۱۳۸۶ دی ۱۳, پنجشنبه

غمخوار بی خدا

هزار جهد کردم که یار یار من باشی انیس مونس غمخوار من باشی
هزاران روز برفت هزار شب تمام شد هزاران قطره باران امد وهیچ نشد هنوز خوابی ای دل این انیس این مونس این غمخوا ر که تو در خیال داشتی کسی که تو خواستی نیست توی تو، نخواد بود این غم غمخوانه، هم خانه است این رخت تاریک شب بر تن زمین است این تب نیست این افتاب تموز در دل سرد کویر من و تو و خیال من و تو و ماست از حسد نیست ازمقصود نیست از کیان نیست و از دین نیست من و کافریتم تو ادیانت هم را به قضاوت دعوت میکنم تا بببیند این شب بی تو و تو بی شب ایا انتظاری شب دیگری همچو بی تو ماندن خواهد کشد. نه خدایی است نه خدانگهداری نیست بیدار شد، ای دل جهد کردی هزار سال به میخانه که می مخوری هزار سال می خوردی ولب میگذری که مخور مخور مخور این همه غم میخانه پرست که خدای نیست خدا ستان نیز نیست دل است بی خدا خ دا است بی دل رحم نیست رحمانی است که با دل با هزار معشوغه دل مست و میخانه پرست بر لب دیوار میخانه خدا پرستی تکیه زدنه تو بیدارنشو قلندر بیدارست هزار سال خدای قلندر در خواب بیداری است

هیچ نظری موجود نیست: