۱۳۸۴ مرداد ۷, جمعه

مرغ حق

سردی صحبت از ندانستن همواره انسان را در گروه حماقتی از درون خود می اندازد
تا برخیزد و تنها و بی کس اما محکم بخواند این سخن پر اواز را
این زمین که من و تو در ان امده ایم و سیر میکنیم بی من وتو نیز میامد و میرفت بدون احتساب من و تو اما بلند و پرجبروت
هر چیزی که کنار ما باشد دارای یک سلوک و اخلاق است و طرف یک احترام و اگر در زمین باشد یا خود زمین باشد نه از پستی است نه از نیستی از وجود بی کاستی است با سیر زمان این فام را با این فانی مخلوط کردند تا به تدریج به این شکل بیاید تا من تو سخنی از این باب بگذرانیم
نه اون گل منم نه من اون گلم نه من اونقدر بدم و از پستی امده ام نه اون اونقدر بی ارزش بلند دیدن را از اغاز باید دید نه از اون نطقه بسیاردور که اگر بخواهیم از اون شروع کنیم به اندازه ای دور است که اگربا چشمهای نزدیک بین هم بخواهیم اون را مورد التفات قرار دهیم تا حتی به قد قرون دور از ماست پس اگر باشد نباید کوچک باشد
عشق هنر عرفان معنویت سلوک و هر استعاره ای که با اداب خواص بیان میشود چیزی نیست روی یک اصل که با یافتن معمای او بی هم بی معنا و با همسانی است در تن شما میخواهیدش میبینیدش نمیخواهیدش فراموشش میکنید با درک خود میبابید با هنری هستید که او نه فقط پنچره احساس درون شما در مقابل قدرت طبیعی طبیعت از بیان جلال و مغروریتش در بالا پریدن است
ایا فکر کرده اید بیان خدا را باید در محیطی دید که هیچگاه دروغ و حتی شکی برایمان نمیگزارد اون جا نه دروغگویی است نه فریاد گش نقض فقط تو هستی و پیرامون تو اونجایی که حتی شما نیز به تو تعبیر ندارد چون تو نیز جزی از خلایق اون جمعید نه بیشتر
حالا برای چی؟
دیواره دیوانه
برای نفهمیدن بعد خودت اونجا نه فریاد است نه سکوت اون دیوار دیوانه بی غم با کسان درد مند
کیستی؟
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: