۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

جادو

یه روز از سرزمین خدایان شروع کردم یه روز تاوان اعتماد به استاد را نوشتم اما هیچوقت از دیو و افسون وسحر و جادو نگفتم چون نه توی ذهن من میکنجد نه توی افکار شما میشود اون را پرورش دادش چون برای دوران ما نیست برای افکار ما نیست ما مجرد از این اعمال و افکاریم ما رشد یافته حقیقتیم ما تکوین شده علمیم و حقیقت نه اون حقیقت مکتوب و غیر قابل لمس گاش میشد جرات دیو کشتن را داشت گاش میشد از سحر و جادو سننت گذشت و حقیقتی را نو از دید نو دید .
راستی دقت کنید هرزگاهی سردمداران کشور ما میخواهند کاری را که بر علیه منافع ملت است و فقط برای خودشون سود دارد اسم ملت را اول میاورند و او را زنده میکنند برای تثبیت عملی که میخواهند انجام بدهند گاش این همه ستاره که توی اسمان داریم میامند برای بیداری برای شکستن این همه حبابی که پیرامون این ملت گداشتند تا دنیای اونها را کوچیک و کوچیک تر از حتی دیروزشون کند نمیخواهم بی احترامی کنم ام واقعا اونقدر بخل زده به پیرامونشون نگاه میکند که قبله نمازشون را هم از بین این همه حباب مقدس میکنند و مبتدا گاش جادو گر از این دیو زمین میرفت تا دیگر هیچ تا هیچ فاصله گران تا گران ادمیت نمیشود یا اون شاعر ونزولایی را باید حق داشت که میگفت زمین اونقدر چرخید که ادمها را به هم برسونه و نزدیک کنه اما این همه حباب که ماساخیتم هر کس را کزدیم توی حبابی و سرانجام نیز هر جند حباب را کردیم توی کلونی که اونها محصور در اب شفاف بی رطوبتد برای زندگی کردن پس مرافب فردایی باشید که حباب بین خودتون و خودتون را با تلنگری از دست خودتون نترکانید جون رطوبت برای زنده موندن حباب لازم است اما توی اب نیز از این امکان محرومیم یادتون باشه با تجدید و تفکر دیو میشکند و سحر بی اثر میشود
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: