۱۳۸۶ دی ۱۱, سه‌شنبه

هیچستان خیال

هیچ را با بنیاد ساختم
از دل بی خرد یه عالم ساختم
تو بودی من نبودم یه عالم دگر شد
این دل بی صاحب باز سرگردان شد
خواستم بهمانی تو ماندی در خیالم
خیالم بی در پیگر شد و باز بی خیالم
ستارهای شب روزهای سرد دل پر درد
مرد مریض همسایه خفته یه ادم بی درد
حسود تو بودی حسادت من بودم و مقصود تو شدی
درد من بودم و درمانم نشدی خیالم شدی و از بامم بیرون شدی
بی خرد و بی خیال با خرد و خزان
بی دل بی روح بی سبک و بی کیان
باز من مست بی عافیت با یه عالم قافیه
نتوانستم با تو بمانم با و بی تو حتی در ثانیه
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: