۱۳۸۶ فروردین ۱۹, یکشنبه

حجار من


توی شهر ما یه حجار است که سنگ قبر های برجسته درست میکند سنگهایی که تمام حروفش از توی دل سنگ بیرون امده تا فریاد کننده ی تمام تمامیت شخص مرده توی دنیای زنده ها باشد دوست داشتم او نویسنده قبرنمای من باشد دوست داشتم حرفهای من نیز از درون قبرم بیرون بیاد و با تمام عابرین که از روی تن خاکی من عبور میکنند هم نوا و هم صحبت باشه با عابرین حرفهایی بزنم که همیشه میشنیدنند و نمیخواستتند بشنوند اما دیگر فرقی نداره دیگه من هم مردم دیگه برای نبودن و ننوشتن فاصله نخواهد بود تا تکبیری بر این نخوندن بماند
دل پر از سیاهی تن پر از بلعم ذهن پر از خالی و یه دست سرد و تنها چیزهایی که با اتیش هم نه تطهیر قرار است بشه نه با اب پاک دیگه بودن در حرفهایی که گفته میشود راضی کننده حرف دل خواهد بود
دیگه محال است عاشق بشوم دیگه محال دیوانه وار عاشق بشوم دیگه فراموش میشوم و با فراموشی زندگی میکنم دیگه حرفهای تنهایی نمیتواند با" همه" کسی را پر کند و دنیایی پر ازامید دیگران است به اشتراک بگذارم دیگه گم خواهم شد در ستاره ها توی اسمون توی روز اسمون که فقط خورشید میتواند مطلق باشه و همه دیگه ناچیز و هیچ
چشمک زدن ستاره ها توی اسمون توی روز اسمون یه خیال است یه هزیان برای تن مرده من دیدن اون همه فرشته توی این زمین خاکی خالی تر از یه عالم اما پر از سفیر عاشق یکم برای من عجیبه تو فکر مکن رهایی تو خیال نکن نداری که نیستی مثل من و همه بین دوراهی تو اخر تردیدی
این همه گفتم این همه نوشتم اما دوباره باز من حجار من تنها ماندیم برای نوشتن روی سنگ سنگ قبر من توی میدونید دوست داشتم تمام حرفهایی را روی سنگ قبرم مینوشتند تا با اون میتوانستم تمام خود را نشون بدهم نشون بدهم کی بودم چی شدم و اخرش کجا رفتم اما دارم توی یه دنیایی مجازی مینویسم توی یه دنیای خیالی تمام حرفهاییم را لینک میکنم و اون موقع دارم توی یه دنیا واقعی میمرم وای چه قدر سخته زود مردن کاش ستارههای روز هم نمیخواستند با من بنسین ستاره های زمین را زورها ببینند اما هزیان که تمامی ندارد و من باز میخواننم هم نفس با اون بوف پیر که تنها با چشمهای ورقلمیده توی سیاهی هر شب با من نوای میکنند اما اون نوای زندگی میکنند و من نوای مردن و فراموش شدن و فراموش کردن زندگی
شببخیر ستاره
عصاری
وقتی رویا میبافم همه ستاره هستند وقتی خیال میبافم همه دستگیرند وقتی از خیال و رویا میگذرم تو هستی با همه خیال و ماورای خیالاتم تویی که با ستارهها روزها و شبها اینجایی و اما این خیال یکم نیست و یه عالم تردید است اما اون ستاره ها نیستن چون الان شب پر ستارههاست بیدار شوم یا تو رویا بمانم با خیالاتم بمانم یا با تو در خیالام ستارههای قالی رخت سماوات و سما رقص باد و باران این همه نعمت برای فراموش کردن حتی دوباره ستاره ها

هیچ نظری موجود نیست: