۱۳۸۵ شهریور ۱, چهارشنبه

شب خدایان

در تداعی این افکار مریض شاید تو هم شریک باشی نخوانیدش تا ندانید درون این مریضخانه را.
برای دیدنش باید میرفتم باید برای خودم و برای تمامی افراد خانواده ام از برایش سبب خیر و خوبی میکردم چیزهایی که در برای به دست اوردنش کار و تلاش میگردم و میکردیم را باید از او سبب میخواستم اما باید برای خشنود کردنش نیز با خود برای او کاری و یا عملی میبردم تا نشان بندگی و نشان کوچکیم را برای او یاد اور اول برای خودم و بعد برای بی نفع نشان دادن اعمالم را از صرف بزرگی او میگردم و میداشتم
پس اطاعت را پسندیده دانستم در جهت رساندن رسم بندگی به کسی که به نیازمند نیست برای خودش نیز من بی اثرم و برای خودش شاید بودن من فایده اما شاید برایش برای باور داشتن ناتوانایی من در اعمال ازادی و حق انتخابم او را شاید بر دیدن این داستان تکراری مجاب کرده
میدانم من ناتوان نمیدانم نیمی از کارهایی که بنام عموم بر عهده همه گذاشته شد را بتوانم انجام بدهم تا باقی اعمال اکتسابی و باقی بماند
میخواستم از بت خانه بنویسم میخواستم از مکانی بنویسم که برای خدایان است جایی که بندگان برای ابزار بندگی به اونجا میروند و بندگی خود را ابزار میکنند جایی که شاید قبلا کسانی دیگر از برای خدایان دیگر حتی همین دیروز اونجا بودن اما تن من اونجا ندیدند و جا نگذاشتندبرای بودن انکسار من در شکست من در خودم
اما یه نفیر من را تفرین زده دیدکان دید و ممنوع شدم
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: