۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعه

رنگ ستاره من

یاد از روزگارانی را باید به یاد اورد که تاریخ بر اونها نفسی از غم و تاریکی نزده تا هموراه در ذهن هر نفس کشیده زنده بماند یادمان است رنگ ستارههایی که با سر سبزی عشق رنگارنگ میشد و هر روز با نور دروغگو بزرگ خوشید ناپیدا میشد پیدا شدن و نامریی شدن دیگه برایمون یه قصه است حرفهایی که میاییند و می روند زمانهایی که صرف میشود و یه غم بی خود که مصرف میشود و باز هم یه روزگازان سبز دیگر شاید سرسبز و شاید بدون رنگ اونهم نامریی
خورشید خانم دوباره اثری میخواهد داشته باشد بر خوبی مثل ستارههای شب نشوندو دوباره برنگ شب در نیاورد روزگاران را اما اونهم یادش رفته که میتواند و نمیتواند این اثری را داشته باشد ویا نداشته باشد اما بی تردید من مردم که نمیدانم خورشید که نمیتواند دورغ بگویید شتاره نمیتواند حرف بزنند و رنگ داشته باشد چون اون منعکس کننده یه تابش است و بس راستی ستاره من را ندیدی ؟

هیچ نظری موجود نیست: