۱۳۸۶ شهریور ۲۲, پنجشنبه

رنگی برای نوشتن

بی سلام باشیم تا سلامیت از این تن نیز برود باز چیزی از دست برای دادن نمیتوانیم بیابیم پس مبارک باد این درد نو اراسته به تن و بی ارایش بر روی تمام بدن مزخرف شریف ادمیت
یه شب با درد ارام میگیریم و یه شب دنبال درمان همان دردهای کهنه اما دل ما نیز کهنه شده و با درد و بی دردی نمیتوان اون را برای زنده بودن دلگرم کرد باید دلزدگان را از بیشه بیرون راند و برای رسیدن به دلدارگی از تمام خود گذشت راستی دیشب تو بودی که با هر ضرب اهنگ سقوط یه ستاره برای این دل جشنی از نوع سیاهش به وصل ابدیت داستانی از رنگ شب ستارها بر روی دفتر سیاه دل من میزدید
دیگر رنگی برای رنگی کردن حرفهاییم نمیتوانم بیابم تنا به زمینه و حتی محیط زمینه چیزی برای تفاوت داشه باشد
یاد اون ستارها بخیر که برای شنیدن داستان خورشید تا صبح بیدار میاماندن و برای رسیدن به وصل خورشید باز هر شب خواب الوده در هر صبحگاه مسیر وصل را گم میکنند و در تفرج نور خوشید عرق توی دریا میشوند که میخواست با تمام ستارها حرف دریایی بودن اون صدف را بگویید که برای رسیدن به دری که چشم تاپ عالم باشد ره هزار ساله باران و دریا را پیماد و از بد شنانسی افتاد توی دام فسول زده تاریخ
اما باز ایا رنگی دیگر باید برای پر رنگ تر شدن بباید بپوشیم/

عصاری

هیچ نظری موجود نیست: