۱۳۸۴ بهمن ۸, شنبه

میخواهم مخالف باشم میخواهم منفی باشم و اصلاح طلب و روشن فکر نباشم میخواهم دورغ گوی همیشه تاریخ نباشم میخواهم اون کافر از دین برگشته عصیانگر خود نباشم
تا باور شدن فقط باید گذر کرد باید دنبال اون تنهای خونه خراب باشیم تا از تنهایی روز جمعه هم نترسیم
رسم روز جمعه را به فرار روز موعد میبخشم تا دیگر اون تامل نشود رنگ بار رنگ گزیر الوان شده رنگین کمان رسم دلم
دیوانه گیم را میشناسم زمان از خود بی خود شدنم زمان نشناختن تو من و ما شدنم
فرار نمیتوانم بکنم اون اویز روز نفرین شده من و تنهاییم است با خود فرار را تا کی تجربه کنم تا دیگر از خود به خود دیدنم را ماوای یاد روز رنگارنگ ستارهای توی اون درخت کاج روز محرمم نباشد
باید درخت کاج را از ریشه بکنیم تا دیگر نه محرمی باشد و نه عید پاکی تا ماه روزه شدن کوشت نشود دست و پاگیر نفرین کردن خود در بیان افکار دیگر از خود اندیشدن
یاد روزگاری که همه دین داشتند تا قبل از دیدن هم ذاکر مغلوب شدن دینشان نشوند تا فریاد از غریبانه شدن خود در باورهای خود بشوند تا نگوییند متحول شدن یعنی پریدن از دیوار بر روی زمین تحول را در ریختن خود دل باید یافت تا نه بی رنگ باشد نه بی غصه باید اوازه خوان را نیز به خاطر اورد تا دیگر مصیبت زده حد اقل دل خود نباشد تا دیگر دست بند را با دین و بی دینی قیاس نشود ازاده بودن نه به کفر است و نه به عابدیت
باید رها شد تا اخر غاقبت دل را بی تجربه یافت تجربه انسان شدن رسم تکرار حماقت خوردن سیب و انگور کندم ادم است تا نه خیال بشود حاکم نه داستان بشود استوره
اینهم با خودم ذکر مصیبت نخوانیدش تا نبابید نفهمیدن افکار دیوانگی یه دیوانه انسان نما را

اینبار با دوبارههای همیشکی نمیشود اغاز این غارت زدن به افکار مریض و ملول تا شاید تنهایی را بشود با این سکوت گذر بر گذر گاهش یافت تا افول و افق قدمی است تا هجرت و دنبال هجرت شدن یار و یادگاری خواهد بود پس بگذر از این تا بشد ان تا حقیقتی ماورای دل مریض من یا بی تا افکار نشود ره گذره دیوانه وار شدننم

عصاری

هیچ نظری موجود نیست: