۱۳۸۴ شهریور ۷, دوشنبه

دوباره من برای خودم دوباره اون حس بد تنها و دوباره هزیان و حرفهایی که شاید تنها یه دل از بی تنهایی که خودم هم میشناسمش که در چه پستوی پنهان شده است فریاد از فغان در بر میاورد تا یه حد نیاز مند بودنش فریاد برکشد تا بی پروایی را در پرواز سکوت به بمباران افکار ملول نبازد
خوبه یه حسن دارد اون هم اعلام نمردن اما ای کاش می میرد تا دوباره دوباره دیگری نباشد و دوباره کسی را مردود افکار مریضم نکند اون نیاز اون هوس و اون شعور در کنار هم شاید حیوانی و شادی برتر از انسان بسازد تا کامروایی را به شکل یه جریان به شاهرگ هستی در نیستی بیاندازد تا شعر کامروایی را به اواز اوازه خوان تشبیح کند فریاد بزند و دوباره را تنها نخواند
مسلول

هیچ نظری موجود نیست: