۱۳۸۵ مهر ۲۴, دوشنبه

باران


در طلب باران به اسمانها میخواستم بروم تا از اون بالا اولین قطرات باران را تازه تازه بچینم امانتوانستم چون تدبیر به اقبالم نبود چون یادنم رفته بود چکمه خود را باخود ببرم چون تمام زمین ریز پاییک یا ترنم باران دیشبش پر از اب شده بود
یاد افلاطون بخیر :"کسی که نمیداند ازکجا امده است و به کجا میرود و چیست ان هدف اعلای زندگی که میبایستی خود را برای وصول به ان تکاپو بیندازد ،منکر خویشتن است

هیچ نظری موجود نیست: