۱۳۸۵ بهمن ۲۹, یکشنبه

یخزدگان

دوست داشتم شاعر بودم که اهنگری حرفه ام بودم که با هر پتکی که بر ترکه اهن گذاخته میزدم مضراب اهنگی برای شعر و قافیه ای برای هر بیت از نوشتنهاییم میشد و دوست داشتم من در این هوای غبار الود اما سرد تنها بی تو اما با همه بودم بی تو نه نیرنگم بود و نه حیله چون من با من ،خود تمام مکر زمان را به جرات برای فریب خودم ساخته بودم و نیازی به سازننده دیگری نبودپس میبایست ساخت حتی اون سندانی که بر دلم میبایست نشیمنگاهی باشد برای هر ضرب اهنگ درد و رنجی که زمان و زمانه و ادم بدی چون من خواهد زد اهنگرم، شاعر نیستم اما سرد و سرد با سرخی زندگی دست اویزی برای فردا هستم بگذر تا گذر گاهی بشوی برای هر من و نامرد و باز من
سکوت تمام شد فریاد بی اغاز شد
درد و درمان هر بی حس رها شد
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: