۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه

دوکلمه حرف حساب با خدا

کاش میشد سکوت را نوشت کاش میشد درد را نوشت تا باقی هم از دورن ادم هر چی که هست ببیند و انتهاش را بخونند نه هر چی که نوشته میشد تا ترسیمی باشه از این رویداد و بخوانندش تا با اون فاصله بین واقعیتها را از بین ببرد
میخواستم از درونم بگم میخوام از واقعیتی بگم که میتوانست نباشه اما هست اما دکور چی باید همین باشه یا نه اون نیز باید تغییر کند باید همه بدوند که این درد بی درمان که فعلا بد جوری توی این خونه دل بیتوته کرده چنان داره دمار از روزگارم در میارد که مرغ اسمون نیز نامرد است اگر بخواهد بی توجه از کنار این ناهنجارهای که توی دلم فریاد میکنم و اونها فقط دارند میشنوند و باز خودشون را به نشدین میزند چقدر مرغهای اسمون نامردند که نامردی های ادمها را اینطوری به ادمها یاد اوری میکند چی بگم از درونم بگم یا از دردهای که تو هم داری میشنوی باز نه برات یاد اوری تمام الام من است نه یه داستان جذاب که تا ته این نوشته بخواهی مو به مو کلمات را این و ر اون ور کنی تا بدونی چه بلایی سر این مرد امده لبخند را از این صورت نمیشه برد کنار اما تصویری که نباید برای یاد اوری از جلوی چشم چی هی عبور میکنه و نباید عابر بی اعتنا باشم چی
نمیدونم خدا هم داره من را هی میسوزنه مسیر نگاهم را مسیر دورنم را مسیر دلم را همه همه را به سمتی میکشونه که سکوت را فقط میتوانم برای سرفصل داستانم انتخاب کنم اما توی تنهاییم چی اون سکوت من اون درد من اون دیوار حد حریم من خدای من چرا چرا این تاوان سنگین را من باید بپردازم دارم خرد میشوم و کسی یاری از من نمیگره دردم هر دم سنگین تر میشه فکرم هر دم مشغول تر داره میشه و باز این همه غصه و باز این همه درد بی درمانی خدا یا چرا میگفتند خدا جبار میگفتند و من میگفتم نه جبار برای کسانی هست که اونها نیز در حق خدا جبار بودند اما خدا من ادم بد من ادم خیلی خیلی بد این است رسم بخشیدنت این است رسم مسکوت ماندن این است رسم نا وفایی خدا خدا تو را صدا میکنم میدونم نشیدنم را بی حکمت نمیدوانی اما ایا معمر تحمل من را نیز باز یاداوری برای خودت کردی؟
تمام استخانهایم در زیر فشار های که به من مایند دارند صدای از فراق و دوری از بی بنیادی میدهند و باز من دارم اونها را با هرانچه میشنوم تحمل میکنم میدونید وقتی ادم داره یه معادله ریاضی را حل میکنه و میبینه نمودار اون وقتی به حدش نزدید میشه با چه شتابی در حال تغییر میسر میافتد توی این نکته است که یاد خودم میافتم میگوییم اگر تحمل مننیز به نقطه حد خودش برسه چی من چکار خواهم کرد میتوانم سکوتم را در این حد به سمت صفر باز تمایل بدهم خدا خیلی داری بد تا میکنی میدون نه من ادم خوبی بودم و نه اینکه شاکر خوبی اما هر چی بودم سعی کردم در حد خودم خوب باشم به سمتی بروم تا خود را بهتر بشناسم تا شناخت خودم مسیری بشه برای نزدیک تر شدن به تو اما داری همه داستان را مثل خودم از ته میخونیه داری اون قدر از من دور میشی که رنگ ستاره هار ا نیز دارم یواش یواش فراموش میکنم خدا دردم را میدونی درمانم را میدونی اما بی انصافی را ندون کمک کردن را فراموش نکن دردم را از درون بیرون بکش و یا اون رفاقت را نگذار توی تمامیتم حل شده ببینم خدا من بد را چرا این عاقبت تجویز کردی
نمیخوام با دعوا و تهدید به خواسته ها برسم دارم شکایتهای که با خودم و خودت است را میزیزم توی فاصله بین من خودت است میدونم انقدر زیاد است ک نمیشه این را با هزاران برابر کردن هر کلمه نیز ترسیمی باشه بر اون اما تو دلگیر شدنت رااز من را فراموش کن و با من اینطور تا نکن کمکم کن فریادم توی سکوت حل نشه کمکم کن تا سکوت تمام حرفهای دلم نشه
خدا یادت باشه عصاری

هیچ نظری موجود نیست: