۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

یادی از دیوانه

روزگاران رفتند و من ماندمشبهای تاریک رفتند من ماندمجرات ندارم صدای تو از نو بشنوممیترسم دوباره من دیوانه بیدار شومقولی دادم هر هراز بار او را شگستماینبار نمیدانم به قول قسم دهم یا به خودممیروم بالا و بالا تر میرومچه سود ازسومی بالاتر نرفتمحافظ گفت درد هجری دارم که مپرسمن چه گویم که دردی در دل دارم و مپرسخیال خود بفرست کنار من تا من و خیالم تنها نباشندخیال دل از یادم رفت فکر دل از بنیادم رفت کیستند؟این بار نمیگویم این بار می خواهم بشنومبگو شاید اینبار بمیرم اما تا بشنومرسم اینست فکر خراب دل شیدا مرد مریضحال پر فراب شعر بی مصرع دل بر غرضبر خیز و دستی بر این سر کش شاید اینبار بیدار شودحاکم این دنیا و اون دنیا شود اما بی تو تنها شود
دیوانه
یاد دیوانه بخیر

۱۳۸۶ دی ۸, شنبه

برای ازادی پاکستان


بی نظیر بو تو زن پر از خاطره بر دلهای تمام کسانی که با اون پاکستان را شناخند نیز پاکستان را تنها گذاشت باور نمیشد که این زن برای مردن به پاکستان با پاهای خود امده راستی ما ایرانها همراه یه دشمن داریم برای اینکه تمام تصیرها را بندازیم روی دست اون اما پاکستانیها چی/.پس باید یه شبه به نام القاعده باشد که یدک کش همه مشکلات جاری و کوتاه مدت و دور برد تمام خواسته های مستانه حاکمان باشد از این استعاره بگذریم اما چه زیبا میشد باز مردم پاکستان توی همه صندقهای رای نام بی نظیر بوتو را مینوشند تا اون اگر چه زنده بودنش این برنده را بر تن پرویز مشرف خمینی نما نداشت اما پرواز اون برای با دست زدن و استعاره و اشارات بی مثال میشد بیچاره این زن پدرش در راه سیاسیت پاکستان مرد شوهرش در همین سو اعدام شد و نوبت نوبت خودش بود تا سیر این چرخه را کامل کند پاکستان کشی با خیلی بیچارهها اما فعال در تکنولوژی فعال در اقتصاد اون هم از نوع بینظری که که هموراه مثل تجار افغانی چنان قدرتی و مالی به هم زده اند که نشان از این سوا داگری در خونشان است ن نفت دارند نه معادن زرین که بخواهند کسی برای تسخیر شدنشان قدمبه میانه بگذارد اینها خودشان برای خودن خود با صرف دیدن دین در همه چیزشان ]یه گذار استعماری شدند پس گریه و زشت پرویز مشرف کاری که خمینی با سود جویی انجام داد با قدرت نظامی انام داد همه را نباود کرد همه قوانین را به سمت خود کشید ووقتی کسی را میدید که بر علیه اون خواهند رشد کرد اونها را ترور ردن میکشد و بعد برای سامان دادن اینکشور متمدن اسلامی اسم القاعده به دشمنان روز مره مثل چهرهای دوم و سوم پروز مشرف توی لباس زرین خدایای بر کشور پاکستان مینامند روح بینظیر بوتو زن خسته ناپذیر پاکستان مثل تمام اونهایی که ازادی را از جان خودشان رنگین دید شاد باشد
عصاری

خط خطی

بیدار شدنم نیز تاثیری بیش از چند روز نداشت خواب بردنم انگار رنگین ترین چیزی است که بدون همه چیز میشود با اون سیر کرد خسته شدم از دست خودم کسی نیست که دستهای خسته را که من را به سوی نا ابدیت میشکد را ببرد دست های خود نیز برای مسخره کردن خودم دست میزتد به برازنده این بازی سرانجام اما از پیش و پس بازنده بیچاره من و تنهایی من
صدای غرش تیر در گوش همه فریاد میکند کسی چشممم را باز نمیکند تا سرخی که در تمامیت تن خود احساس کرد را با دیده ببیند وای بر من این سرخی از من است از خون مست این تن قرمز مسلوب چیه شده مورد تحقیر از چه قرار گرقته که این چنین بی ارداه و سرد بر اثر تکانهای این جرز و مد و برای رقسیدن روی شن ها فقط افریده شده . تن خسته دل مرده سر نیمه مست اما فاکرا بی خاطره خدایا این دل را از رد این تن جدا کن
عصاری

۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

خود کشی

میخوام دیگه بیدار بشوم بیدار و پویا چیزی که داشتمش و ندارم چیزی که بودم ندارم برای خود کشی چیزی لازم نیست الا نمو و رشد ملامتها و الام نمیخوام بی خیال باشم نمیخوام فراموش کار باشم میخوام صحیح ببینم بهتر تصمیم بگیرم و برای تمام کسانی که دوستشون دارم و اونها نیز به احتمال زیاد دوستم دارند را احترام خاص داشته باشم و با خوبی از اونها یاد کنم نه دیگه ستاره ای است برای شب رنگ شدن نه دیگه تنهایی است برای توی کویر بودن همه را خواهم کشت تا خودکشی کردن دست جمعی همه دلفینهای زمین با تمام بدیهای من هم سان نباشند اونها از شرم میروند و من پاک شدن شر یهایم کاش تو نیز این ارزوم را برایم میکردی و این ارزوی را برایم تشویق یه هفته ای که داشتم میمیردم برای هر دمی یه رسم خودکشی طرح میکردم خود کشی فقط مردن نیست صرف فعل بی مصرف بودن صرف عمل بی خیال بودن است و بس چون مردن فرار اخر است به پنهان شدن
راستی سلام سرزمین زیبای من
عصاری

۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

شبرنگ

دوباره باید بنویسم تا حداقل با نوشته هایم باورهایی که خودم نیز نتوانسته ام داشته باشم را با خود باز گو کنم امان از دست این دل که حرفهای صاحبش را نیز نمیتواند باور کند خیلی بدبختی است که ادم حتی برای باور دادن حقیقت به دل خود نیز باید بجنگد کلنجار برود تا بتواند حرفش را با اکراه به سامانی برساند که سامان دهندش خود توان برای باور ندارد چه برسد به شنونده .
میدونید خیلی اوقات دلم برای ادمکهای فیلمها و داستانها رشک میوزد چون اونها سرانجام بعد از تحمل خیلی از مشکلاتشان باز یه روزی میشود که سکه اونها از خط اوردن خسته میشود دل صاحب سکه را شاد میکند همراه اون که سکه شیر میشود چشم باز میکند و میبیند سکه اون نیز سکه طلا شده به طور خلاصه روزش اغاز میشود و همه چیز به سمتی میرود که تمام ارزویهاش اون بوده است و دنیا دنیای اون میشه بازم خوشبحال ادم های توی قصه ها
یه ماهی بود که با افکاری که تمام نشدنی بودند زندگی کردم بگم که نه ولی واقعا داشتم از زندگی کردنم لذت میبردم میفهمیدم رنگ ها را بو ها را ذهنم شاید مشغولیاتش بیشتر شده بود اما پویایی از اون دلناگران و بی تاب نشده بود بعد احساسم گفت که روزت داره تمام مشه احساسم با م این نغمه را فریاد زد اونقدر فریاد زد که وقتی واقعیت را شنیدم هنوز بعد بیشتر از 24 ساعت هنوز برایم یه سراب است هنوز میگم خوابم نمیدونم نمیتوانم متوجه باشم بیدار میشوم میبینم اونها همه یه سراب بوده همه یه خوابی بوده که از پر خوری زیاد شیرینی خوش زنده بودن بود اما کاش بیدار ککنده همین الان اینجا بود تا با تمام قوا این یاد اوری را که نه داری خودت را گول میزنی را از ذهنم نمیبرد وای خدای من این داستان است یا حقیقت من مرد داستانم یا من مرد ازمون این چه زمانی است که ادم را یاد این بیت پر اوازه از حافظ میاندازد برایم
پیرانه سرم عشق جوانی به سرافتاد
وان راز که بر دل بنهفتم به در افتاد
از راه نظر کشت مرغ دلم هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درفتاد
اما انگار حافظم دلش برای من نسوخته راستی با ستارها شما چکار میکنید قبلا من با ونها بیدار بودنشون را جشن میگرفتم و توی هر پلاگ زدن هم سو با اونها میشودم اما حالا پیچاره ستاره ها که بت غمناک و مات و مبهوتی چون من را هر دم میبینند و از زنده بودنشون در سوی چشم من ابراز ندامت میکنند
خدا را شکر که ادم نمیترکه از این همه مصیبت

عصاری