۱۳۸۵ مهر ۹, یکشنبه

یادمانه دیروز؟


روزها یکی پس دیگری میروند و مردم در روزگار خود سیر طریق میکنند انگار نه انگار دیروز روزی بود که قرار بود امروز را بسازد و باز فردایی که قرار است روز دیگر دنیا دیگر را بسازد رقم خواهد خود هیچ به هیچ دیگر؟؟
دوست داشتنها را فراموش کنیم کینه ها را از دل برداریم و با سفید هم نشین شویم نه بانامردی سفید در منشور زمان در منشور وجودی سفید بودن
یادمانه از کجا رسیدم به کجا قرار بود کی باشیم شدیم کی قرار بود چه دنیایی بسازیم قرار بود با کی چگونه برخورد کنیم بیدار شدیم دیدم حرفهاییمان سخت است باید متفاوت بود را در استحکاک ادم بود حل کرد بیدار شدن را فراموش کردیم چون چشمهاییمان خود دیدن را بالا تر دیگران فقط در حس حسادت میدید نه انسان بودن نه ادم بودن همه رفتند ما دوباره اینجاییم به امید اینکه این بار من ها کنار هم بیاییند همه با همه ما شوند اما امید که با من و تو منافاتی نداره اما از زمان نمیدونم چرا مصون است انکار با اون کسی توی این دینا کاری ندارد و فقط میایید برای معذرت میخواهم دل خوش کردن الکی برای گذر از این زمان
یادمان رفت اخر قصه شد و دوباره نگفتم که کلاغ بد بخت رسید به سامانش ما که نه من درخم اول کوچه تردید موندم اما خودمانیم حداقل قالب پنیرو این بار لو نداد به رو باه چون یادگرفت که تجربه همواره با تکرار نمیایید بلکه با خواستن میایید
عصاری

هیچ نظری موجود نیست: