۱۳۸۵ دی ۲, شنبه

شرح بیماری

بوی نای را حتی از نوشته هاییم میشود از پشت ماورای دیوارهای شیشه ای که در کنار هر چشمی و گوشی موجود است به راحتی استشمام کرد بوی نخفت که همیشه گی شدن را در بساط میپرواند چیزی نیست بیشتر از مردن امروز و به خاک نسپردن دیروز است
از سیاست نمیشود گفت از پیرامونمون نمیشود گفت بیماری مزمن که داشتم به بیماری مروزی تبدیل شده است که فقط رنگ عوش کردن را در پی نداشت که اون را نیز به ارمغان اورد چرا کسی نمیایید این دنیا را از این بیماریها و از این عفونتها پاک کند چرا کسی نمیایید باخود کشی خودش تدبیری بر مرگ من بیاندیشد تا دیروز بیشتر از یه قدم نیست گر بخواهید از فردا بیایید

میدونم مثل من تو هم نمیدانی چه میخوانی چی میدانید از این مرد ناتمام اما فقط فرق من و تو این بیشتر مگر میتواند باشد که من در غرق شدن از بدیهاییم دارم گله میکنم و میدانم به کجا میروم بی سبب باز هم میروم و تونمیدانی چه میخوانی چه میجوییم اما بی سبب باز میخونی

کاش این بار باز من تمام نشده به پایان میرسیدم تا دیگر بیماری مزمنی برای افرادی انسان نما به عیان نمیاوردم
روزگاران را به می میفروشیم به لعلی میبازیم و به طبعی مینازیم
سفر را به تنهایی اغازی، برای به پایان بردن ادمیت است و بس
غزل گزیر پایی را بشناس که همراه بخت توست
که دیشب بدون بخت تو باز رمیده اما به ناکجا باد
تکرار دیشب را هر شب قبل از خواب میبینی و باز میخوابی که مکدر نشوی با خیالات موهوم
اما ایا نمیبینی که این بخت با بختی که دیشب داشتی هم نام نیست

عصاری

۱ نظر:

ناشناس گفت...

good pen