۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

یادی از دیوانه

روزگاران رفتند و من ماندمشبهای تاریک رفتند من ماندمجرات ندارم صدای تو از نو بشنوممیترسم دوباره من دیوانه بیدار شومقولی دادم هر هراز بار او را شگستماینبار نمیدانم به قول قسم دهم یا به خودممیروم بالا و بالا تر میرومچه سود ازسومی بالاتر نرفتمحافظ گفت درد هجری دارم که مپرسمن چه گویم که دردی در دل دارم و مپرسخیال خود بفرست کنار من تا من و خیالم تنها نباشندخیال دل از یادم رفت فکر دل از بنیادم رفت کیستند؟این بار نمیگویم این بار می خواهم بشنومبگو شاید اینبار بمیرم اما تا بشنومرسم اینست فکر خراب دل شیدا مرد مریضحال پر فراب شعر بی مصرع دل بر غرضبر خیز و دستی بر این سر کش شاید اینبار بیدار شودحاکم این دنیا و اون دنیا شود اما بی تو تنها شود
دیوانه
یاد دیوانه بخیر

هیچ نظری موجود نیست: