۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

بیخیالش

هی نشین غصه نخور، که رفته که رفته

دل از عاشقی نبر، رفته که رفته

اگر عاشق تو بود تنها نمیرفت

شده پا با پات میسوخت اما نمیرفت

بیخیالش مگر چند سال تو جوانی

بیخیالش مگر چند سال تو میمنی

بیخیالش این ها رسم روزگاره

همهشون کار خداست حکمتی داره

یاد حرفهای قشنگش میدونم واسط غدابه

دل تو خیلی گرفته حالا هم روزت خرابه

اون که رفته خیلی وقته خبری از تو نداره

اون یه ابرپر غباره گاهی وقت ها نمیباره

دیگه تنها شدی و سکوت تو پر از غمه

همه عالم و ادم واسه تو جهنمم

همه عالم و ادم واسه تو جهنمم

اون که رفته دیگه رفته دیگه برگشتی نداره

اگر دوستت داشت دیگه نمیرفت دیگه تنهایی دوباره
(فکر میکنم یکی از شعرهای ترانه های خونده شده توسط رازع میباشد)

۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

راز هستی 1

راز هر انچه را که بخواهید به شما ارزانی میکند شادی سلامتی و ثروت
باب پراکتور

شما میتوانید هر انچه را که میخواهید داشته باشید انجام بدهید یا باشید
جو ویتالی

این راز بزرگ زندگی است
جان دومارتینی

همه ی این چیزهای اتفاق افتادند به دلیل دانش چگونه بکار بستن راز
جک کانفیلد
مساله اینست ।اکثر ادمها به این فکر میکنند که چه نمیخواهند ، و تعجب میکنند که چرا نمیخواهند بارها و بارها اتفاق میافتد .

جان آسارف

دکتر ویتالی
شما میخواهید به اندیشه هایتان اگاه باشید و انها را با دقت انتخاب کنید و میخواهید که به شما خوش بگذرد چون شما شاهکار زندگی خودتان هستید شما میکل انژ زندگی خود هستید .داودی(بهترین مجسمه میکلانژ) که دارد میسازید خود شماست

باب دایل
عواطف هدایایی باور نکردنی هستند که به ما اجازه میدهند بدانیم به چه میاندیشیم

جک کانفیلد
احساسات ما یک سیستم باز خورد است که به ما میفهماند ایا در مسیر درست هستیم یا نه، ایا در راه هستیم یا در بیراهه

لیسا نیکولز
اندیشه ها و احساسات شما زندگی شما را خلق می کنند همواره چنین خواهد بود بی برو برگرد!

شما جهان خویش را میافرینید با هر گامی که در زندگی طی میکنید
وینستون چرچیل

زندگی میتواند بطور باور نکردنی فوق العاده و بی نظیر باشدو اینطور خواهد بودزمانی که از راز استفاده کنید
باب پراکتور

۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

شبهای بی ستاره

سالها تمام تلاشم را کرده بودم تا با ستارهها باشم با اونها هر شبی را به صبح و روز را به امید شبی دیگر به اتمام برسونم و اروزی شبی دیگر را در ذهنم بگذرونم
رسیدم به سرمنزلی که با ستاره ها چند قدم بیشتر فاصله نداشتم دیگر میشد به تجربه دست دراز کردن و ستاره ها را چیدیدن را داشت دیگه میشد از هر خوابی بیدار شد و با ستارهها تا صبح بودن را به دیگر همنوعان نشوان داد و نجوا کرد
از اون سمت ستاره ها نیز به دوستی من عادت کرده بودند با اونها هر شب رازهای خود را میگفتم و اونها نیز رازهای خود را میگفتند روزهای خوش یکی یکی به اتمام نزدیک میشد و من نیز همواره از روز اول از اینکه اتفافات جاری چیزی بیشتر از یه خواب نباشد را توی دهنم داشتم به طوری که هربار با تلنگری به خودم میخواستم هوشیار خود را ازمایش کنم بگذشت روزها و شبها و هر روز با ستارها بیشتر دوستی میکردم با اونها بیشتر از خودم و از خودشون میشنیدم دیگه به جایی رسیده بویدم که ستاره ها برای من میمردند و من برای اونها هر کدام مان میخواستیم برای دیگری بمیریم و برای دیگری انجه واقع بود فریاد کینم یعنی برای رسیدن برای دیگری حاضریم از خود بگذریم داستان که راستان ما ادامه داشت تا اینکه بوران امد و طوفان را به ارمعان ارود روزهای خوش زندگی را با شبهای ابری و عوض کرد دیگری نمیشد ستاره را توی اسمان شهر دید دیگه نمیشد دوستی خود را با ستارها به اشتراک گذاشت نمیدونم چی را باید دلیل جدایی بنام اما فقط میدونم مقصر جدایی من نبودم اما با توحه به قولی که به ستاره داده بودم نمیتوانستم برای به دست اوردن ستاره همه دنیای ستاره را نابود کنم به او گرفته بود که همه من تویی اما نه همه ای که فقط من باشم و اودوست داشتم او بود و دنیای او بعد من حتی اکر توی این دنیا من مطرود میشودم و من نابود
اما یه شب ستاره از امد بی انکه خود بخواهد همیشه گرم و پر محبت اما اینبار سر د و دل شکسته داشت از وداع میگفت و از دوری داشت از چیزهایی میگفت که من اگر غیر او را میخواستم باید خیلی چیزها را میشکاندوم اون هم برای اولین قدم احترام به خواسته خود ستاره بود چیزی که از اول من اون را داده بودم به او نه به خودم و بنا به احترام و احساسی که به او داشتم من دیگه به اسمان نگاه نکردم دیگه تا اونجا که توان داشتم به خودم دروغ میکفتم تا خودم را از اسمان ببرم تا خودم را از اسمان بینیاز کنم و هزاران داستان بی نیتجه اما تلخ اما فقط بنا به قولی که به ستاره داده بودم و بس
روزگارانم رفتند و شبهای سپری شدند بدون اینکه برایم ارزشی برای زنده بودن داشته باشد هر شب را با ارزوهایم طی میکردم و روزهایم را با بودن با ستاره توی یادم میگذرونم به طور تصادف که نمیشد اما به دلایلی ستاره را دیدیم ستاره ای که برای من نبود دیکه دوست و مونس من نبود اما دیدم خوشحال و سر مست اما وقتی دیدم دوباره غصه هایم امد سراغم انکار دوباره تقصیر کار بودم انکار من میبایست به خاطر ستاره در جایی که ترکش کردم نیز میباست انکار برای اون میایستادم اما من برای او فقط برای اینکه او مهم تر از من خواسته هایم بود او را ترک کرده بودم چون او خواسته بود من جطور میتوانستم جلو او خواسته های او میایستادم در صورتی که نمیشد خدا یا تو شاهد بودی که من تمام توانم را برای بودن برای به دست اوردن او انجام داده بودم چرا او وقتی من را دید از اینکه من چرا بی اثر رقتم از من شکایت کرد خدا یا ایا این بود حق من وقتی کسی را بیشتر از خودم دوست داشتم؟

هزار سال بعد اما اینجا باز ایرانه

ساعد مراغه‌ای از نخست وزيران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نايب کنسول شدم با خوشحالی پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...
اما وی با بی‌اعتنايی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نايب کنسولی؟!»
گذشت و چندی بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافه‌ايی حق به جانب...
باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»
شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزير امور خارجه است و تو...؟!»
شديم وزير امور خارجه گفت «فلانی نخست وزير است... خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی يکه بخورد و به عذر خواهی بيفتد.
تا اين خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشيد و گفت:
«خاک بر سر ملتی که تو نخست وزيرش باشی!!!»

۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

تدبیر

برای اتفاق یه نتیجه است اون نیز بی تدبیری درآینده!

۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه

کاش کاش کاش


کاش مثل هر شب میتوانستم فریاد بزنیم بیام توی بغلت داد بزنم رو کنم به اسمون فریاد کنم به داد من برس اما انگار این خواب دست از این دل برنمیداره انگار این دل نفرین شده زمان است و بس، انگار نفرین توی مرام دل خونه کرده، رو کردن به اسمون داد زدن رو به هوا یاد از خدا و حرفهای پر ادعا یاد شبگیر و شبرنگ یاد رفیق بی یاد گاش میشد توی اسمون خونه داشت گاش میشد توی خونه ها اسمون بی هوا را داشت تا یارمون توی یادش توی اون کوله بارش یادی از هوا هوا نمیکرد وقتی توی خونه اش بود دل را هوایی نمیکرد کاش با این کاشها دلم خنک میشد کاش توی این دل یه جای بود که بی تو هم هوای خنک داشت اما انکار نه این دل من است نه این هوای هوای تو این دل دیوانه گی و این هوا هوای مستی، مستی از خود و دیوانگی از هوای تو دل دیوانه ادم ویرانه یاد از حرفهای بی مهمونه کاش اینجا توی توهم بود و من مسافر تو نه اینکه تو بودی وباز مسافر توی باد . لعت بر این باد نفرین به این فریاد کاش اینها هم نبودند کاش یه چیزی بود که میخوردیم و تمام میشدیم کاش یه جایی بود و میمردیم و خلاص اما با نفرینهایم چکار کنیم نه روح نه قلب نه حیا و عشق باید این ها را زمزمه کنیم
وقتی توی دنیا تو کار دلم گیر میکنه حسادت قلب منو از ادمها سیر میکنه
گاش بیدار نبودیم کاش اینها همه قصه بود کاش توی قصه ها دیو های بودن که ادمها را میخورند نه توی چاه میانداخنتد و هزار سال بعدشم توی چاه دنیا هم سرکردن میکردند کاش توی این همه کاش یه ارزو بود اونهم ارزوی مرد راوی قصه اون پیر و مرشد و دل بسته. ای کاش!!
عصاری

۱۳۸۷ تیر ۲۱, جمعه

سایه

همیشه این را بخاطر داشته باشیم
سایه ادم را دنبال نمیکنه گاهی هم ادم سایه را دنبال میکنه
عصاری

۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

مانور صلح

در روی ایشان به صف به ایستند باز انگار نه انگار چون مرغشون یه پا دارد و بس
خود شنبه این هفته سران کشور جریان هسته ایران را اینطور پیگیری کردند که جواب گروه 5+1 را روز شنبه اون هم اواخر وقت تحویل نمایینده اتحاد اروپا و یه کپی نیز به وزارت امور خارجه انگلستان ارسال شد و دیروز هم در کش و دار بررسی پرونده هسته کشور نیز با پرتاپ همزمان 9 موشک با برد حدود 2000 کلیومتر نشون داد که بابا ما برای خودم کسی شدیم شما خودتون این را بدونید که جواب خود را در مورد کوشمالی ایران مورد باز پردازش قرار دهید
خوب از این ور مطلب جالب این است که فرمانده سپاه با بیان موقعیت مانوری که در حال انجام است پیام مانور را برای همسایه ها صلح و دوستی اعلام میکند
اخه بابا این چه منطق است که وقتی شما کارد و زنجیر دست میکردید و سر کوچه اونها را به این و اون نشون میدهدی و روی دیوار خونتون یادگاری میکشید میشود اسم این اقدام را چی گذاشت ایا هر چیز به جز صلح درست نیست؟
؟؟؟؟
میدونید اگر هنر اقای نیک آهنگ کوثر را داشتم یه خامنه ای یا احمدی نژاد میکشیدم که لای زیتون حلقه شده بر روی سرزش موشک و روزی کف سرش ماسک گاز و دستش یکی کبوتر سفید و دست دیگرش یه اسلحه که روی نقشه ایران ایستاده دیگر همسایگان ایران را مجبور به اماده شدن در مقابل خطر ایران میکند و این میشود پیام صلح سردمداران ایران به همسایگان با مانورش!!

۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

ارمنستان




اینجا ایرانه


این شکلی میشه اینجا میشه ایران
وقتی کسی که پیراهن خونی که سردار نقدی و دارو دسته ایشون بلند میکنه میشه یه بت و بعد هم بت میورد زندان چون نشون داد که اینحا همه کتک میخورند این مختص دزد که اگر توی خونه صاحب خونه مضروب بشه میتواند برود از دست حتی صاحب خونه شکایت کند اینجا ایرانه کسی که استاد مددی را رسوا میکنه میرود زندان چرا با ابروی کسان بازی میشه اینجا مقصر مقصر است حتی اگر کسی باشه که میخواست با شرفش بازی کنه اینجا ایرانه
ایران سرزمین عجب ایران مهد خلایق هر چه لایق اینجا رنگ درد سبز و سفید و قرمزه اینجا اگر نفتش بشه 8 دلار یا اینکه بشه 145 دلار هیچ فرقی نمیکنه مردمش همان مردم بدبخت خواب الوده است اینجا باز ایرانه جایی که یه بار خط موبایلکه دولتش بود 500 هزارتومان مردمش میرفتند ثبت نام میکردند تا وقتی میگرفتندش بروند 2میلیون تومان بفروشند مردمش خوش بودند ببخشید خوش هستند به دهه فجری که توش یه اتفاق مهم می افته پیش فروش یا خودرو میشه یا نمیدونم یه سهام که توش یه تخفیف خوب است با اون پول که میخوابند میتواند برنده باشنداینجا ایرانه
جایی که بانکهاش ربا نمیگرند سود میکرند تا اسلامی باشند اینجا حتی مردمش وقتی خونه را رهن میکنند برای اینکه حرام نباشه توش ثمن معامله یکم نبات میگذارند تا حلال باشه اینجا باز ایرانه
جایی که مردمش عادت دارند بخوابند تا زمین مرده اونها ثروت برای اونها بیاورد نه اینکه فعالیت و نو اوری برای اونها پویایی بیاورد اینجا مردها منظور هر چیز مسکوت و مسموم ثروت میاورد اخه اینجا ایرانه
مهد دلیرانه جای است که مردمش هر چقدر هم زور به اونها بکند باز انعطاف دارند اخه کجای دنیا را شما سراغ دارید که هم نونهاشون گرون میشود و وقتی هم گران نمیشوند کوچیک میشود کجا دنیا شما سراغ دارید که اول میکند ما همه چیز داریم و اون موقع نایاب میشود و بعد گران بابا اینجا ایرانه
اخه کجای دیگر میشود اینطوری بود که پول نقد را از ادم میگرند تراول چک به ادم میدهند که فقط توی بانک صاحب تراول اعتبار داره و بعد از شش ماه فقط شعبه صادر کننده بابا اینجا اخر ایرانه
یادش بخیر یاد وقتی توی ایران مردم وقتی از هم راه میگرفتند حتی با یه دست تکان دادن احترام طرف مقابل را جبران میکردند وقتی بزرگتر را میدند به احترامش میرفند کنار همه با هم دوست بودند همه با هم مهربان میدند
اخه اینجا مردمشون یه فرقی کردند با قدیما یادش بخیر الان ببحشید گه اینطوری میگم با یه دست دست توی جیب بغل دستیشون میکند و با دست دیگر دارند یه نفر دیگر را دزد خطاب میکند اینجا اخر خط است اینجا تنها جای دنیاست که وقتی مسئولی دزدی و خط میکند شغلش ارتقاع مییابد و جاش عوض میشه برای دزدی بهتر اینجا اخر دیناست هر روز مردمش منتظرند تا خودشون را با محیط تطبیق بدهند نه محیط را وادار به اطاعت از قانون کند اینجا ایرانه است پلیساش میروند قایم میشوند تا جریمه کند نه اینکه راهنمایی کند اخه اسموش را هم عوض نمیکند میگدارند راهنمایی و رانندگی اخه باز اینجا ایرانه
اسمهای دزد ها شون مخفف است و اسمهای قاتلاشون همیشه لقب داره اینجاست که دزدها و زندانیهاشون بعد از مدتی توی زندان به اونها مرخصی میدهند که بیاییند بیرون تا دوباره سر مردم را کلاه بگذارند اینجا همیشه برای فرار از قانون ده تا قانون است اینجا تا هزار سال دیگر باز ایرانه چون همه ما میخواهیم اینطور باشه
عصاری