۱۳۸۴ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

درخت و من و سی


یه درخته را با تمام برگهایش میبریم میبینم تا امروز بیست نه خط داردو از امشب به فردا اون خط اتی که یک سال در قطر بندنه اون بوده داره داره نمایان مییشود خوش بحال اون درخت همسال منه اما من نه اون ثمره درخت را داشتم و نه اون اعتلای اون من شاید مثل درختان خواستم تنها باشم اما مسلحت ادمیت راز دختر بودن را به نیمه های شب تنهایی میسپارد و بس
کاش کاش اون درخت را با من هیچگاه در اون روز به این دنیا ی فانی نمی اوردند تا اون مثل یه عالم باشه و من اونقدر مثل درخت چرا درخت چرا اون صدای سکوت که از زمان من شروع شد و به ایینده من به فریاد میرسد
میخواستم امشب بلند ترین حرفهاییم را بگوییم از خودم از ترانه نا خودم و به سرزمین خودم به اون موای ترانه سرایی خودم و به اون شعر شهیر بودنم دامنی از رنگ ستاره بپاشم تا اونها هم مثل من سردی این طاعون تنم را به راحتی تحمل کند اما در این کنداب من به بلعمم به بوی نااشنای و دروغی نگرید
با تو ام تنها با توام سینه سرخ من با تو ام سر زمین من
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: