۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

یادی از سیمین بهبهانی

اين مکر و ريا گشت به گوش همه ياران
اين حيله بشد باور يک ملت نادان
ای وای از اين قوم وازاين ملت بيمار
لعنت به سر گور امام زاده مکار
ايرانی که بود تاج سر دانش دنيا
اينک قمه بر سر زدنش خنده دنيا
زنجير به سرو سينه زدن در غم تازی
از شب به سحر در غم ودر گريه وزاری
شد سنت ايرانی پس از عمری شهامت
ای وای از آن قومی که شد خام ديانت
...
ايرانی بشد چاکر درگاه امامان
آن شيرزن خاک گهر پوش دلارا
شد زينب و زهرا و خديجه و سهيلا
از کوروش واز ايرج و کاوه و بابک
قربانعلی و غلامحسين آمده اينک
لعنت به من و ما که بيگانه ستائيم
پيشانی به سنگ در هر تازی بماليم
لعنت به من و ما که فرزند يلانيم
بيرونی بيگانه از اين خانه ندانيم
نفرين به چونين تيع که تيزش نتوانيم
لعنت به چونين دست که مشتش نتوانيم
اهريمن از اين خانه برون ما نتوانيم
اين ديو ستمکار از اين سفره نرانيم
لعنت به من و ما که خاموش نشستيم
که خاموش نشستيم

وطن یعنی؟!!!

وطن یعنی صف نون صف شیر .وطن یعنی همیشه درگیر درگیر. وطن یعنی همین بنزین همین نفت .همین نفتی که رفته توی سفره ها رفته. .وطن یعنی تمام سهم ملت .یعنی یه تکه نون و باقی هم خجالت .وطن یعنی که اصلاحات چینی .وطن یعنی که روز نبینی .وطن یعنی همین ایینه دق .وطن یعنی خلایق هر چی لایق .وطن یعنی تحمل تب طاقت .وطن یعنی حماقت در حماقت
,

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه

بارون

سلام اسمان
با بارون امدی خونه ما اما ترسیدی چتر که از ابر داشتی برداری از روی دل ما که با طراوت باورنت اون را هم بشوری میدونم و میدونی که این دل با این چیزها پاک نمیشند اما با این کارت که کوچیک نمیشدی ای ابر برزگ
عصاری

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه