۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

بند بی بند

ادمهای خط کشیده و اتو به سینه زده افکار ملول و بی سازمان دلهای در به در حوصله های جا خوده دل سرپا مریض و سرانجام ادم کج و کوله بی شباهت به ظاهر و اما دقیقا خودم چرا نمیشه یه روز افکار را از توی این کاسه سر اورد بیرون و بی تعجب به محیط پیرامونش نگاه نکنه که انگار سر دهلز نشته و با ولع تمام بر خاکستر تن خویش بر روی رود گنگ نه به واسطه اسمش بلکه به اداب سنت اد مهای مریض تر از هر سالمی اسم نهاد و خموش بر لبهای پر از چروک خویش
گاش میشد با این تن نیز با این اداب سنت شکنان معامله کرد و او را رها اما بی هوا دار در سیر تکوین شده مسکوت داشت
من هر کلمه را توی این کالبد خالی وقتی به هزار جهد به حرکت در میاورم تا رو سفید تر از ادمهای زنده بنویسد تا مثل هر مقاله ای بی نقد نوشد اما انکار اون نیز توی اسیری من مهمانم من است وتن من نیز سنگ وارهای پاهای اسیر در بند اوست
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: