۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

ایران در خواب؟

داشتم روزنامه نگار تنم میشودم داشتم روی هر خطی که روی گونه ام است سرمشقی از برای کتابت زندگانی میکردم اما خطی را یافتم که روی اون نه اسمی بود و نه صفتی نه یادی بود و نه یادگاری تامل را به خویشتن دعوت کردم و بی صبرانه در ضیافت او جدیت به خرج دادم و باز برد باری را شرط کردم و باز به خطهای دیگر حتی بی اشاره خیره شدم
خروس خوان با خیالی پریشان بیدار شدم و یادی که نسیان او را مهمانی خویش نگه داشته بود را یافتم و خود را در او اسیر یافتم چون او خط چیزی جز ایرانم نبود بیدار شدم و باز هم باخته دیدمش اما ای کاش هر کسی هر روزی قبل از بیدار شدن باز ایرانی بیاید برای بیار شدن
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: