگر از ابولقرازهای کشور نیز گویا معدوم شد و دیگر فکر نمیکنم توان بلند شدن داشته باشد حتی اگر سربازان امام ...بیایند و بسازند ...
و جالبتری قسمت این که مرا واداشت در باره این حرف بزنم این بود که چندی پیش قبل از جلسات اتحادیه اروپا با ایران دوباره برای حل و گرفتن پول و هزار گفت و زهر مار از این رژیم مقامات فرانسه قرار داد فروش چند فروند هواپیما که بسته شده بود را لغو کردند الیته مقامات ایرانی کفته بودند که ما بیعانه ای به فرانسوی هاداده بودیم برای این قرارداد که رقمش خیلی جالب بود 50 هزار دلار
نخندیدا واقعی است

و باز دوباره انتخابات و داستان دیگر
خیلی ها امدند تا حضور یابند و خیلی ها امدند تا بازار گرمی کنند و همدیگر را خراب تا مردم را قل قاک دهند من که تا به حال در هیچ انتخاباتی شرکت نکردم و از این بابت به خودم میبالم تا گول این دروغ گویان را نخوردم و جالب است که تلویزونهای خارج از کشور دارند این را با رفراندوم این را با مبارزه منفی و هزار راه دیگر برای براندازی رژیم هم اوا میکنند و روی ان تبلیغ میکنند اما میدونید این یعنی چی؟
یعنی بر انگیختن بعضی از احساسات خفته به جریان انداختن افرادی که از مرحله سکون رد شده بودند و انها را حرکت برای رای دادن میکنند چون در اینجا اونها را با خاطرات بدشان هم نشان میکنند اما اگر مردم بخواهند این گونه مبارزه کنند که رژیم را بر اندازند چرا نمیریزند توی خیابانها خیلی راحت یک بار دیگر حرفای ناگفته را بزنند حتی اگر نشنیده و خاموش شوند
.
عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۳۱, چهارشنبه

شعر نو میخواستم تا بدعت پیشینیانم را نبینم
حرف تازه زدم تا دیوانه باشم تا تنهاییم را مسری نکنم تا حرفهایم را از روی احساس ملول یک بیمار نگویم و فریاد گشی بیش از قوت می ناب نباشم
هزار بار یک خاطره را مرور کردم تا دیدم چرا پرسیده شدم و نتوانستم برای دادن پاسخ معذرت نخواهم
باور کردم در پارک رفتن قدم زدن با دوستی همصحبت شدن نیز یک زندگی است که همواره سالها است فراموش کردم سالها ست که اون عادت را همانند الک به دیوار کوبیدم تا درد های نامرعی را برای خود و همنوع خود به دروغ نه دورغ به حقیقت نیز نیارم
ادم این جا تنهاست
در این تنهایی سایه ناورنی به تنهای
اگر به سراغ من میایی نرم و اهسته بیا تا ترک برندارد چینی تنهاییم
سهراب گفت هزار و صد بار نیز ناظریان برایم خواند باور کردم دیوارهای حقیقت نا تمام را برای بودن در چنگ نیز دشمنی از خود برای دل خود برای میل خود تراشیدم راهای رسدن به خود را از روی دینم مورب داشتم تا اون را با خود در مسیر خود نبینم بیدار شدم دینم را به دیوار کنار دیگر الک زندگیم یافتم با هزار و هزار سوراخ که حتی خود و حتی تمام خود را نیز در اون محور میداشت همانند ان چادر سیاه در بیابان تنهایی که همواره برای رسیدن به چراهایم برای خودم ترسیم داشتم
زمانی به دنبال بیابان میگشتم تا در اون مرز بین خود و خودیت و من و تنهایی و حقیقت و بینیاد را بیابم بیدار شدم دیدم برای دیدن در کویر برای دیدن بیابان نیاز به زمان صرف شده و بعد حلاجی است ؟
بیداری؟
زمانت صرف شد عمرت به پایان رسید هنوز پشت دیوار ندانسته هایت بیطوته کردی چون خیالت در فکر راه است که هر نفر برای رفتنش هزار و یک قرار میگذارند و هزار و یک بار بیشتر عهد خود را فراموش و شمع فریاد خود را در جنگ بی هماورد زمان میبازند
خواستم عاشق شدن را به تو بیاموزانم به تو بگوییم تو
تا بفهمی تو یا من نیست که بادیگران فرق داریم دیگران هستند که بادیگران فرق دارند یا نرم تر بگوییم اگر من نتوانستم به سوال کسی که پرسید چرا اگر راهت صحیح است اگر راهت برای خودت حتی عزیز و مهم است چرا برای رسیدن به دیگران اون را فراموش کردی چرا بلند انکار در نتوانستن از دیگران شدن را نگفتی
شعور رمز قدرت انسان است بر حیوان و هوس رمز گذر از انسانیت به حیوان شدن ؟
پس بیاییم با قدرت بگوییم حیوان شعور هوسمند شدن را ندارد بیاییم بگوییم حیوان خوش نمیگذارند چون هوس ندارد چون فقط نیاز دارد نه هوس نمیدانم شاید اونهایی که این حرفها را زدن نیز شهور نداشتند تا هوش را با هوس و هوس را با هوش نیامیزند تا داروین نیاید و فرید نیز از برکت نیچه دم از ربانیت نزند

عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۲۹, دوشنبه

مرز را در حریم دل بینید و حرف را در حکمت جانانه
شعر را در فریاد یاد دارید و یاری را ز یار فرزانه

خام نشدم تا خاموش شودم مرده شدم تا ابدی شوم
حال من این شود از این نیز بدتر شود تا بیدار شوم

مردم تا مرد دوران شوم تا یک شبی بی تو بی نشان شوم
خام شدم چون در حسرت آن شب که تا صبح محتاج تو شدم

عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۲۸, یکشنبه

سلام
میدونید من و تنهایم و سکوتم اگر زمان را برداریم میشند یک نفر و با زمان میشند سه نفر
!

۱۳۸۴ فروردین ۱۹, جمعه

سرزمینهای دور نغمه های کنگ و لبهای ترک خورده از بی ابی اما دلی پر از بزم سری پر از نفسهای تازه برای گام برداشتن اینجا نیز برایمان سوزناکترین ساعت ساعت فرار از خود است اینجا نیز برای بی دردی باید گریه کرد باید از نو همه چیز را ساخت تا بشود برای خود وبرای پرامونمان قابل هضم بشد
خدایی بزرگ به بزرگی یه کرانه و انسانی کوچک برای تجربه انسانی به مثابه یک ازمایشگاه که اگر او را ازمایشگاه بنامیم خالق او نیز میشود یه فاعلی که برای دانستن و برای تجربه کردن باید ازمایش کند برای دانستن باید یک دنیا برای دنیا یک خورشید و یک عالمه ادم ؟
این نشان از بزرگی است یا نشان از ندانستن پس اگر هر بار از ازمایش مثال اوریم و بدانیم خدایمان نیز برهر کار قادر و بر همه چیز اطلاع داشته است نشان از یک گمان اشتباه است و اگر او از سر لطف بخواهد این کار را به انجام برساند چی؟
یعنی بخواهد مهربانی خودش را به این سان به ما نشان بدهد چی؟ یعنی ایشان میخواهد از ضعفی فرار کند که این کار را انجام میدهد این که همیشه ما در طبعمان از چیزی که نداریم و بیشتر صحبت میکنیم چون به او نیاز داریم و باید به اون برسیم و داشته هایمان نه اونها سر جایشان هستند و هرزگاهی شاید به فکر اونها نیز نه افتیم و با توجه به اینکه ما دارای روح هستیم روحی که دمیده شده توسط خداست و صفات خداگونه را حامل میباشند پس خوبی و بدی اون نشان از درستی و پندار و کارهای خدایی است همانگونه که در کتابهای مقدس این بارها گفته شده ؟
این گفته شده که این دنیا سر اغاز دنیا بعدی است که بعد از اون دیگه مرگی نیست پس از این که بمیریم یا زمان میایستد یا اینکه ما میمانیم برای تا ابد خوب جالبه که من و شما یکی یک سال و یکی یکصد سال عمر میکند خوبی میکند بدی میبیند و جوبی به اون صورت خواهد گرفت یعنی یک کمی بلاتکلیف یکی ناعادلانه یه کمی مغموم و یک عالمه گنگی؟
پس چرا ما را اوردند به این سرزمین به این عالم اگر هدف اینها است اینها شاید قانع کننده باشد برای شما ولی این ختم است؟ و شما باوردارید برای همیشه بدون بازبینی از دید تعصبی از دید نامعصون شده چون فقط محکوم به دیدن شده اید از یک زاویه؟؟
میدانید اگر نتوانستیم به این سوالها پاسخ دهیم و از فکر کردن از جستجو کردن برای به دست اوردن جواب فرار کنیم فرا روزی که فرزندانمان بخواهند بدانند که چرا ما نیز جوابهای ماقبل و را خواهیم داد؟
یا نه میگوییم خود بگرد تا بیابی ؟ اگر کتاب مقدس بنگرید همواره از اونها سوال شده در مورد پدران و در باره ابا و اجدادشان چون اونها در پی یافتن بودن نه مانند ما جیره خوار شنیدن اگر بنشینیم تا بشنویم مانند زمان پیامبران خواهد شد ؟؟؟
عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

دیگه دارم با سرزمین خودم اخت میشوم با اون ارام میشوم با اون به جریان میافتم تا حرکت را در این افق را تجربه کنم
دیروز با یکی از دوستانم صحبتهای میکردیم تا بهتر درک کنیم چرا امدیم برای چی باید باشیم و هدف چیه میتواند معنا و پاسخ باشه
از حال شروع کردیم تا به زرنویان که قرنها قبل از زرتشتیان افکارشان را برای درک و برای پیدا کردن را تشریح کرده بودند به اونجا رسیدیم که چه زیبا میتواند باشد که اونها و فلاسفه یونان به خودشان اجازه داده بودند که همچون پرنده آزادانه تفکر و جستجو کنند تا بیابند حتی اگر هم نیافتند ارزش تفکر کردن آنها خیلی ارزش مند است حتی اگر هم بیاییند و بگوییند مغر عضوی در بدن است برای خنک شدن خون یا به زبان خودمانی رادیاتور بدن ؟!
خیلی خوبه لااقل این نتیجه یک تفکر بوده که ماورای یک دنیا وقت و اندیشه فروان داشته اما چرا ما انسانها نتوانستیم خود را قانع کینم اگر بیاییم به زرتشتیان و چند ادیان هم سان انها نگاه کنیم مییابیم برای بعد دادن به سوالات خود زیبا خیلی چیزها را از خدای خود نقض کردن و اون را از داشتنش محروم تا لااقل خود را قانع کنند و مانویان نیز امدن و ایشان را مطلق کردند تا این گونه به خود پاسخ دهند اما حقیقت این است فاصله ما با اونها فقط در زمان است این بعد که بشر نتوانست به اون حکومت کند تا اون را رام کند تا در اسارت خود در قلمرو خود دراورد و همواره اسیر اون است برای خودتان هرازان هدف ارزو و امال و خیال میتوانید بیاورید که در زمان میکنجد آیا میتوانید برای دلخوشی یکی بیاورید که در اسیری زمان نباشد؟
اون بشر نیز نتوانست جوابی به این سوال خود که همراه هزاران سال میگشت تا پیدا کند پاسخ بدهد چون اسیری چون فرار چون از قدر مطلق زمان خود نتوانست بیرون جهد! میگویید نه!!
زمان ؛ در نقطه ای بی زمان من و شما میتوانیم بد ی را خوبی را خدا راجای را هدف را و هرازان سوال نا پیدا را به خود پاسخ دهیم چون غرق شده نیستیم چون مجبور به جبران نیستیم چون مکافات عمل را از قبل پرداخت نکرده بودیم راستی اگر زمان نبود ایا خدا هم نبود؟
دیوانه (عصاری)

۱۳۸۴ فروردین ۱۵, دوشنبه

تا زیانه بر تنمانی میخورد بی انکه اخمی به گونه بیاوریم اون را تحمل میکنیم چون ما بزرگ شدن، نسل تازیان خورده ایم، شاید این بار اگر بر ما نزنند، دردمان بیاید برنجیم و اعتراض کنیم سالها است ساکت شدیم نه یاید بگویم ساکت شدیم باید بگوییم، خفه شدیم، کور شدیم و نا شنوا یا اینکه در صحر رفته ایم یا نه در خوابیم نمیدانیم و نمیخواهیم کسی مرا را بیدار کند. اگر کسی برای بیداری بیاید ،هم او را خواهیم راند بی جرعت ، من و شماییم تنها در زمانه های تلف شده ، در سرزمینهای خود بی حاکمیت خود ، در کدام افکار غرق شدیم در نداشته هایمان یا افسوس در چرا نداشته هایمان تمام حرف زدنمان نیز برای ما بی مانند شده همان آواز دوباره زنگ ناقوس است که اگر پاپ دیگری نیز بمیرد دوباره اون را خواهیم شنید همانگونه که خمینی را همراهی کردیم
زمان نیز به کمک ناشنوایمان امده ، او نیز ما را محصور کرده باید نکان خوردن را نیز تمرین کنیم تا او را نیز از دست ندهیم من می گویم تو میگویی ما میشنویم اما برای چه اندازه برای چه قدر گفته هایمان ارزش شنیدن دارد حتی برای خواب کردن کودکی؟
خوابهای سنگین تازوی شاهین را به سمت سبکی برده اونجا نه عدالت بود نه خدایی به بزرگی اون همه
اگر من کوچیکم به اندازه اون مورچه و خدایم به بزرگی اون کوه بلند پس چرا باید بگوییم اون بزرگ است ایا بزرگی در او میکنجد؟ یا من خیلی بزرگم؟
امروزم به سرزمین من تعرض شد من خواب بودم اون همسایه نامرد نیز مرا بیدار نکرد ترسید که از خواب بپرم یا شاید خواست کمکم کند تا من نیز فراموش کنم خیالی پوچ من داغدار این سرزمینم من نخواهم خوابید اگر تو خوابیدی من ترکت نمیکنم حتی اگر ساکت شوی!
یاد اون کوجه یاد اون درخت یاد اون دوستی یاد اون ادم ها که برای دوست شدن خواستند بروند دوست داشتن را یاد بگیرند خواستند بازی پروانه را نگاه کنند تا رقصیدن را تجربه کنند تا ترس از نخواندن کتاب شازده کوچولو عذابشان ندهد اونها این بار اهلی شده بودند حتی اگر به اونها کسی یاد نداده بود چگونه الی شدن چگونه دوست داشتن را بخرند از در اون مغازه راستی یاد امد ترسیدی با من بیایی توی اون مغازه؟!!
از احول این زمان گذر کنیم به یاد اون کاغذ پاره توی ایستگاه اتوبوس که بی افتیم که دعوت شده بود یه نامه به سرباز گمنام امام زمان بنویسد که اگر مقبول افتاد جایزه ای به همون بدهند البته به مناسبت بیسمین سال وزارت اطلاعات
خوب من که اون اعلامیه را سه چهار ماه دیر دیدم اما حالا اینجا مینویسم

شایدهم اینجا دوم شدم!
سلام نامریی
با یاد عزیزانتان که وقتی پر میگشایند دو رنگ میشوند یا مریی خوش رنگ مثل رنگ سایه ها در روز و بد رنگ مرعی مثل سایه ها در سیاهی
البته رنگ خوش رنگ برای اونهایی هست که قبل از اون که خائن به آخوندها شوند کشته میشوند و رنگ بد رنگ اونهایی است خائن میشوند به آخوندها و دوست ملت میشوند
بگذریم هر دو انها شهید شدند حتی اگر خامنهای برایتان استعاره ای مثل نواب صفویه نیاورد که البته "با مرحوم " شروع میشه {مراجعه شود به صفحه اول روزنامه الثارت برای 49 سالگرد اعلام نواب }
یاد اون عزیز از دست رفته یاد هم رزم شهردار گرامیمان یاد اون استوره خون خوار سعید جانمان سعید امامی عزیز که مثل نواب خودشان با کمک ایتی از جانب خدایش از شهر خلخال حکم میکند تا پاکی را برایمان بیاورد البته پاکی از جنس بلور یا کریستال چک که دوستانمان وقتی رفته بودند شهر میکونوس تا در اون جا فقط در رستوان چایی بخورند البته چون از لحاظ فقهی دست نا مسلمان به ظرف خورده نجس است و ..... و فقط رد شدند و اونجا بعدا با مسلسل از غیب با دست از کریبان منور شلیک شده
یاد اون روزها بخیر اگر یادت باشد خاطره اون کسانی که کمکت کردند تا در قهررود و در اون زمان با منتظری مراوداتی داشتیم را برایمان بگوید یادت است نیم از مشکوفات را در ماشین هر که هیچ گناه داشت میگذاشتی تا او نیز گنه کار شود
یادت است ستارها که انها نیز اگر میخواستی با کمک کابلتان خواموش میشدند حتی اگر به سن قانونی نیز نرسیده باشند
میلرزم و می گویم نه از جانب تو از جانب مکافات من که ساکتم و تو میگفتی من ساکتم و تو انجام میدادی من ساکتم و تو ادامه میدهید و من ساکتم وتو....



عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۱۳, شنبه

دوباره یه حرف دوباره به تکنگور دوباره برخورد سنگ به شیشه
اون گفت به من گه بگم به همه: اون قدرت داره که روز و شب حاکم باشه نه فقط روزها
نه فقط مثل سایه ها در شب چراغ؟
با مکر با حیله با دروغ با هراز و یک سیاست به یاد فرار از نداشتن اون قدرت با فریاد داد زدن با خیال فرار کردن تا اون تنهایی
به حرفهایم گوش کنید مجاهدم و یا خواب الوده ؟
با حرفهایم نه امروز باید رها شد ، می روم تا بمیرم ،میروم تا خیال را برای خودم، ببرم بفروشم، بیخیال برای هر درد سر
میخواهم بزرگ شدن را در فکر و در اندیشه نبینم؛ از دیدن چشمهایم خسته شدم باور ندارم که راست بگوییند با فکر من هم توانی کرده تا دروغ نویی را از نو برایم به تصویر بگشد
اینجا باید به کی قسمش دهیم تا باورمان کند که خیالی از دیگریم برای تصویری از دیگران شعری از ناصوریم و دمام گهواره خون دیر بای زهر مار و کفتار نگین شوم
کی را باید باور کنیم اون اسم ته فنجان قهوه را؟
یا اون ایت از نو نوشته به هر کرانه؟
تو کیست که مرا میخوانی، تو کیستی که من و تو را بینی و من را درخیال ، و خود را در زمین به خود دروغ نگو، اون چشمهای همیشگیت است که داره با تو حرف میزنه نشون میدهدت با اون مژهای پر شده از غبار از کینه و مکر سیاهی سرمه ات؟باورش داری حتی اون زمانی که قهر شب اون را سحر کرده یادته اون به من گفت به همه بگم اون قدرت داره که روز و شب حاکم باشه نه فقط ....
باور کن
عصاری گاشکی میشه امضای اون دیوانه را انجا میزدیم

۱۳۸۴ فروردین ۱۱, پنجشنبه

سلام
اینجا هم دوباره باید نوشت،اینجا هم دوباره باید بود,این جاهم باید اثبات به ثبوت شدن را درمخاطره قرار داد.تا برای آن ارزش به رقم و تفکر نکنجد
برایمان نام میاورند برای مان خاطر میآوریند و برایمان رسم و قاعده و قانون اما من و شما آمده بودیم تا به انجام رسانیم حرفها و کارهایی که به ما کتوب شده بود ارزشهایی که برایمان تعریف شده بود گفته بودند که اگر زیبا است این رسم خدا گونه است اگر کجی و بدی است این زایده اهریمن و شیطان هست من و تو اوایل فقط معصوم و بی گناه بودم،بعد ما را در اون مسیری که افتاده بودند پرتاب میکردند و ما را در اون رودخانه وحشی به تنه های درختانی میبستند که ما را با خود به پایین رودخانه ببرند و اون درختان را دین مینامیدند بعضی از اونها انگار میبایست سر بالایی را مثل چی برود اما اونها فقط خیال میکردند که اون سر بالا یی میرود و بعضی دیگر هم فکر میکردند.برای آنها نمیدانم،خیلی های کلاسه و از دیگران برتره تازه برای اون هم هزار قانون و قواعد میاورند برای روزش یه کار و برای یه شبش یه کار دیکه برای هر صدای و لرزش برای هر تکان و چشم داشت اما میامد وبه نقطه ای که باید از اونجا میپریدیم به اوج می گفتند اوج ولی نمی دانم چرا اون سر پایینی بود مثل وقتی که آدم میگذارند تنها تو قبر بود پرت میکردند و بهد نگاه میکردند و بعد تازه رویش هم خاک میزیختند تا دیگران را نتواند ببند بعد هم بگذریم اون موقع توی رودخانه از اون بالا به اون تنه درخت پرت میشدیم پایین نمیدونم میتوانید بپرید و از هر قانونی و قاعدهای بگذرید و به بالا تر از اوج برسید؟! اما اونها که بودند میگفتند اون رفته پیش خدا اما نمیدونم برای چی ماروز میکردن پایین تا برویم بالا شاید این یه راه میان بر باشه برای پریدن این به خیال باشه برای نترسدن این شاید یه وهم باشه برای پیدا نکردن دلیل اما باید بپریم چون همه پریدن باید آنجام بدیم چون همه انجام دادند اه اجب دنیا بدی و وحشت ناکی است برای هر کارش که بخواهند قانون و قاعده و برای هر کارش که نخواهند هزار و یا میلیون دیلی نا کار آمدی و اشتباه میاورند برای چیزهای نامقول اسم معجزه برای کارهای خارق العاده هم اسمهای قلمبه سلمبه
اگر بخواهیم به هراز یک دلیل همه چیز اثبات و اگر هم نخواهیم به دوهراز و یک دلیل رد میشه حالا باید اینجا چه کار کرد خوب بود تا بعد جایزه به همون بدهند اگر بد باشیم جایزه قیر بدهند ؟
عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۶, شنبه


سرزمینهای وجود داشته دارند که به علتهای گنگ و گاهی هم سر پوشیده نمیشود آنها را راحت مورد حلاجی قرار دهیم میدانیم کشورهای وجود دارند با قدمتی کمتر از چهار صد سال ولی در اونها، میتوان شرایطی را احساس کرد تا آن غربت تا اون خیالات موهموم را در کشورهای با بیش از هزاران سال تمدن ندید.
باییم تا تاریخ خودمان را بررسی کنیم بینم و در یابیم ما کجاییم من و شما به عنوان یک عنصر بی اثر بنشینیم و انون را زیبا و از راه دیوارهای حکمت و افکارمان بینیم مقایسه کنیم و در یابیم ما کجاییم تا کی باید ادامه دهیم تا برسیم به خود خودیت خود.!
من متولد سال دوهراز و پانصدو سیوچهار هستم و الان بعد از سی سال میدانید من متولد سال یک هراز و سیصد هشتاد و چهار هستم ؟! این نشان از چیست ؟ این نشان از تداخل افکار در فرهنگ تقسیم بر دین است ما برای سال نو خورشید که یه نقطه اغاز بهار میرسد را نگوداشت میداریم چون سال نو شدن را با زنده شدن طبیعت منطبق کردیم اما برای آغاز اون چی؟
حرکت پیامبر مسلمین را ؟ اون چیه وجه مشترکی میتواند داشته باشد با این حرکت اگر در دین اسلام نقدی و بررسی داشته باشید تمام زمانهای ان بر اساس حرکت ماه است بر اساس سال قمری( ماه) است و برای خورشید چه جایی است ماه را در روز میتوان دید اما برای دیدن خورشید باید در شب پیامبری نو بیاوریم تا اون را برای ما با حکمت و قدرت معجره نشان دهد پس تمامی معادلات از بین خواهد رفت تا این افکار ملول دوباره دیوارهای مخدوش پیدا میشود؟
مرحله دومی که میتوان تازیانه های درد ناک بر این سرزمینها بزند میتواند سست فکری و نداشتن تفکر عمیق باشد اونقدر کم عمق که حتی طی سی سال هم نمیتواند خود را حفظ کند باید نگریست تا بودن را دوباره از نو ترسیم کرد تا دیدن را دوباره خواه دید.
یادم میاید اویل انقلاب مردم برای هر چیزی حدی می نهادند به نام اسلام همان مردمی که تا سه سال قبلش حدی دیگر برایخود قبول داشتند و امسال هم یک حد جدید ما میتوانیم در تمامی عناصر این واقعه تلخ را بینیم در سالهای ابتدای دهه پنچاه ما بودیم دروازهای لایکی ما بودیم با سرزمین ازاد در تفکر دینی ما بودیم با نگرش نو که لااقل بر داشته از حرکت نو بود که شاید جواب میداد که منفی نباشد جوابی میداید که تکرار نشده بود برای پاسخ گرفتنش
اما طی چند سال به علت کم عمق بودن اندیشه ها دچار تردید دچار زوال و سقوط شد خیلی خوب پس میبایست حرکتی و مقوله جدید برای سامان رسیدن این افکار میامد نه دچار عقب کرد میشدیم نه دچار حماقتی از نو میشدیم؟
نمیدانم اگر به اثار دوران قبل که از اخرین باری که ابرقدرتی در اون بوده هزاران سال میگذرد عبور کرده اید تفکری در اون داشته اید برای اون قدرت که توانسته بود برای شاید بیشتر از یک قرن این ایدولوژی این طرز تفکر را برای به سامان رساندن عمارتش صرف کرده بود را برای خودتان ترسم کنید به حال اون قبطه بخورید ببنید که برای اینکه تفکری بتواند برای صد سال به جریان بی افتد تا بنای ساخته شود چه قدرتی می بایست وجود داشته باشد چه چیزی میتواند این قوم سر گش را تا این حد به مسلولیت خود دراورد تا این چنین بماند اما حالا با تعویض یک مدیر با تعویض یک وزیر تمام دودمان اون سازمان و وزارت خانه به ارزه در میاید که این باعث فرو افتادن افرادی و سپس افکاری گردد.
بنگرید برای هر اتفاق مهمی که میخواست برای ما در این دوران به انجام برسد چند بار دچار بار نگری شده برای اون نیست که اون باید تکامل میافتاد نه خیر اون مقوله جداست و خود بینی و خود رای مقوله جداست
اگر هر کس بخواهد از درک و باور خود که سالها قبل پدارنشان از ابا و اجدادشان فرا گرفته اند را در خود همانند یک بت پنهان شده نگه دارند و به اون هیچ اجازه دخل و تقسیری ندهند میدانید چه اتفاقی می افتد ؟
مومین باشد هر پدران و ابا و اجدا دمان خواهند گرفت و ما هم به علت ندانستن و گور بدن چون ایمانی قلبی را در خود پرورانیده ام که شاید هیچ گاه به اون تفکر و ترسیمی نداشته ایم چون اون را بتی از جنس فقل قراردادیم؟
میدایند این بار از یک قصه تلخ برایتان استعاره میخواهم؛ بیاورم که ما اگر خود را حیوانات ننامیم میتوانیم موجوداتی از جنس بالا تر و برتر و پیشرفته تر از انها قلمداد کنیم تا این جا خیلی خوب و با شکوه اما بعدش نمی دونم تا به حال تشنه شدید بروید درب یخچال را باز کنید و تا بخواهید بطری آب را بخورید ظرف شیر را میبینید خوب پشیمان و سر مست اون لیوانی که در دست دارید را پر از شیر می کنید و بعد نوشی جان اما تا چند قدم برمیدارید تا به ظرف شوی برسید تا لیوان را اون جا بی اندازید به خودتا ن می ایید که چی خوردید؟ شیر؟ شیری که از گاو بدست آمده شیری که مملو از کلسیم است پر از هزار و صد گفت و زهره ماری که ما به اونها پروتیین و نمیدونم عناصر دیگر میگیم البته اون چیزی نیست که پدرانمان قبل از ما به این فرخ بالی میتوانستند بخورند چون شلنگهای انسان اون منبع مفید را به حد اعلا کشف نکرده بود و ... و اما حالا خیلی راحت و فراوان موجود است بگذریم و برویم سر اصل داستان که ما چقدر عقب افتاده ایم به نسبت دبگر حیوانات گه هنوز بعد از میلیونها سال هنوز غذای اید آل مان را کشف نکردیم که هم لذت بریم هم مفید باشد و هم مقوی و پیامدهایی چون سرطان و نمیدونم از اون بلا های عزیز دیگر نداشته باشد تا ما را این چنین اسیر نکند تا حداقل همه یک طوری این عمر لعنتی را به پایان برساند بدون عواقب از نوع مواد غذایی نمیدونم شاید اینجا اون سوسک حمام از ما پیش رفته تر باشد که لا اقل میداند چی را باید بخورد و چی را نباید و از اون حد خود را بیرون نمی افکند
ارادتمند عصاری
البته این وب لاگ دیگر اخر شد ه عصاره دیگر وبلاگهایم دیگر تصمیم دارم همه را فقط توی این جابنویسم دیگه نه توی هر وب لاگم یه چیز از قرار زیر

www.freelikeman.blogspot.com,
این وبلاگ قدیم و اصلی من بود که همه را اوایل اونجا مینوشتم
www.mystic18444.blogspot.com
این هم یک وبلاگ که آتش ی روشن کرد لااقل برای من که بدانم بفهمم که نمیدانم
www.iran18444.blogspot.com
اینم یک وبلاگ سیاسی که اخبار و حرفهایی که برای من سنگینی حماقت دولت مندان رژیم را داشت مینوشتم
www.divaneh18444.blogspot.com
اینهم وب لاگ مورد علاقه ام جایی که همیشه توی اون ازاد تز ار هر پرندهای پرواز میکردم چون دیوار نداشت
www.limit18444.blogspot.com
این هم وب لاگی که از یک کتاب ممنوع و جالب برای تفکر توش از ان منبع کپی شده البته همه اش خودم تایپ کردم

اما حالا هم فقط اینجا اما تا کی؟