۱۳۸۶ دی ۲۰, پنجشنبه

تن من:مزارمن

همه جا سفید و سفید است هر از گاهی صدا امدن اتو مبیلی از کنار م میایید و صدای افتادن برفهای بخ زده درختان روی سقف اتو میبلم من را با تلنگری به درونم دوباره میبرد امده بودم تا با تنهاییم توی جایی که تنها ها را اونجا میگذارند برای رسیدن به ابدیت چند لحظه ای اختلاط کنم که دیدن صحنه هایی باعث شد حتی از درون اتومبیل نیز خارج نشوم میگوییند باید امد توی قبرستان تا تنها را دید اما قبرستان سفید چی روی هر سنگ قبر پر از برف است برفهایی که مثل یه پتوی گرم تمام کالبد سنگهای سخت و سرد سیاه مزار ها را پوشانده ومیشه خانواده هایی که عزیزانشون را از این موهبت بی نصیب کردن را شمارد اونهایی که لخت و عور زیر سنگ حالا سرد هم از رون و هم از بیرون منتظرند تا شاید باز مثل همسایه کناریشون این تن پوش جدید حتی برای چند روز را داشته باشند
پیرمدی دوان دوران توی برفها دنبال اشنایی میگردد تا از اون ار عزیزی که امانت گذاشته سراغ بگیرد اما ایا مییابد من که جرات حتی پیاده شدن برای دیدن سنگ برادرم را ندارم چه برسد به این همه شهامت
روزهای که این چند روز من میگذرانم دست کمی از درون این قبرستان بودن ندارد من توی قبرستان تنم مدفون شدم و انها سخاوت مندانه توی قبرستان ادمها اونها کجاییند و من کجاییم دوست داشتم با تمام حد جایم را با اونها عوض میکردم اما خدای بیرحمم نمیگذارد
پیر مرد یابنده شد و با جد تمام در حال تمیز کردن برف از روی سنگ قبر عزیزش است تا به خیال خودش اون را از محشر سرد و تنهایی نجات بده دستهای سرد و یخ زده خودش را به سنگ سرد و منجمد شده میکشد تا عزیزی که حالا شاید حتی دیگر اثری از تنش نیز نباشد سرد نشده باشد با صفاست این دل غریب با سبد میوه ای به سمت دیگران میرود با با خوردن میوه ای در سبد چوبی سادی از اون سفرکرده عزیزش بکنند نمیدونم جرات ندارم که بدانم او کیست که پیر مرد اینچین با تمام توان در رسیدن به این شور غوغا میکند شاید همسر باشد شاید برادش و شاید نیر فرزندش اما مطمینم که سالهاست که او را ندیده است دیگر اونقدر خودم را غرق در داستان پیرمرد کردم که درد خودم و یاد خود را فراموش کرده ام کاش من نیز برای تن این چنین عزیزانه داشتم این چنین تب ریز و پر شور برای رسیدن به او از عبور سرما بی ترس میشدم تکه ساخه ای شده جاری دست پیرمرد که با او به وسواس برفهای باقی مانده از لای دستانش را که روی سنگ یخ زده جاماده است را جارو میکند وای خدا من تنها چی؟
من پیرمرد را تنها میگذرام و داستان مرگ تن را نیز با خود با وب لاگم میاورم شما بخوانید یا نخوانید نه دردی از این پیر مرد کاسته میشود نه این مرد تنهاب دل مرده به صوابی میرسد
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: