۱۳۸۶ خرداد ۲۸, دوشنبه

دیوانه شبها

خواستیم خوبی را به حد برساینم و دوستان را در کنار دشمنانشان پر رنگ تر کینم اونها را با هم ببینم تا شادیهاییم را پر رنگ تر ببینم و نقش بزرگی از ادمیت بازی کینم پس سعی را به فراخور توان در دعوت و شناختی که داشتیم کنار هم اوردیم تا دوستانی که داشتیم و هرگز انها را با هم ندیده بودیم و بودن یکی را نشان از نبودن دیگری میپنداشتیم را به عروسی خود دعوت کردیم عروسی که عروس خوشبخت اون که با هزار ارزو و امید میخواست به خانه بزرگترین ارزوهایش یعنی انسان خوب تمام تمامیت برود دعوت کردیم اون عورس خوش بخت کسی جز عقل و هوش من نبود که دعوت شده بودبه ادمیت من و مهمانمشانش نیز بر این بزرگاه که بیشتر با معمار باغ ارم زیباتر میشد را میشد دید

هیچ نظری موجود نیست: