۱۳۸۵ بهمن ۱, یکشنبه

من بدون من


سکوت در کمین بنشته تا اگر هم لختی من و تو ننوشتم اون مهمانی مجللی برای همه ایجاد کند تا نه عطری از هم دلی باشد نه بوی از محبت این روزگاران نیز خواهند رفت تا همه این داستانهای حماسی را فراموش میکنند، نه رستم ما توانست بر اتیلای خون خوار که هرزگاهی میشود زجرهای ناله زمان را از او شنیدپیروز مند مغروز باشد و نه اون استبداد حماسی زده
نه امشب درد من است و نه امشب در مان تو امشب من تو هر دو سرد در بستری ارمیده ایم که نه میشود از اون مردانه شنید و نه اینکه میشود با اون هم حدیث شد و حرفهای دلربانه زد
عاشق شدن نیز تاریخی داشت که بی اعتبار کردیمش عذر میخواهم کردمش تا نه من بفهمم که کدام تکیه باید کوس رسوایی را بزنم که هیچ احدی نشنیده باشد و نه شما باور کنیدش که این اخرین فریاد نیست
میایید یاد اون روزی باشیم که من تو با هم اشنا شدیم با حرفی و کلامی که نشان از معرفتی بود که الان نمیشود به راحتی اون را در من حداقل یافت زمان لگدی بر اسب نجیب من زده است که اون را به دورانی که هیچ عصیانگری نمیتواست ارام کندش انداخته و با هر قدمی که بر این زمین پای میکوبد میخواهد حرصی که سالها من بر اون سواره کنان کشیده ام را از تن بکند اما ایا میشود این چنین نغمه ای را شنید که بی هیچ حرفی دوباره بخواهد تکرار بشود
پیاله و ما بوی می ندارد اما در اون هر چیزی که میزیزیم بوی شراب میدهد که معتبر نشده بی اعتبار میکند من را دیگر با بوی شراب یا خود شراب مست نمیشوم با رنگ پیاله ای مست میشوم که اون پیاله تن خودم است مست نیز مستانه میشوم باحرفهای که به خودم میگوییم اما هربار که اون پیاله را میبینم شاید خوشحال بشوم اما بعد از پریدن هوس مستی یادم میرود که توی کدام بحرانی بودم که میخواستم مست بشوم تا فراموش گر هر یاد و خاطره حتی خودم باشم بی اعتبار اما سرمست
عصاری
1/21/2007 08:59:13 PM

هیچ نظری موجود نیست: