۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

زخم حکاکی

توی این شب سرد یخ زده فریاد از درختان خشگیده نیز نمیایید اونها توی سرمای از یخ زدگان محکوم هستند که میبایست بودن هیچ ترحمی تا اخرین روزهایی که این برودت بر تن لخت و عور اونها شلاق میزند تحمل کرد این ظلمت بی مروت باشند
یه شب دیگر نیز خواهد سپری شد شبی که شاید هیچ درختی از این سرما نمیرد هیچ محکومی از این عاقبت نهارسد اما تقدیر چی ایا سنایوری دیگری برای این محکومین به ارمغان هواهد اورد باور کنیم یا نه من نیز شاید یه درخت باشم توی این جنگل پر از ادم ادمهای یخ زده در روح ادمهای منجمد شده در فکر و خوشبخت در لباس بی تن ادمهایی گه با درختان هرازان شب تفاوت دارند اونها از زمین کنده هستند تا با حرکت به استیلای خود نزدیک بشوند اما فایده برای این ادمیت چیست وقتی از حصار این تن میخواهد ازاد بشود باز هراز ریشه توی این زمین دارد تا نگذارد برای حتی دمی از این محصوریت رهایی یابد
ادمهای خوشبخت ادمهای خوش رو ادمهای زنده دل اما بی دل و اسیر در هراز تن خسته و بی کس کاش تو را فراموش میکردم کاش از ادم بودنم نیز هیچ توی ذهنم نبود تا تکیه کلام خسته ام این لغات بی سروته نبود نه این شب نه این سرما نه این ریشه های به تن چسبیده هیچکدامشان نمیتواند نفرینی برای رهاییم باشند کاش حداقل درختی بودم که نه وقتی کودکی از کنارم رد میشد و با شیطنت کودکانش شاخه ای از تن من را میشکند فریاد به اندازه تمام هیبت مزخرفم نمیزدم تا تمام اعصار کنار این ستارهای بدانند چقدر کم ظرفیتم کودکیم را یاد دارم با درختان زیادی دست به بازی شدم شاخه ای شکستم دلی را شکاندم و اسیری را توی این زندان انداختم باز کودکم چون خود را نمیتوانم با کودک وار برخود شدنم کنار بیاییم نمیتوانم خود را از دید بلند ترین شاخه درخت بر اون کودک شیطان با ترحم نگاه کنم خود را در راس ببینم و با اون شیطنت فریادی به اندازه دردم فقط بزنم نه فریادی به اندازه تمام تنم شاید این شاخه شاخه میبود که من توی اون قبلم را پنهان کرده بودم اما ایا اون کودک از راز نهان من مطلع بود تا اون ستجاب این فریاد ویرانگر تن من باشد اون کودک کسی به جز خودم نیستم که هرزگاهی با خودم به شوخی و حیله نزدیک کیشوم با دوست رسم مهربانی را نجوا میکنم و وثتی شاخه ای از ارزوهایم را میشکنند شاید هم خود میشکنم انچنان نهیب میزنم که گویا این من من فرو ریخه شاید هنوز رسم زنده بودن را در جنگل زندگی کردن میمیبنم اما نه من نه تن سردم نه ارزوی نهان یه ادم مست و بی خیال نه نیستم چرا باید خود را اینطور نشان بدهم ک نیستم و تو را همیشه مخروب کننده این تن نه اسیر منم زندان بان منم بیمار منم و دکتر این کالبد منم اما تو رهگذر نه سنگ بزن به این درخت نه بخواه خاطره بودن زیر این سایه را با رسم عاشقان با یادگاری دو قلب و یک نیز زهر الود به ذهن تنم حکاکی کنی
درخت هزار ساله نیستم تن هراز ساله نیستم اما میخواهم فریاد هزار سال را بر این تن پر از اوهام بزنم خدا کمک کن تا این فریاد تمام نشده عمر این درخت تمام بشه تا صدایم بی سبب نمیبردعصاری

هیچ نظری موجود نیست: