۱۳۸۴ آذر ۱۱, جمعه

با سرمای پاییزی

سبزینه های طبیعت به سردی طبیعت رفتندو این شجرات به سکنات این دام به اثری دوباره مردند مردند نه با خواب شبانه رفتند به سالگرد بی رحمانه این مفلوج
این رسم است که به اوای این دل بمیریم به حرکت این دل به سوزیم به تمرکز این دل بگرییم و به تلاطم این دل ببریم از کی از کجا برای کی به کجا من اینجاییم من این پستوی گمکرده هجرانم تنها اما بی ترحم تنها اما پر از توهم خوب تو کجایی؟برای سردی نیز نام اوردند برای اون نکو راه اورده اند نه از حکمت گریزند و نه از مسطولی نه بر حریم گذریند و نه بر حکمت این سردی از مرام است نه از استیلای ان شبریز بر از طراری
نوای نوای غم است صوت تمسین او غبار شب است توی این هوای پر از نور توی این خورشید زده سرداب سور ان ناسوط ابهام منم
بگریز از اینجا اینجای جای من است تنها نشین تمرکز از دایره بیرون دل
باور مکن این خیالات از مننسیت این نجوای او در غبار اباد سبز تاریک شده این دلم منست اما با ابهامم بمان
او سبزین را در سرداب این هوای خیالات بر تفاوت دیرینه اشتباهات مفروخته او بیدار شده خواب هزاران ساله خویشست بدون تلنگری بدون تفسیری بدون خیال و بدون اعتمادی بر این نجوا کش
بگذر از این درب که نه دویان دارد نه دویار نه بر حلاوتی بر اون خواهید نشین کرد نه ر قسمتی بر او گذر خواهید کرد
او سرد است نه مثل اون تموز نه اون پر حرارت مثل اون اوای پر حکیمانه هزار دستان بی درد

هیچ نظری موجود نیست: