۱۳۸۴ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

دیگه دارم با سرزمین خودم اخت میشوم با اون ارام میشوم با اون به جریان میافتم تا حرکت را در این افق را تجربه کنم
دیروز با یکی از دوستانم صحبتهای میکردیم تا بهتر درک کنیم چرا امدیم برای چی باید باشیم و هدف چیه میتواند معنا و پاسخ باشه
از حال شروع کردیم تا به زرنویان که قرنها قبل از زرتشتیان افکارشان را برای درک و برای پیدا کردن را تشریح کرده بودند به اونجا رسیدیم که چه زیبا میتواند باشد که اونها و فلاسفه یونان به خودشان اجازه داده بودند که همچون پرنده آزادانه تفکر و جستجو کنند تا بیابند حتی اگر هم نیافتند ارزش تفکر کردن آنها خیلی ارزش مند است حتی اگر هم بیاییند و بگوییند مغر عضوی در بدن است برای خنک شدن خون یا به زبان خودمانی رادیاتور بدن ؟!
خیلی خوبه لااقل این نتیجه یک تفکر بوده که ماورای یک دنیا وقت و اندیشه فروان داشته اما چرا ما انسانها نتوانستیم خود را قانع کینم اگر بیاییم به زرتشتیان و چند ادیان هم سان انها نگاه کنیم مییابیم برای بعد دادن به سوالات خود زیبا خیلی چیزها را از خدای خود نقض کردن و اون را از داشتنش محروم تا لااقل خود را قانع کنند و مانویان نیز امدن و ایشان را مطلق کردند تا این گونه به خود پاسخ دهند اما حقیقت این است فاصله ما با اونها فقط در زمان است این بعد که بشر نتوانست به اون حکومت کند تا اون را رام کند تا در اسارت خود در قلمرو خود دراورد و همواره اسیر اون است برای خودتان هرازان هدف ارزو و امال و خیال میتوانید بیاورید که در زمان میکنجد آیا میتوانید برای دلخوشی یکی بیاورید که در اسیری زمان نباشد؟
اون بشر نیز نتوانست جوابی به این سوال خود که همراه هزاران سال میگشت تا پیدا کند پاسخ بدهد چون اسیری چون فرار چون از قدر مطلق زمان خود نتوانست بیرون جهد! میگویید نه!!
زمان ؛ در نقطه ای بی زمان من و شما میتوانیم بد ی را خوبی را خدا راجای را هدف را و هرازان سوال نا پیدا را به خود پاسخ دهیم چون غرق شده نیستیم چون مجبور به جبران نیستیم چون مکافات عمل را از قبل پرداخت نکرده بودیم راستی اگر زمان نبود ایا خدا هم نبود؟
دیوانه (عصاری)

هیچ نظری موجود نیست: