۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

اصل فروش یا نفروش ایران

از سر دولت فرزانه قرا ر شد بنزین ازاد در سبد خانواده قرار گیرد یعنی هر خانواده هر چقدر بخواهد بنزین بگیرید مثل سابق البته با قیمتی که خمینی بت شکن گفته بود کمی بیشتر البته هنوز نگفتند که 500 یا 700 تومان بر هر لیتر اما بازم خدا را پدرشون را بیامرزد که به فکر مردم هستند که از این طریق بهشون بفهمنند که چقدر اینها را دوست دارند اول میاییند نیستش میکنند تا مردم با 10 برابر شدن قیمتش نیز خم به ابرو نیاورند و شکر به جا اورند
راستی من کلی از مطلبی که قبل از این در مورد شورای نگهبان گفته بودم و از اونها برای اینکه به فکر ملت نیستند و دارند برای خودشون حکومت میکنند شرمنده شودم وقتی فهمیدن اونها با بوجه صدا وسیمایی که میخواهد با 250 میلیون دلار ماهواره بخرند را مغایر با اصل 75 دانسند اخر ما نفهمیدم باید قربون این اصل 75 باشیم یا اصل ایران فروشی 144 یکی همه چیز را میفروشد و دیگری میگه درصد ما گمه قعلا مسکوت بماند تا بعد با تبصره ای قبول بشه خدا کی این ایران تمام میشود تا این لاشخوران دست از سر این ملت نیز برداند باور کنید اگر تمام ایران را نیز بفروشند و باز بخورند با میخواهند از ملت بگیرند برای سیر تر شودنشون
میگید نه ببیند اونهایی که تا دیروز پمپ بنزین اتش میزنند و امروز منتظر تصویب نرخ بنزین توی هییت دولت هستند یعنی مسند اقای احمدی نژاد این بار بده نه مجلس که میخواند دمار از ملت برکند نه خانه ملت بکله اقای ریسس جمهور است که میخواهند نرخ بده خوب اخرش هم همه میرند یه رای پر از اسم میدهند برای مجلس میگید نه ببنید این ملت خیلی مونده تا متوجه بشوند پس حقشون است دمارشون در بیاورند تازه الان بازم دوران وش خوشانشون است
عصاری

شان و شیطان

دوباره داستان را از خود شروع کنم تا به خدای خودم نیز برسم بنا به تصادف به مطالبی رسیدم که داستان شیطان را اورده شد که خدا اون را از اتش افریده است همانند دیگر فرشتگان و قدسیان و انسان را از گل بیاورید و وقتی دستور داده شد ک بر اون تعظیم کنند شیطان از این کار امتناع کرد و مورد غضب خداونگار قرار گرفت و خدا او را در حالی که تردد میکرد تا رستاخیر قیامت نیز که مردگان بیدار بشوند نیز زمان داد خوب بگذارید به این نکته قابل تامل برسیم خدا ایا شیطان را خود افرید یعنی مطلع بود که او بر انسان که ساخته خود اوست سر تعظیم بر نخواهد داشت یا نمیدانست پس نمیدانست را باید از صفات خدا ندانیم پس میدانست پس بیان مطلبی که باعث این تفکر که خدا نمیدانست نیز در این بعد بی انصافی است چون اصول خدایی را زیر سوال میبد پس خدا میدانست خود میدانست که انسانی که او ساخته پس از روز اول و دوم و سوم موجودی خواهد بود که مورد تعظیم شیطان قرار نخواهد گرفت لذا این بحث که شیطان سالها در خدمت و بندگی و عبادت خدا نیز بوده کمی نامعقول میشود چون خدا دانسته به فرشته ای که قرار بود برای عبادت و بندیگش افریده شده بود دیگر بی اثر در فرمان شده بود یعنی ایا میشد که ایشان از دانستن و یا از دستوری که داده باشد به این عنصر کمی گذاشته باشد که او نافرمانی کرده باشد و در بعد دیگری که میشود فکر کرد اینکه فرستگانی که از اتش افریده شده اند در ابتدا این بدی وحود نداشت این حس حتی کینه ورزی نیز وجود نداشت که او بخواهد یا نخواهد این نافرمانی را بکند توانایی داشته باشد از این بدی و از این دژخیم ستیزی پس با خدا یا خود او در ذات بدی را داشته است که توانسته این عقده را به پژواک در اورد تا سرتا سر هستی را با این کارش بلرزاند ایا خدا نمیداست؟
یا اینک بدی وجود داشت یا نداشت یعنی خداوند انسان را به شکلی که برای عبادت و تکامل و بندگی حود افریده بود میخواست بدی در بین و وجودش باشد یا نیاشد اگر قرار بود باشد پس خود نیز انسانها را در این گوی رها نیده بود تا بهترینش یافته بشود تا بر این نکته برسد پس ازمایش را برای اثر بخش کردن نداشته افراشته بود که نمیتواند قابل قبول باشد در مکان خدایی؟

بعدی در دین وجود دارد تا با تکیه بر وحود بدی که ایا در ذات شیطان بوده یا نه خدا داشته است و در بعد انسان نهانیده بود است ؟؟؟


مسند را از شیطان بگیردید و من را در اون منبر قرار دهید
عصاری

۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

اثر سختی؟

صدای فریاد را نمیشنوم گوشهاییم را با دو دست چنان فشرده ام که نه صدای هیچ نه صدای همه چیز را نشنوم توی اوهام خود باید غرق شد تا رستاخیر خویش را به تعویق زمانه نسپرده باشیم فردا شاید سالروز مرگ دلی باشد اما مطمنا شاید ی برای سالروز زندان شدن افکاری در طعنه افتاب نخواهد بود چون باید خورشید را لوث و تنها دید نه در هیبت یه شب سیاه و هرازان شب اویز ستاره گونه پس میتوان با چشم بسته نیز خورسید را دید میتوان عظم را در دیدن خورشید در سیاهی شب کرد باید ادمی شد ماورای ادمیت بدون محدودیت حد ادمیت پس میتوان پر کشید از اففهای که دیروز افول افق پرهیزگاران دل از رخت بربسته بود
توی ماشین داشتم نجوای مرد افتاب چهره را با موی سیاه در ذهن میپرواندم که از سختی که خدایش برای پاکیزه کردن مومنان میکند تا با دامنی بدون هیچ کناه و پلیدی به سمتش بروند و از امامانش یاد میگرد که چگونه شیعیانی را که همواره در سختی هستند یاوری میدادند برای اینکه این ها فقط در راه ثواب رسیدن است که خداوندشان برای پاک کردن گتاهانشان انجام میدهند دهن مریضم تاب نیاورد و از خویش سوالی کرد که این امامان چقدر میتوانند در این سختی هایی که کشیدند تاب برای پاک شدند داشتند خوب است که معصوم بودندو لا غیر چه چیزی اجری میشد برای رسیدن به بهشت اعلا
عصاری

۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

اف لاینهای دوستانم

صفای ما پا برهنه ها می دونی چیه؟ اینه که ریگی به کفشمون نیست

اگر حلقه عشق از طلاست ، حلقه دوست از وفاست

روباهي به زاغي گفت: جوون، چه سري، چه دمي، عجب پايي؟ زاغ عصباني شد و گفت: بي‌تربيت! خجالت بكش. اون موقع من كلاس اول بودم. حالا شوهر دارم

ايرانيها ميگن : از دل برود هر آنکه از ديده برفت .. اما فرانسويها ميگن: به قلب ما نزديک است آن کس که از چشم هاي ما دور است

اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه اي را بالا ببري
محبت مثل يه سکه ميمونه که اگه بيفته تو قلک قلبت ديگه نميشه درش آورد اگر هم بخواي درش بياري بايد اونو بشکني

مردم به همان اندازه خوشبخت اند كه خودشان تصميم ميگيرند. خوشبختي به سراغ كسي ميرود كه فرصت انديشيدن در مورد بدبختي را نداشته باشد.

دريا باش كه اگر كسي سنگي به سويت پرتاب كرد سنگ غرق شود نه آنكه تو متلاطم شوي

انسان مي تواند همچون كرمي باشد كه نهايت آرزويش ساختن خانه اي درلجن است ويا چون پرنده اي كه به هنگام غروب آفتاب بر روي گندمزاري به سوي خورشيد پر كشد تا چه بخواهد

همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او کار نمي داد...همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...يک شب که مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي پر نشد

به مناسبت هم زمان شدن دهه فجر و روز ولنتاين عروسک امام خميني به بازار اومد

هرگاه قوانين پيچيده به نام دين و مذهب به انسان تحميل گردد و فرهنگ ضد لذت و شادي را حاکم سازد انسان به بيراهه و فرار از قيد و بندها روي مي آورد چون بشر خواهان آزاديست و آنرا به هر قيمتي که باشد به دست مي آورد. افلاطون

قصه درمان بی درد

در سالهای نه خیلی دور دچار یه مریضی ناعلاج شدم برای درمان شدن مجبور به کوچ ناخواسته شدم از اون زمان چیزی یادم نمیایید نمیدونم شاید دوران خیلی خوشی بود که از اون خاطره ای نداشتم چون مطمنا اگر غیر از این بود حتما الان ادس از اون زمان داشتم نمیدونم اما هر چی بود الان نیست اما من جامانده تنهای اون هستم دیشب سالروز این اتقاق بود و من را از اون سرزمین خالی بیرون انداختن توی این دنیا دنیایی که نه دویاری داره برای حریمش و نه دری داره برای ورودش فقط وقتی ادم به خودش میایید میبینه توی کدام جهنم دو رنگی سقوط کرده که شبهایش سیاه و روزهایش زرد است اما بد تر از این هم میشه که ادمهایش رنگارنگند هر کدام یه رنگ هر کدام به شکلی که نمیشه ار بیرونش به دورنش را بیابیم برای دیدن وجدانی که میبایست سازنده اون تن باشه
از این رنکارنگ بیرون بیاییم و به خودم برسم که چطور رسیدن به اینجا سی وسه سال از اون شب میگذره که به جرمی ناشناس البته همان جرمی که تو هم شاید مرتکب این شده بودید که اورده شده ای اینجا اما مهم این است که من و تو زاده چیستیم که برای هر سال اون یه جشن میگیریم و اون را برای یاد اوری هی یاد میکنیم ما ساخته نه خونیم و نه بلعم و نه اتش و باد با خون رنگ گرفته ایم با بلعم منفر شودیم و با اتش گرم شده ایم و با باد نیز به هر سو میریم تا نشان از نمردنم باشه اما گاش باد اینبار من را از سه ساختار دیگرم جدا میکرد تا شاید دوباره به جایی که بودم میرفتم تا دچار این بیدرمانی نمیشوم تا من را دوباره متولد شده نمیافتند
اما هر چه است این دست من نیست داستان این 33 سال اما گناهش گریبان من است
عصاری

۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

تحویل تن؟

چند روز بیشتر نمانده به زمانی که جشن تحویل این تن به این زمان باشه خوب یا بد اما اتفاقی است که بی اختیار من و هر کسی افتاده من توی این نام من توی این اسم و توی ا ین سرزمین اما بودنم ثابت شده این مهم است نه ان چیزی که در دست من اثباتش من هستم .و بودنم نیز باید موثر اثری داشته باشه که داره من بد یا من خوب مهم این نیست مهم این است که بودنم نرم و لطیف باشه نه خشک و خشن که ویران گننده هر چیزی حتی یه ادم باشه چیزی که خودم این را تا به حال ندیدم نمیدون تویی که من را به خاطر میاوری نیز خواننده این متن هستی ام ب این فریاد میخواهم عذرم را از گناهی که مرتکب شدم بخواهم با بزرگیت من را ببخش من دارم با تمام وحود از این توانایی تو برای حتی دمی به موثره ثمر بودن التماس میکنم باشد که روزی دست دیگراین کار را برای تو بکند این طرزمین نه با نام من اغاز میشه نه با نام من
هر سال میخواهم توی این روزمولد کاری عظیم را رقم بزنم میخواهم کوهی اندازه تن خویش با تمام بار اشتباهاتم را تحمل کنم تا این دنیا را از این بدی به خوشبختی برسانم اما انگار باز این قسمت لعنتی من را نمیبینه
حرفهایم تمام بشو نیست چون افکار مملولم راهی برای تخلیه شدن نداره کاری نداره تا بتواند این تن را به مفصود برسانه هدفش یه چیز است ساختن زندان از تن بی کالبد من رها شو تا ازاده ترین ادم روی زمین بشوی
عصاری

خواب و بیداری با دورغ

صدای اواز مرغ شب خوان نمیایید گویی دیگه شب نیست که و را برای هم اوردی تاریکی شب به شوق خواندن بیاورد گویی اون نیز برای رسیدن به این شب طولانی اونقدر جد کرده که فراموش کرده باید اماده شود تا بخوابد برای شب دیگر اما یه لحظه برای برگشتن وقت نیاز است تا بفهمیم دیگه روز نیست که شب برای ما نمایان شونده باشد بیچاره مرغ شب خوان اون نیز برای شبی دیگر دمی سر بر نگذاشته تا فردایی برسد تا دوباره روزش را از امشب شروع کند اما بی دل ،دل ما که فکر میکند این شب و این روزها دارند میاییند و میروند و ما باز در خوابیم در صورتی که نه شب امده نه روزی شروع شده برای اغاز شدن
از اخرین روزی که بیدار شدیم بیست و نه سال میگذرد نه دور نه نزدیک نه هوشیار نه زننده اما مه اینکه ما ندیدم رنگی که برای روز و شب باید بباشد با رنگی که الان برای نام نهادن روز و شب استفاده میکنند خیلی تفاوت دارد اما مهم این است که باز نه میدانیم و نه میخواهیم بدانیم
از داستان ما شدن شروع شد برای رسیدن به ما از همه چیز گذشیتم من تو او همه با همه اما در انتها چیزی فراتر از یه من جدید اون هم از نوع بی انصافش و خون خوار تر از قبلش نیدیم
زندان ساواک اسمش را گذاشتن زندان عبرت اما زندان جدید این حکومت را اسمش را گذشتن ایران خیلی امکانات داره توی میشه راه رفت استخر کرد و به تفریح رفت میشه حتی ازدواج کرد و ماشین و خونه خرید به پیکنیک برویم و ساعتی چند خوش باشیم اما باز تو.ی زندانی هستیم که تا زمانی که از بیرونش اطلاع نداریم باز توی زندان بی نام ایران هستیم زندگی نمیکینم سعی میکنیم زنده بمانیم دمان خوش است که انسانی ولی وفقط نقش ادمهایی را بازی میکینم که سخاوت مند دارند فقط از عمر بی ثمر در زمان خودشون یه داستان خوش مینویسند به رنگ تمام بی خاطرهایی که نداشتین و میبایست داشته باشند
از دورغ باید شروع کنیم چیزی که اصل و رکن انگار حکومت اسلامیه چون دورغ باید گفت تا دشمنان نفهمند دورغ باید گفت که این رژیم از هم نپاشد دورغ باید گفت که مثل باقی بودن را اصل قرار دادیم دروغ باید گفت که بدونی دورغ نمیشه اصلا زندگی کرد دورغ باید گفت چون خدا هم اگر دورغ نشونه باورش نمیشه ما یادش هستیم چون فقط برای اثبات حرف دورغ باید قسم اسم خدا را بخوریم و
گرنه برای حرف راست که دیگه نمیخواهد قسم خورد به خدا
اما دروغ اول گفته شد حرف اول را با دورغ شروع شد چیزی که از کلاس اول ابتدای این طور نوشته شده بود دروغگو دشمن خداست یعنی نه خدا به تقیه ربطه داره نه به شیطان صفتی دروغ دروغ است چه کوچیک چه بزرگ چه برای پینهان شدن اصلی بزرگ حتی به بزرگی جان و دین باشه چه برای رسیدن لقمه نانی بس حلال
پس به امید این بیست و نه سال زندگی
عصاری