۱۳۸۴ خرداد ۷, شنبه

هر بار که فرصتی می یابم سعی میکنم فکرم را در یک نفطه موطوف دارم که به سوال قرنها پاسخ دهم و اگر نتوانستم الاقل به خودم بگویم که باید فکرت را باید خودت را باید تمامت را بیرون بریزی باید ها را باید انجام داد تا مردی دیگر مرده شود تا علفهای هرز پر بار نشوند اگر ندانم اگر نتوانستم پس بودنم چه ارزشی میتواند داشته باشد باید فراموش کرد که انسان بودن را باید فکر را در نطفه خاموش کرد تا دیگر به هر جایی که در مرام او نیست نرود یک بار دیگر خیال.
برای چی امدم/
خدا برای نشان دادن لطف این کار را کرده پس خدا نیاز مند نشان دادن قدرت خود است پس شاید خدا ناتوان است که میخواهد این فریب را انجام دهد.
خدا باید این کار را میکرد تا چی؟
بی دلیل نمیشود چیزی را به وجود اورد وقتی در تمام چیزها نظمی یا بی نظمی که در مخالف اون است میبینیم میبابیم که حقیقتی است که باید برای اون جوابی یافت حتی اگر مرد تا یافت چون اگر جواب در مرد ن نیز باشد باز مقدس و قابل احترام است چون باید یافته شود.
برای فهمیدن نیاز به چه چیزی است باییم یک انسان را که به وجو میاید بررسی کنیم ببینیم چی میشود یتا به کجا بی انجامد
از کودکی چیزی بهرمند نمیشود چون دایم در حال زخیره است دایم ندانسته ها با تجربه میازماید تا دیگر اشتباهی نکند زندگی میکند بازی میکند تا برزگتر شود متوجه میشود نیاز مند است باید بخورد باید بیاشامد باید استفاده کند باید گرگین بود را در جامعه ادمیت به رقص در اورد و هزار راه دیگر تا اینکه نیمه مردی میشود نیاز های دیگر دوست داشتن علاقه عشق محبت و هزار راه نرفته و یک ادم بی تجربه با این دید که تجربه او فقط و تنها راه درست است و تمامی راها به ناکجااباد بوده است و او تنها راه را انتخاب کرده تا به منار این گذار عبور کنند عابد باشد اما زمان به او میفهماند که نه این قانون طبیعت است باید درک کرد که همه این حس را دارند همه میداند که این دروغ است شاید اما برای اونها تنها راه صحیح و مطمئن است و بی برگشت و تمامی خود را میشازند تمامی خود را بست میدهند و پرواز را در بی بالی تجربه میکنند
کم کم در این زمان حقیقتی پیدار میشود و ان نیازهای جنسی است که کم و بیش از عاشقی و عشق را در خود حل میکند و برای رستا خیز ساعتی مینهاند اما...
بعد در زندگی مشترک که تدایی رفع تنهایی و رفع نیازهاست و رفع دوش گشیدن مشکلات است که نه میتوان گفت که این مشکلات تمام مادی یا جنسی است نه خیر که میتواند به عواملی که در سنین رشد به همراه داشته و باعث پدیده های شده باشد و اما بعد
فرزند و دلخوشی نو ثمره و تمام محبت خندهای کودکانه با اون اشفه های دختر بچه نازی که همواره ادای کامل است دیگر مجالی میابد ؟
اما به خود بیا /
کودکت از شما میپرسد که چرا مرا به وجود اوردی که خالق به تو این اجازه را داد خیلی خوب اما شما برای چه؟
چه چیزی شما نیاز دارید و یا داشتید که من باید رنج و شادی او را با خود ببرم تا نتیجه او را ببینم ؟
پرسیده اید از خودتان؟

متنفرم از خودم و از نیازهایم نمیدانم برای چه باید مصاعبی را تحمل کنم تا نیاز مند جواب دادن به خود نباشم؟
اگر تا یک ماه دیگر نتوانستم به این سوال پاسخ دهم یک موضوع را درپیش میگیرم تا با اون دیوارهای ابهامی دور این موضوع بکشم تا بتوانم زندگی خود را در کنار موهبتی از نیازهای خداوندی پر کنم که نه فانی باشد نه خامی شما چی تصمیمی ندارید تا دیگر به خود دروغ نگویید؟
عصاری

۱۳۸۴ خرداد ۶, جمعه

دیوانه شو دیوانه شو عاقبت از عشق ویرانه شو خوف از این دنیا مبر دل از این دنیا ببر رسم شده باور کنم ترسم که خیال باور کنم

اینم عاقبت یک پی ام به یک دوست
اما همیشه شعر از وجود بیرون نمیاید
عصاری

۱۳۸۴ خرداد ۴, چهارشنبه

بوی قهوه همه بینیم را پر کرده دیگر نمیتوانم بوی بارانی که داره خودش را از دل اسمون به این جهنم خاکی میرسوند را استشمام کنم و هد فون تا اخرین توان داره توی گوششم فریاد میزند و باعث نشنیدنم حتی صدای مادرم که ناگه در کنار خود در کنار درب ایستاده تا با من صحبت کند میشود و چشمهایم نیر اسیر در تاریکی اتاقم که به جز نوی متساعد شده از مونیتور کامپوتر نوری دیگر نمیتواند درک کند و در اخر انگشتانم که بی تاب با حرکت در روی کیبرد هنر نمایی میکند تا برایم رقصی مند تا از حرکتات موزونش حرفهای من پدیدار شود این یعنی زندگی از پنج حس چهارتا درجا اسیر شده و دیگری نیز از مزه اون قهوه ای که چند لحظه پیش خوردم تلخه
اما فکرتم بی حد از این محدودیتها از هر دیواری حتی عمقتر از دیوار قلب خودم ماورای خودم را هم میبینه اما به من هم نمیگوید چون به من و افکار ملولم ایمان ندارد اونجا من نیستم تا بودنم بتواند برای یافتن حقیقت محض یاد اور خاطراتی باشد .
عصاری

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

اینجام جای نشستن که دل ما انتخاب کرده تا با اون باشه تا با اون بشنود تا با اون بخواند و با اون خودش را در غرقهای وجودش بریثزد
یک روز شد یک هفته شده و یک کاه گذشت من هنوز دنبال اون سوالم نمیخواخهم به نتیجه باقی از افرادی که من دنبال جواب بودم بشنوم نمیخواهم خود را اسیر ندانسته هایم و ندانسته هایشان کنم تا در غفلت و خوا الودگیشان در گیر باشم نمیدونم چرا هر چیز که میخواهد من از این رو به اون رو کند در دم دمهای نتیجه پاش سست میشه و من را فراموش میکند ای زمانه چرا باید این حرفهای همیشه را از من بشنوی و هیچ جوابی به من ندی شاید از یک اصل ندانستن و نفهمیدن اما چرا چرا باور ندارم
هزار بار رفتم به این فکر هراز بار این ژرف فکرم را با تمام سلولهای مخم لمس کردم اما بی نتیجه باز هم یک سوال بی جواب اونم من کیم و برای چی ساخته شدنم
داره برام یک ارزو میشه حتی گاهی اوقات دوست دارم بروم توی پارک مخصوصا صبحا که پیرمردها صف کشیدهاند و دارند دوش افتابشون را میگیرند از حرفهای همیشگیشان با هم لذت میبرند بروم بپرسم خوب پدر من شما سفر عمرتون از مرحله ندانستن عبور کرده لااقل به سر منزل نتیجه رسیده بیایید و مردی کنید پدر بودن و این این انسانیت را با من هم در میان بگذارید و هدفی را که گرفتید برایم تفسیر کنید بدانم که جمع کردن مال و یا داشتن فرزند اگر یک هدف برایمان نباشد اون وقت چکار کردید
میدانید میگنند فرزند ثمره زندگیست اما یعنی اگر فرزند نداشته باشیم بی ثمری هستیم یعنی تلف شده ایم؟
اگر برگردیم هیچگاه نمیتوانیم حتی برای سقراط نیز پسری بیابیم تا از ثمر بودن پدرش برایمان خاطری گذاشته باشد چون در اصل سقراطهای که بودند تمام شدند و بعد از اونها فقط افکار اونها توانسته اسا این زمان لعنتی را طی کند و بوی غریبی نگیرد.
بیاییم به این نگاه کنیم که من شما یک انسانیم و با دید انسان میخواهیم بودن خود را معنا دهیم پس اگر یک نفر میخواهد برای تمام اعصار باشد باید چه ویژه گی داشته باشد؟
فکر کنید و باهم بیشتر صحبت خواهیم کرد.
عصاری

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

اینجام جای نشستن که دل ما انتخاب کرده تا با اون باشه تا با اون بشنود تا با اون بخواند و با اون خودش را در غرقهای وجودش بریثزد
یک روز شد یک هفته شده و یک کاه گذشت من هنوز دنبال اون سوالم نمیخواخهم به نتیجه باقی از افرادی که من دنبال جواب بودم بشنوم نمیخواهم خود را اسیر ندانسته هایم و ندانسته هایشان کنم تا در غفلت و خوا الودگیشان در گیر باشم نمیدونم چرا هر چیز که میخواهد من از این رو به اون رو کند در دم دمهای نتیجه پاش سست میشه و من را فراموش میکند ای زمانه چرا باید این حرفهای همیشه را از من بشنوی و هیچ جوابی به من ندی شاید از یک اصل ندانستن و نفهمیدن اما چرا چرا باور ندارم
هزار بار رفتم به این فکر هراز بار این ژرف فکرم را با تمام سلولهای مخم لمس کردم اما بی نتیجه باز هم یک سوال بی جواب اونم من کیم و برای چی ساخته شدنم
داره برام یک ارزو میشه حتی گاهی اوقات دوست دارم بروم توی پارک مخصوصا صبحا که پیرمردها صف کشیدهاند و دارند دوش افتابشون را میگیرند از حرفهای همیشگیشان با هم لذت میبرند بروم بپرسم خوب پدر من شما سفر عمرتون از مرحله ندانستن عبور کرده لااقل به سر منزل نتیجه رسیده بیایید و مردی کنید پدر بودن و این این انسانیت را با من هم در میان بگذارید و هدفی را که گرفتید برایم تفسیر کنید بدانم که جمع کردن مال و یا داشتن فرزند اگر یک هدف برایمان نباشد اون وقت چکار کردید
میدانید میگنند فرزند ثمره زندگیست اما یعنی اگر فرزند نداشته باشیم بی ثمری هستیم یعنی تلف شده ایم؟
اگر برگردیم هیچگاه نمیتوانیم حتی برای سقراط نیز پسری بیابیم تا از ثمر بودن پدرش برایمان خاطری گذاشته باشد چون در اصل سقراطهای که بودند تمام شدند و بعد از اونها فقط افکار اونها توانسته اسا این زمان لعنتی را طی کند و بوی غریبی نگیرد.
بیاییم به این نگاه کنیم که من شما یک انسانیم و با دید انسان میخواهیم بودن خود را معنا دهیم پس اگر یک نفر میخواهد برای تمام اعصار باشد باید چه ویژه گی داشته باشد؟
فکر کنید و باهم بیشتر صحبت خواهیم کرد.
عصاری
بعد از چند وقت وقتی پیدا کردم که چند کلمه بتوانم بنویسم تا یک کم از درونم را به روی کاغذ بیاورم تا ضمن سبک شدن نیز بتوانم با دیگران نیز افکارم را در میان بگذارم
اول بیاییم در مورد انتخابات صحبت کنیم
وعده به مردم شروع شد و سر کار گذاشتن نیز به دنبال اون این بار هم باید به مردم اون تلنگر را زد تا دوباره خام شوند و به انتخابات جواب مثبت دهند تا دوباره اونها رای بدهند به کی مهم نیست اون که رای بدهند مهم است
بایییم خودمانی تر صحبت کنیم ما در جامعه ای زندگی میکنیم که در اون همه چیز طبق یک روش اداره میشوند همانطوری که حتی در بیان از تعریف اختیار برای دین میکنند
رهبر میایید و قدرت محض را در اختیار میگیرد اون قدرت توسط گروهی از حامعه که همواره گرداگرد یک سفره میچرخند انتخاب میشود البته قبل از انتخابات همواره نا مرعی و بی کار هستند و حتی برای مزاح هم نیامنند این رهبر را که انتخاب میکنند یک با هم بطور ضمنی خطاب برای کاری کنند این یعنی حکومت مطلقه که تا اینجا فقط در گرداگرد حوضهء رهبر و حکومت ماورای جامعه می اندیشند البته اگر یک ترازوی ( باسکول) را برای انتخاب این مجلس استفاده کنند میتواند صنعت گوشت کشور را متحول کنند چون به گاوهای هوشتای اسرائیلی نیز باید فخر بورزند .
و اما بعد این دایره بسته باید سراغ دایره بیرونی این مجموعه رفت شورای نگهبان که شش نفر از دوازه نفر ان مستقیم و شش نفر بعدی نیز تواسط رهبر غیر مستقیم انتخاب میشوند تا صلاحیت تمام کسانی که میخواهند توسط مردم انتخاب شوند را بررسی و بعد اعلام بر خودی بودن یا نا خودی بودن انها کنند پس تا اینجا مثل تعریف اختیار انسان و معشیتی است که خدا برای اون در دین اسلام قرارداده که نوشته شده و دانسته است و تا.. ادامه دارد
خوب ادامه اون منور میشود با بازی گرفتن مردم ، مردمی که نه بمب اونها را منفجر میکنند نه نداری چیزی که این مردم شریف را کنفیگون میکنند احساسات و روحیه اونهاست که بعضی وقتی تا اون حد جلو میروند تا رنگ مابین سیاهی و سفیدی را نمیبینند و گاهی هم برای قرمز تر بودن گلی یا نیودنش هزار یک فلسفه و مقاله میدهند این ملت با تلنگری خواهند رفت و با هزار فریاد نخواهند امد چون رگ خواب انها را باید لمس کرد بعد با امواج نوایی محکوم به حرکت کرد میگید نه؟

همواره انتخاباتی که بود مخصوصا برای ریاست جمهوری موارد این تلنگر موجود بوده از معلمی رجاییها که همواره با کاندید شدن بی خانمانها و جانبازان بی پول سیر شد و تا امدن بیدار کنند اصلاحات که مردمی را برای هشت سال بدواند و بعد با لبخند ملیح مسخره کند
و اما این بار هم گروهای خارج از ایران که همواره کوس ر هایی ایران را میزند و مجاهدان درونی ایران که دنبال رهایی هستند و برای این زحمت لااقل از دیگر هموطنان خود هزار یک قدم جلو تر هستند چون نان نداشته دنبال نان میگردند نه با شکم سیر به دنیال نان؟!
حرف زیبای رفراندم را میزند انتخابات را قبل از شروع جنجال پر انگیز تر نشان دادند تا رسیدن به دو هدف از قبل برنامه شده را انجام دهند لنگر به افراد خاص در طیف مرددان و اماده سازی گروهی از اپوزسیون برای جدا شازی چون این مردد نگه داشتند مردم دو هدف روشن یعنی حرف تو حرف در اوردن در مسیر که باعث کسستن مردم از همدیگر و بعد با اعلام رای سفید یا باطل برای نشان مخالفت و یا نشان نیاز به رفراندم میزند
ببینید
بااین شیوه هم راهای ماخوزه بیشتر و هم مردم پاچیده تر میشوند اگر من بخواهم بگوییم نه به برنامه ای باید در جایی بگوییم که شماره ارا لااقل از ردیف بی طرفان باشد نه اینکه من در دادگاهی وارد شوم که از قاضی اون بخواهم از خودش حقم را بگیرد.
بنظر من رای ندادن بهترین نشانه مخالفت با رژیم است که بدون اینکه وابسته بودن را بخواهییم تجربه کنیم من که تا به حال رای ندادم و این فکر میکنم بزرگترین نشانه افتخارم باشد برای به رسمیت نشناختن این سیستم و رژیم ؟
شما چی نمیخواهید نشان دهید که دیگر نخواهند شمارا به بازی بگیرند و این حق شماست تا بتوانید از نداشته هاینان استفاده کنید

با احترام عصاری

۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه


یک بار دیگر من و خودم تنها شدم و دوباره دل پریشانیم گریبانم را گرفته و برای دلتنگی هایم ارزوهای نو دارم دوباره برای رسم شدن رسام میشوم اما چرا؟
خلوت کده خود را باید به هر کیش و ارزو فریاد نداد تا برای ورود به اون حریم امن هر کس جرعت نداشته باشد
در خلوت کده همیشه تنهاییم را باید با افکار ملول تقسیم کنم به اون اجازه بدهم تا بالهای خیال انگیز خود را به احتزاز دراورد تا با گردش در گمانها مسرور و شاد برگردد.
برای لذت داشتن لذت کشیدن نیز عمری باید به فریبی داد تا غفلت را به دلیل بودن باخت
گاشکی دیوانه بودیم نه اون که شما تصویر از دیوانگان و یا از مجنونین داشتید دیوار نو دیوار نویس نو عاشق نو و دلتنگی نو اما با دلبردن نو در لباس تن کهنه و مندرس اما مگر میشود الا خود را به دیوانگی انکاشتن
عصاری

۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

ورقهای زندگی یکی بعد از دیگری پر میشوند و به انتهای این دفتر هر روز نردیک تر میشویم و بی انکه بدانیم کی به اخرین ورق میرسیم بهد ار پایان هر باب که ان را ما سالگرد تولد مینامیم جشن میگیریم تا خاطرات و گذر این دفتر را به یاد نسپاریم
از مومن بودن به اسلام به کافر شدن به اون رسیدم و از هر بعد که به اون نگاه میکنم هر دم خود را از اون دور تر میبابم به اون حد دور که تفکر در پنای او را برای سالهست که انگار به فراموشی پسردم؟
نه بیدار شدم و نه خفتم نه پیدا کردم و نه پر تلاش بودم اما این شعر زندگی کی باید معنا برای خود پیداکند من خود را از در لباسی می بینم که همواره بزارنده تن من نیست چون ندانستم که من کیم برای چی امدم /.
سکوت در باب ندانستن خیلی راحت است چون با فراموش کردن به حقیقت فکر نمیکنیم خود را به اون دوزخ که لباس ادمیت برایمان به ارمغان اورده میسپریم و با پرهایی از جنس نادانی برای خود جامعه مبدل پرواز نیز میسازیم
کعبه و نماز – خدا و بت – انسان و ادم- انسان و تکامل – داروین و پیامبران سامی- خدای نامرعی و خانه خدا- خدای بی نیاز و انسان و یک دنیا شاکر، وحمد و سپاس گوینده!
یک خیال بد یک دنیا بد یک وجود نا مطمئن یک دورغ بزرگ و یک حقیقت ناپیدا
همه میروند دنیال حقیقت اما دیوار اون کجاست تا از سوراخ کلید اون به ماورای خود نگاهی بی اندازیم تا باورهایمان را با گمانهایمان به یک خمر نریزیم تا افکار نا مبارک را با مبارکی نوای سبز قبایان به یک هاله پیمان ندهیم
انسان موجودی که اگر از بعد تکامل بیننده او باشیم بعد از خیلی از موجودات پا به عرصه این دنیا نهداده بعد از پلانگتونها بعد از ابزیان بعد از خزندگان بعد از دوزیستان بعد از پرندگان و بعد پستان داران ؟
ما که افریده خاکیم چرا این ساسله را با چشم میبینیم و به خود دروغ دوباره میکوییم ما در نهادمان یک چیز بیشتر گنگ نداریم تا اون از گنگی بیرون نیاید مات نخواهیم به دیوارهای حقیقت برسیم.
خوشا کاروانی که شب را طی کرد
این نشان از چیست طی کردن یا نسیان یا به دروغ پیوستن ؟
ما در درون خود یک سری نیازها داریم که تا به انها نرسیم و در انها سیراب نشویم نمیتوانیم به بعد بعدی از درونمان برسیم عشق و هوس . هزار صورت از این باب در این واقعه میگنجد اما ایا خدا نیز به این زمینه سازگار است ؟
ما انسانها خدا را در درون خود برای پرستش افریدیم تا او را بپرستیم تا اون را برای رسیدن به نیازهای خود اجیر خواسته های خود کنیم تا به وسیله او به نیازهای دست نیافتنی خود برسیم و بعد از ما و قبل از ما چی ایا حیوانات نیز خدا را میخواهند و ایا دارند خدا برای ما پله های اطمینان است پله های حرکت است تا فدایی نشویم حالا بیاییم بگوییم به خود خدا ما را افرید یا ما او را ؟ این سوال نه برای سوال بردن خدا باشد خیر این سوال برای روشن شدن تفکر روشن شیوه نگردش است به یاد داشته باشیم شروع را تا تکامل سیر شده نشود
عصاری