۱۳۸۶ شهریور ۳۱, شنبه

بیچاره ستاره

میشناسی مرا من تو ام توی که هرگاهی من را مقاب خواهی و گهکاهی خود و هیچگاه غیر از هیچکس
به خاطر بیاورد روزگاری که با هم صحرا را به دریا و دریارا به دنیا مفروخیتم ومیساختیم سرزمین برای یه روز دیگر برای یه دمی دیگر اما چه اشتباهی که خود را فراموش کرده تن را به اسم نا شناخته برای رسیدن به غیری فدایی را به عهد غریبانه و قربت فدا میگردیم
صدای فردا را میشنوی که دارد با تک تک امروزیان به ستیزه برمیخیزد و برای رسیدن به قدرت دیروز هر کس و هر چیزی که هست نابود و بودنها را به سخره میکیرد ستاره را بگوید بی خاطره هراتنهای شب میمیرند و صحر گاهان فراموش شده و برای به خاطر اوردن فقط پنهان میشود اما بیچاره نمیداند برای فراموش نشدن نیست که دوباره میاید امااین اجبار هم نیست این عادت و نیسان نیز نیست این عزم و اراده اغنیا است برای دل غم زدگان شب را رسیده برای گرسنگان تن برای سیراب شدن تن برای یه قلب تاریک زده که شایدبا نور ستارگان برای رسیدن به تفرج انتشار باید شب را تحمل کند به امید سرابی برای فردایبی ستاره باشد
بیچاره ستاره

هیچ نظری موجود نیست: