۱۳۸۵ شهریور ۳۰, پنجشنبه

خدا کوش؟


امروز از خداینمان بگوییم یا از درد ادمیت از شعارهای حماسی بگوییم یا از غمناک ترین اوازی که توی گوش ما نه بلکه طبیعت سرود شده اما هر چیزی باشه هر چیزیکه به ضمیر ما وارد بشود چیزی بیشتر از این نمیتواند باشد که این کیست این چیست و این چه خواهد بود
هر چه بیشتر با خود فکر میکنم که چرا امدهام امدنم بهر چه بود و اون خدایی که بالای هر چیزی دیگر است برای چه من را خلق کرده بیشترمبهوت و مقنوم میشوم
چرا راهی نمیابم تا از این بعد انسانی ازاد بشو م بشگنم این غرور هزار ساله را در اندیشه های نو در نگرش نو بر، ادمی نو ای کاش میشد و من میتوانستم بنگرم در خودم در سمت خداییم
بیایید به درد دل من بیچاره با انگشت عدالت خود قضاوت کنید تا بدانید من چه درد دارم و با چه دشمنی دست بگیریبانم اون هم چیزی نیست جز جهالت خودم در سیر ادمیت خودم کاش نبودم .در هر روز با دیدی دیگر سعی میکنم ببینم روز دیگر را با امید دانستن شروع میکنم باز هیچ هر بار اشکی و هر بار ابی به گونه هاییم میرسه فکر میکنم شاید اینبار تطهیر بشوم بتوانم چشمهاییم را دوباره باز کنم اونی بشوم که بتوانم ناتوانیهایی خود را در اندیشه جبران کنم اما به خودم میاییم میبینم یه شب دیگر، میبینم یه نادانی دیگر میبینم دوباره یه روز دیگر امد و من دوباره هم بستر خواب شدم اما در خواب بس غریب و عجیب که دوست داشتم این بار که چشم باز میکنم متوجه بشوم که اونها همه یه خواب بود یه کابوس بس عجیب و عظیم و ترسنک اما چقدر میتوانم سر خود را شیره بمالم خودم را دلداری بدهم برای بی خیال شدن از این افکار چون راه اخر این افکار یه روز قبل از دیروز شروع شده و تا فردای دیروز ادامه خواهد داشت ای خدا ای کسی که من رارهایی میبخشی من را رها کن تا بتواننم با این اشکهای نماک اخرین غسل ادمیتم را رقم بزنم تا رها بشوم از رخت هر چه ادمیت است لعت بر این ادمیت و من
یه خدایی داریم بزرگ عظیم دست نیافتنی بزرگتر از هر بزرگی که میشود اون را در محدوده ، کران تا بیکران اندیشه جایی داد چیزی که اصلا نمیشود اون را با آزار دادن اندیشه ترسیم کرد اما اون را اونقدری میبینیم و مفروض میداریم و بعد میرسیم به اونکه اون بی نیازه بدون هیچ نیازی به هیچ اندیشه حتی حتی عبادت حتی به هیچ
پس ایا بی نیازی میشود دلیل بر افریدن ایا با بی نیاز بودن میشود کاری کرد که غیر انتفاعی باشد پس میشود این عین دروغ و دورنگی این میشود اصل حتی نشان دادن رحمت و کرم و یا نشان دادن قدرت یا هر چیز دیگر که انیها نشان از چیست ضعف؟
تن دادن به چیزهایی نبایدفراموشی برایمان بیاورد ما خدایی داریم در اندیشه بینیاز در حجم بی اندازه و در هر چیزی برتر و بدون مقیاس پس چرااصلا اون میایید این چینین چیزی مثل ادم که حتی میخواهد خدای خود را مورد ارزیابی قرارد دهد میافریند ایا خدا میخواهد با این کارش خودش را در وجود خودش ثابت کند که این نیز نمیشود دلیل بر بزرگی برتری و بی نیازی/.
در کتابها در اندیشهای معنوی به این میرسیم که خدا را بی اندازه بزرگ مفروض میدارند وادم را در درک و در نتیجه کوچیک انقدرکوچیک که اصلا نمیتواند حد و اندازه تصویر کردن خیال خدا را در خود و یا تمام همنوعان خود داشته باشد پس او دیگر دست نایفتی میشود برای هر ادمی پس چطور است که وقتی ما شعوری داریم که میتوانیم این را درک کنیم که خدا اونقدر بزرگ است چرا نمیتوانیم به همن نسبت بفهمیم که چرا خدا افریده است اگر نمیتوانیم برای این سوالمان در اینجا پاسخ بیابیم چرا میاییم ارزش و بها فکر کردن اندیشه کردن خیال کردن را از خود دیور میداریم که مبادا به کفر برسیم بر جایی که نه خدا وجود میتواند داشته باشد و نه این نظم و نظام
میدانید میگوییند که خدا انسان را در مرحله همانند رحم قرار داده و ایشان منظور انسان نمیتواند در این مقام و مکان درکی از وجود داشته باشد تا به بعد بعدی از وجود که معاد و قیامت باشد وارد بشود تا بتواند درک کند و بیاندیشد و متوجه بشود در این صورت ما ها چون در این مرحله هستم که بر ندانی اشکار پس چکونه حرجی به ماست بر جهت خوب بود؟
میدویند ادم نه سنگ نه دنیا نه هیچ نه اما خدا هست خدا افرینده بر همه پس از افریدن هر کدام در هر جایی برای یا تکمیل کردن یا برای کاری افریده چون بی دلیل افریدن یعنی نادانی خدا که با توجه اعتقادی که ما داریم مردود بود این حرف از پاییه است و اما در مورد منظومه ها در مورد نظم امدن میدونید من بی سوادم من نادانم میداننم اگر کاری را خرا ب درستکنم انقدر به هم برخورد میکنند تا یکی که قوی تر باشه بر دیگری مستولی بشود توی صنعت جایی که من تا اندازه دیدم اندازه درک میتواننم روی اون منطقم را برپا دارم میتواننم این را بیابم که دو تا چرخ دنده که از روی نادانی من روی هم نصب شده است هر چند خیلی ناربط هم باشد انقدر بر هم سایش دارند و نیروی مخالف به استعاره میگذارند تا یکی یکی دیگر را خرد و نابود کند برنده اون جنس قوی است این قانون قانون طبیعت است این یعنی خود طبیعت بزرگ ترین معلم ما اگر فراموش نکرده باشیم و اگر این سایش در سمتی باشد که بعد از مدتی این دو چرخ دنده میتوانند تا زمانی قبل از نابودی نیز به حرکت در بیاییند تا پس از اون به نابودی و جهالتم خرد بشوند ایا سایش را در طبیعت نمیبیند ایا زور و قدرت را در طبیعت نمیبیند و هر چیزی که با شرایط محیطی خود را وقف داده است تا زمانی بیشتر عمر کند و در این حرکت نیز میشود بر تکامل داریون نیز بیشتر اندیشه کرد چیزهایی یببیند و یا غالبی شود بر مقلوب در جهت حرکت به جلو؟
ایا کفر از این بیشتر که تا الان شنیدیده اید بر گوشتان رسیده است بدانید یا ندانید اگر نتوانید بیاببید با اینها را در گوش خود مرور کنید که حداقل بیدار بشوید
ایا تا به حال از خودتان پرسیدید که اون چیزیکه شما ندارید چیه تا کامل بشوید اکر اون را داشته باشید میتوانید با یه معنا ی دیگر حتی به خدا حتی به همه چیز که وجود داشته نگاه کنید و اون را دورباه ترسیم کنید اون چیزی نمیتواند باشد جز زمان باشد تا بیشتر قبلش در این مورد بی اندیشیم تا بتوانیم بهتر بگوییم
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: