۱۳۸۵ شهریور ۱۸, شنبه

رنگارنگ

عاشق هستم عاشق یه دنیای زیبا دنبال یه دوستم دنبال یه کسی که با من بمیرد با من بماند و من را باخودش تا مرز دیورز و تمام فرداببرد اون که سالها از دور من را میپایید و هر بار به روزی دیگر نفرین بلاتکفی من را نفیر نیکمد و حتی برخی از مواقع نفرین
تو هم میایید اینجا من را یاد اون میاندازی و اغ من را با این حرفهایت از ته بن میسوزانید کاش این تن من هم از اهن بود که با سوختن سرخ بودنم برای تو و هر کس دیگر تراوش سوختن به تمام معنا باشد نه فقط دود سوختنم نشان از مردنم و مسیرم حرکت برای فراموشی باشد
امشب هم دوباره یه مهمان دارم هم تویی و هماون اما اون امشب تنها نیست شادی باز با تو برود و من را هموراه اون تنها بگذارد سالها با دعا خواندمش و بعد از نامید شدنم کافر شدم حتی بر بودنش نیز سیر ادمیت را از ته به سر مسیر کردم اما چه فایده ته دلم میدونم تو هستی پاک بزرگ مهربان و یه عاضق پرست اون را حتی بر سیر بدیت و بردگینیز مسیر مجازات نمیدهی
میدونی من غافل باز نمیدانم مسیری که پیش گرفتم از اون جایی که باید بروم وبرسم باز دور است پس اگر واقعا خدای منی اگر واقعا دوست منی و اگر واقعا من را بهوده یافردید من را رهنما باش من را برای خودم او را برای خودش تابرزگیت را در ذهن تن خاک الودم به کور تن سیرانی خود نیز یدک بکشم
بیتب

هیچ نظری موجود نیست: