۱۳۸۴ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

این بار بگراند منیتورم هم مثل دلم یخه مثل تردید مثل غروب و مثل هزیان مثل مرغ تنها که میدونه باید بپره و اما هیچ گاه جرعت پریدن نداره و هر بار برای بدست اوردن لذتی جزی دلش را به نوای اسمون میده تا اون رو مثل هر بار سحر کنند تا شرط پروازش برای مدتی هم که شده به عقب بی افتد و دوباره با هوسی که مملو از دروغ و گناه است در امیخته شود
انقدر به خودم دورغ گفتم و وعده سر خرمن دادم که اگر عمیق تر نگاه کنم خودم هم حرفهای خودم را قبول نمیکنم و میدونم این بار هم مثل دفعات قبل داره برام خالی میبند تا دوباره یادم برود
سرم را به اسمون میبرم تا بالا را نگاه کنم خدا را میبینم که دستش را مثل یه سایه بون انداخته روی ابرها تا جایی را نبینم سرم را میاندازم پایین تا دیگه اشتباه نگنم و دوباره توی چاهی از جنس دوباره نه افتم اونقدر این شکل میمنم تا دلم هم رنگ خاک خاکستری میشه و سرم گاهی برای ورزش هم شده به روبروی خیره میکنم که ای دل غافل چشم میافته توی چشم خورشید اما نه مثل همیشه مهربان و گرم ، اتیشی و ناراحت انگار اونم دیگه ازچرخیدن دورش خسته شده اونم دیگه سرش اونقدر گیج رفته که بینا شده به قول معرف از دیوار که براش کشیده بودن هم پریده و فرزانه شده؟!
بگذریم اینها همش هزیان است برای جواب ندادن به خود برای راهی پیدا کردن برای فرار از حقیقت زندگی و مشغول داشتن خود به سر در گمی و نخواستن فهمیدن نخواستن بیدار شدن و فهمیدن یا باید فهمید و دیوانه شده یا باید عاقل بود و نفهمید تا همرنگ جماعت شدن را تجربه نکند بودن را بچشد

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲, جمعه

مشکلات و دقدقه های کاری و معیشتی همواره انسانها را از ارمان و ارزو های خود دور میکنند تا به اون حدی که که گاهی از اوقات نیز زمان و موقعیت های جاری را پاگ فراموش میکند
بیاییو تا مجالی است برگردیم و به ایرانمان به اطرافمان پر رنگ تر بی اندیشیم و در یابییم جریانهایی که در کنارمان وزیده و وزیدن خواهد گرفت از کجا منشا میپابد
این هفته که گذشت ما یک اتفاق در خوزستان داشتیم تا این استان که یک استان مرزی با داشتن مردمان بوی عرب دارای بیشتری مهاجر از دیگر استانهای ایران در طیف تعریفی از شهر را داراست
کنار افراد بومی در این استان بسیاری از هموطنان لر و اصفهانی نیز در این استان کنار کردهایی که در بنادر این استان همواره به چشم میایند وجوددارند و فقط لرو بعد اصفهانی ها هستند که توانسته اند در جریان این استان غرق یا بهتر بگوییم دیگر یواش یواش بومی میشوند و اما بعد از این داستان اقای ابطحی مرد خیکی و بزرگ داستان که همواره صرف وقت گرامیشان با اون وب لاگ مشهورشان و اون مبایل دوربیندارشان توجه همه را به خود در زمانی که در دولت در دفتر رییس جمهوری حضور داشتند هموراه مشعود بود ایشان که فکر میکنم اغلب اوقاتشان را در کنار کامپوتر شان و صرف ابدیت کردن صفحاتشان و اراستن و پیرایش وب لاگشان بود تا کارهای جاری در دفتر ریاست که نباید این نکته را فراموش کنیم که ایشان یکی از بارز ترین نشانهای فسادهای جاری در دولت و ادارات دولتی بودند و بعدش نامه ایشان خطاب مدیر کل بوجا استالن خوزستان در مورد کمک به دیگر افراد بومی از لحاطظ وام ازدواج و ... برای تغییر کفه ترازوی اون استان از عربی به دیگر اقلیتها باعث شد تا جنگی در این استان به وجود اید و خیلی لز ریسای بانکها و خیلی از افراد صاحب منصب که عرب نبودند مورد ازار و حتی کتک کاری و جرح و... قرار گیرند تا انجایی که دو تن از عوامل نیروی انتظامی نیز گشته شدن و این تنها امار اراه شده از سوی مراجع در رسانهای داخلی بود از تلفات حداقل 25 برابری این قائله و حالا شهر ارام است و همه رفتند نماز جمعه و به خوبی نیز این ماجرا را محکوم و عوامل خارجی نیز همیشه در پشت این قائله نیز نفرین شدند البته باید بگوییم در زمانی که من در نیروی مقاومت خدمت میکردم یکی از استانهایی که دارای بیشترین عوامل بودند در ان نیرو خوزستان در کنار مازندران و خراسان و اصفهان بودند که فکر نمیکنم حتی ده درصد انها نیز در این تظاهرات بر علیه قیام کنند گان شرکت نکرده بودند

و متاسفانه خبر سقوط یک هواپیما دیگر که چند نفر گشته و و ده ها نفر دیگر زخمی و ناپدید داشت البته یکی دیگر از ابولقرازهای کشور نیز گویا معدوم شد و دیگر فکر نمیکنم توان بلند شدن داشته باشد حتی اگر سربازان امام ...بیایند و بسازند ...
و جالبتری قسمت این که مرا واداشت در باره این حرف بزنم این بود که چندی پیش قبل از جلسات اتحادیه اروپا با ایران دوباره برای حل و گرفتن پول و هزار گفت و زهر مار از این رژیم مقامات فرانسه قرار داد فروش چند فروند هواپیما که بسته شده بود را لغو کردند الیته مقامات ایرانی کفته بودند که ما بیعانه ای به فرانسوی هاداده بودیم برای این قرارداد که رقمش خیلی جالب بود 50 هزار دلار
نخندیدا واقعی است

و باز دوباره انتخابات و داستان دیگر
خیلی ها امدند تا حضور یابند و خیلی ها امدند تا بازار گرمی کنند و همدیگر را خراب تا مردم را قل قاک دهند من که تا به حال در هیچ انتخاباتی شرکت نکردم و از این بابت به خودم میبالم تا گول این دروغ گویان را نخوردم و جالب است که تلویزونهای خارج از کشور دارند این را با رفراندوم این را با مبارزه منفی و هزار راه دیگر برای براندازی رژیم هم اوا میکنند و روی ان تبلیغ میکنند اما میدونید این یعنی چی؟
یعنی بر انگیختن بعضی از احساسات خفته به جریان انداختن افرادی که از مرحله سکون رد شده بودند و انها را حرکت برای رای دادن میکنند چون در اینجا اونها را با خاطرات بدشان هم نشان میکنند اما اگر مردم بخواهند این گونه مبارزه کنند که رژیم را بر اندازند چرا نمیریزند توی خیابانها خیلی راحت یک بار دیگر حرفای ناگفته را بزنند حتی اگر نشنیده و خاموش شوند
.
عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۳۱, چهارشنبه

شعر نو میخواستم تا بدعت پیشینیانم را نبینم
حرف تازه زدم تا دیوانه باشم تا تنهاییم را مسری نکنم تا حرفهایم را از روی احساس ملول یک بیمار نگویم و فریاد گشی بیش از قوت می ناب نباشم
هزار بار یک خاطره را مرور کردم تا دیدم چرا پرسیده شدم و نتوانستم برای دادن پاسخ معذرت نخواهم
باور کردم در پارک رفتن قدم زدن با دوستی همصحبت شدن نیز یک زندگی است که همواره سالها است فراموش کردم سالها ست که اون عادت را همانند الک به دیوار کوبیدم تا درد های نامرعی را برای خود و همنوع خود به دروغ نه دورغ به حقیقت نیز نیارم
ادم این جا تنهاست
در این تنهایی سایه ناورنی به تنهای
اگر به سراغ من میایی نرم و اهسته بیا تا ترک برندارد چینی تنهاییم
سهراب گفت هزار و صد بار نیز ناظریان برایم خواند باور کردم دیوارهای حقیقت نا تمام را برای بودن در چنگ نیز دشمنی از خود برای دل خود برای میل خود تراشیدم راهای رسدن به خود را از روی دینم مورب داشتم تا اون را با خود در مسیر خود نبینم بیدار شدم دینم را به دیوار کنار دیگر الک زندگیم یافتم با هزار و هزار سوراخ که حتی خود و حتی تمام خود را نیز در اون محور میداشت همانند ان چادر سیاه در بیابان تنهایی که همواره برای رسیدن به چراهایم برای خودم ترسیم داشتم
زمانی به دنبال بیابان میگشتم تا در اون مرز بین خود و خودیت و من و تنهایی و حقیقت و بینیاد را بیابم بیدار شدم دیدم برای دیدن در کویر برای دیدن بیابان نیاز به زمان صرف شده و بعد حلاجی است ؟
بیداری؟
زمانت صرف شد عمرت به پایان رسید هنوز پشت دیوار ندانسته هایت بیطوته کردی چون خیالت در فکر راه است که هر نفر برای رفتنش هزار و یک قرار میگذارند و هزار و یک بار بیشتر عهد خود را فراموش و شمع فریاد خود را در جنگ بی هماورد زمان میبازند
خواستم عاشق شدن را به تو بیاموزانم به تو بگوییم تو
تا بفهمی تو یا من نیست که بادیگران فرق داریم دیگران هستند که بادیگران فرق دارند یا نرم تر بگوییم اگر من نتوانستم به سوال کسی که پرسید چرا اگر راهت صحیح است اگر راهت برای خودت حتی عزیز و مهم است چرا برای رسیدن به دیگران اون را فراموش کردی چرا بلند انکار در نتوانستن از دیگران شدن را نگفتی
شعور رمز قدرت انسان است بر حیوان و هوس رمز گذر از انسانیت به حیوان شدن ؟
پس بیاییم با قدرت بگوییم حیوان شعور هوسمند شدن را ندارد بیاییم بگوییم حیوان خوش نمیگذارند چون هوس ندارد چون فقط نیاز دارد نه هوس نمیدانم شاید اونهایی که این حرفها را زدن نیز شهور نداشتند تا هوش را با هوس و هوس را با هوش نیامیزند تا داروین نیاید و فرید نیز از برکت نیچه دم از ربانیت نزند

عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۲۹, دوشنبه

مرز را در حریم دل بینید و حرف را در حکمت جانانه
شعر را در فریاد یاد دارید و یاری را ز یار فرزانه

خام نشدم تا خاموش شودم مرده شدم تا ابدی شوم
حال من این شود از این نیز بدتر شود تا بیدار شوم

مردم تا مرد دوران شوم تا یک شبی بی تو بی نشان شوم
خام شدم چون در حسرت آن شب که تا صبح محتاج تو شدم

عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۲۸, یکشنبه

سلام
میدونید من و تنهایم و سکوتم اگر زمان را برداریم میشند یک نفر و با زمان میشند سه نفر
!

۱۳۸۴ فروردین ۱۹, جمعه

سرزمینهای دور نغمه های کنگ و لبهای ترک خورده از بی ابی اما دلی پر از بزم سری پر از نفسهای تازه برای گام برداشتن اینجا نیز برایمان سوزناکترین ساعت ساعت فرار از خود است اینجا نیز برای بی دردی باید گریه کرد باید از نو همه چیز را ساخت تا بشود برای خود وبرای پرامونمان قابل هضم بشد
خدایی بزرگ به بزرگی یه کرانه و انسانی کوچک برای تجربه انسانی به مثابه یک ازمایشگاه که اگر او را ازمایشگاه بنامیم خالق او نیز میشود یه فاعلی که برای دانستن و برای تجربه کردن باید ازمایش کند برای دانستن باید یک دنیا برای دنیا یک خورشید و یک عالمه ادم ؟
این نشان از بزرگی است یا نشان از ندانستن پس اگر هر بار از ازمایش مثال اوریم و بدانیم خدایمان نیز برهر کار قادر و بر همه چیز اطلاع داشته است نشان از یک گمان اشتباه است و اگر او از سر لطف بخواهد این کار را به انجام برساند چی؟
یعنی بخواهد مهربانی خودش را به این سان به ما نشان بدهد چی؟ یعنی ایشان میخواهد از ضعفی فرار کند که این کار را انجام میدهد این که همیشه ما در طبعمان از چیزی که نداریم و بیشتر صحبت میکنیم چون به او نیاز داریم و باید به اون برسیم و داشته هایمان نه اونها سر جایشان هستند و هرزگاهی شاید به فکر اونها نیز نه افتیم و با توجه به اینکه ما دارای روح هستیم روحی که دمیده شده توسط خداست و صفات خداگونه را حامل میباشند پس خوبی و بدی اون نشان از درستی و پندار و کارهای خدایی است همانگونه که در کتابهای مقدس این بارها گفته شده ؟
این گفته شده که این دنیا سر اغاز دنیا بعدی است که بعد از اون دیگه مرگی نیست پس از این که بمیریم یا زمان میایستد یا اینکه ما میمانیم برای تا ابد خوب جالبه که من و شما یکی یک سال و یکی یکصد سال عمر میکند خوبی میکند بدی میبیند و جوبی به اون صورت خواهد گرفت یعنی یک کمی بلاتکلیف یکی ناعادلانه یه کمی مغموم و یک عالمه گنگی؟
پس چرا ما را اوردند به این سرزمین به این عالم اگر هدف اینها است اینها شاید قانع کننده باشد برای شما ولی این ختم است؟ و شما باوردارید برای همیشه بدون بازبینی از دید تعصبی از دید نامعصون شده چون فقط محکوم به دیدن شده اید از یک زاویه؟؟
میدانید اگر نتوانستیم به این سوالها پاسخ دهیم و از فکر کردن از جستجو کردن برای به دست اوردن جواب فرار کنیم فرا روزی که فرزندانمان بخواهند بدانند که چرا ما نیز جوابهای ماقبل و را خواهیم داد؟
یا نه میگوییم خود بگرد تا بیابی ؟ اگر کتاب مقدس بنگرید همواره از اونها سوال شده در مورد پدران و در باره ابا و اجدادشان چون اونها در پی یافتن بودن نه مانند ما جیره خوار شنیدن اگر بنشینیم تا بشنویم مانند زمان پیامبران خواهد شد ؟؟؟
عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

دیگه دارم با سرزمین خودم اخت میشوم با اون ارام میشوم با اون به جریان میافتم تا حرکت را در این افق را تجربه کنم
دیروز با یکی از دوستانم صحبتهای میکردیم تا بهتر درک کنیم چرا امدیم برای چی باید باشیم و هدف چیه میتواند معنا و پاسخ باشه
از حال شروع کردیم تا به زرنویان که قرنها قبل از زرتشتیان افکارشان را برای درک و برای پیدا کردن را تشریح کرده بودند به اونجا رسیدیم که چه زیبا میتواند باشد که اونها و فلاسفه یونان به خودشان اجازه داده بودند که همچون پرنده آزادانه تفکر و جستجو کنند تا بیابند حتی اگر هم نیافتند ارزش تفکر کردن آنها خیلی ارزش مند است حتی اگر هم بیاییند و بگوییند مغر عضوی در بدن است برای خنک شدن خون یا به زبان خودمانی رادیاتور بدن ؟!
خیلی خوبه لااقل این نتیجه یک تفکر بوده که ماورای یک دنیا وقت و اندیشه فروان داشته اما چرا ما انسانها نتوانستیم خود را قانع کینم اگر بیاییم به زرتشتیان و چند ادیان هم سان انها نگاه کنیم مییابیم برای بعد دادن به سوالات خود زیبا خیلی چیزها را از خدای خود نقض کردن و اون را از داشتنش محروم تا لااقل خود را قانع کنند و مانویان نیز امدن و ایشان را مطلق کردند تا این گونه به خود پاسخ دهند اما حقیقت این است فاصله ما با اونها فقط در زمان است این بعد که بشر نتوانست به اون حکومت کند تا اون را رام کند تا در اسارت خود در قلمرو خود دراورد و همواره اسیر اون است برای خودتان هرازان هدف ارزو و امال و خیال میتوانید بیاورید که در زمان میکنجد آیا میتوانید برای دلخوشی یکی بیاورید که در اسیری زمان نباشد؟
اون بشر نیز نتوانست جوابی به این سوال خود که همراه هزاران سال میگشت تا پیدا کند پاسخ بدهد چون اسیری چون فرار چون از قدر مطلق زمان خود نتوانست بیرون جهد! میگویید نه!!
زمان ؛ در نقطه ای بی زمان من و شما میتوانیم بد ی را خوبی را خدا راجای را هدف را و هرازان سوال نا پیدا را به خود پاسخ دهیم چون غرق شده نیستیم چون مجبور به جبران نیستیم چون مکافات عمل را از قبل پرداخت نکرده بودیم راستی اگر زمان نبود ایا خدا هم نبود؟
دیوانه (عصاری)

۱۳۸۴ فروردین ۱۵, دوشنبه

تا زیانه بر تنمانی میخورد بی انکه اخمی به گونه بیاوریم اون را تحمل میکنیم چون ما بزرگ شدن، نسل تازیان خورده ایم، شاید این بار اگر بر ما نزنند، دردمان بیاید برنجیم و اعتراض کنیم سالها است ساکت شدیم نه یاید بگویم ساکت شدیم باید بگوییم، خفه شدیم، کور شدیم و نا شنوا یا اینکه در صحر رفته ایم یا نه در خوابیم نمیدانیم و نمیخواهیم کسی مرا را بیدار کند. اگر کسی برای بیداری بیاید ،هم او را خواهیم راند بی جرعت ، من و شماییم تنها در زمانه های تلف شده ، در سرزمینهای خود بی حاکمیت خود ، در کدام افکار غرق شدیم در نداشته هایمان یا افسوس در چرا نداشته هایمان تمام حرف زدنمان نیز برای ما بی مانند شده همان آواز دوباره زنگ ناقوس است که اگر پاپ دیگری نیز بمیرد دوباره اون را خواهیم شنید همانگونه که خمینی را همراهی کردیم
زمان نیز به کمک ناشنوایمان امده ، او نیز ما را محصور کرده باید نکان خوردن را نیز تمرین کنیم تا او را نیز از دست ندهیم من می گویم تو میگویی ما میشنویم اما برای چه اندازه برای چه قدر گفته هایمان ارزش شنیدن دارد حتی برای خواب کردن کودکی؟
خوابهای سنگین تازوی شاهین را به سمت سبکی برده اونجا نه عدالت بود نه خدایی به بزرگی اون همه
اگر من کوچیکم به اندازه اون مورچه و خدایم به بزرگی اون کوه بلند پس چرا باید بگوییم اون بزرگ است ایا بزرگی در او میکنجد؟ یا من خیلی بزرگم؟
امروزم به سرزمین من تعرض شد من خواب بودم اون همسایه نامرد نیز مرا بیدار نکرد ترسید که از خواب بپرم یا شاید خواست کمکم کند تا من نیز فراموش کنم خیالی پوچ من داغدار این سرزمینم من نخواهم خوابید اگر تو خوابیدی من ترکت نمیکنم حتی اگر ساکت شوی!
یاد اون کوجه یاد اون درخت یاد اون دوستی یاد اون ادم ها که برای دوست شدن خواستند بروند دوست داشتن را یاد بگیرند خواستند بازی پروانه را نگاه کنند تا رقصیدن را تجربه کنند تا ترس از نخواندن کتاب شازده کوچولو عذابشان ندهد اونها این بار اهلی شده بودند حتی اگر به اونها کسی یاد نداده بود چگونه الی شدن چگونه دوست داشتن را بخرند از در اون مغازه راستی یاد امد ترسیدی با من بیایی توی اون مغازه؟!!
از احول این زمان گذر کنیم به یاد اون کاغذ پاره توی ایستگاه اتوبوس که بی افتیم که دعوت شده بود یه نامه به سرباز گمنام امام زمان بنویسد که اگر مقبول افتاد جایزه ای به همون بدهند البته به مناسبت بیسمین سال وزارت اطلاعات
خوب من که اون اعلامیه را سه چهار ماه دیر دیدم اما حالا اینجا مینویسم

شایدهم اینجا دوم شدم!
سلام نامریی
با یاد عزیزانتان که وقتی پر میگشایند دو رنگ میشوند یا مریی خوش رنگ مثل رنگ سایه ها در روز و بد رنگ مرعی مثل سایه ها در سیاهی
البته رنگ خوش رنگ برای اونهایی هست که قبل از اون که خائن به آخوندها شوند کشته میشوند و رنگ بد رنگ اونهایی است خائن میشوند به آخوندها و دوست ملت میشوند
بگذریم هر دو انها شهید شدند حتی اگر خامنهای برایتان استعاره ای مثل نواب صفویه نیاورد که البته "با مرحوم " شروع میشه {مراجعه شود به صفحه اول روزنامه الثارت برای 49 سالگرد اعلام نواب }
یاد اون عزیز از دست رفته یاد هم رزم شهردار گرامیمان یاد اون استوره خون خوار سعید جانمان سعید امامی عزیز که مثل نواب خودشان با کمک ایتی از جانب خدایش از شهر خلخال حکم میکند تا پاکی را برایمان بیاورد البته پاکی از جنس بلور یا کریستال چک که دوستانمان وقتی رفته بودند شهر میکونوس تا در اون جا فقط در رستوان چایی بخورند البته چون از لحاظ فقهی دست نا مسلمان به ظرف خورده نجس است و ..... و فقط رد شدند و اونجا بعدا با مسلسل از غیب با دست از کریبان منور شلیک شده
یاد اون روزها بخیر اگر یادت باشد خاطره اون کسانی که کمکت کردند تا در قهررود و در اون زمان با منتظری مراوداتی داشتیم را برایمان بگوید یادت است نیم از مشکوفات را در ماشین هر که هیچ گناه داشت میگذاشتی تا او نیز گنه کار شود
یادت است ستارها که انها نیز اگر میخواستی با کمک کابلتان خواموش میشدند حتی اگر به سن قانونی نیز نرسیده باشند
میلرزم و می گویم نه از جانب تو از جانب مکافات من که ساکتم و تو میگفتی من ساکتم و تو انجام میدادی من ساکتم و تو ادامه میدهید و من ساکتم وتو....



عصاری

۱۳۸۴ فروردین ۱۳, شنبه

دوباره یه حرف دوباره به تکنگور دوباره برخورد سنگ به شیشه
اون گفت به من گه بگم به همه: اون قدرت داره که روز و شب حاکم باشه نه فقط روزها
نه فقط مثل سایه ها در شب چراغ؟
با مکر با حیله با دروغ با هراز و یک سیاست به یاد فرار از نداشتن اون قدرت با فریاد داد زدن با خیال فرار کردن تا اون تنهایی
به حرفهایم گوش کنید مجاهدم و یا خواب الوده ؟
با حرفهایم نه امروز باید رها شد ، می روم تا بمیرم ،میروم تا خیال را برای خودم، ببرم بفروشم، بیخیال برای هر درد سر
میخواهم بزرگ شدن را در فکر و در اندیشه نبینم؛ از دیدن چشمهایم خسته شدم باور ندارم که راست بگوییند با فکر من هم توانی کرده تا دروغ نویی را از نو برایم به تصویر بگشد
اینجا باید به کی قسمش دهیم تا باورمان کند که خیالی از دیگریم برای تصویری از دیگران شعری از ناصوریم و دمام گهواره خون دیر بای زهر مار و کفتار نگین شوم
کی را باید باور کنیم اون اسم ته فنجان قهوه را؟
یا اون ایت از نو نوشته به هر کرانه؟
تو کیست که مرا میخوانی، تو کیستی که من و تو را بینی و من را درخیال ، و خود را در زمین به خود دروغ نگو، اون چشمهای همیشگیت است که داره با تو حرف میزنه نشون میدهدت با اون مژهای پر شده از غبار از کینه و مکر سیاهی سرمه ات؟باورش داری حتی اون زمانی که قهر شب اون را سحر کرده یادته اون به من گفت به همه بگم اون قدرت داره که روز و شب حاکم باشه نه فقط ....
باور کن
عصاری گاشکی میشه امضای اون دیوانه را انجا میزدیم