۱۳۸۶ اردیبهشت ۷, جمعه

سقوط ازاد از زمین به اسمان -داستان

با سلام
بنا به اتفاقاتی که دارند در پیرامونمون میگذرد مخصوصا برای من چند روزی است گرفتارم اما چند چیز باعث شد امشب برای به وجود اوردن این نوشته تلاش کنم امید وارم بتوانم با بیان این نوشته حقی که مبایست انجام بدهم بتوانم ادا کنم
برای انجام کاری مجبور بودم بروم شهر قم به اتفاق یکی از افرادی که بنا به موقعیت شغلی با هم ارتباط داریم ایشنون برای از داستانی برایم نان کردند که تمام وقتی که داشتم اون را میشنویم تمام یاخته های بودنم سرد و منقبض شده بودند چون هر وقت خودم را در جای ادم داستان ایشون میگذاشتم دیگه نمیتوانسم خود را به راحتی از داستان بیرون بکشم و خود را فقط همراه راوی داستان بیابم خودم را چنان غرق در داستان و ماجراهای اون میدیدم که حتی پلک زدن نیز برایم کمی دشوار بود
اما بعد میرسیم به داستانی که نشان از یه خوش شانسی است یا نشان از یه تکامل یا نمیدونم یه اتفاق اما یه داستان زندگی است برای من و شما که شاید بتواند ادمها را از بیدار شدن نهراسوند تا تجربه دیگران باعث پیشرفت شود امیدوارم
یکی بود که در سن بیست و پنج سالگی میتوانست با ادمهایی ارتباط داشته باشد که میایست برای به دست اوردن موقعت مالی اونها با توجه به از صفر شروع شدن باید حداقل یکصدوبیست سال داشته باشد اما بنا به هر فعلی و صفتی که میتوانیم روی اون بگذاریم میتوانیم بگوییم که ایشان توانسته بود که به بهترین نحو بتواند در جایگاهی قرار بگیرد که بتواند هر چیزی که بخواهد داشته باشد وبتواند همانطوری که راوی بیان میکرد میگفت با توجه به فن فروش و بازرگانی که داشت میتوانست حتی برای اقلامی که خود ایشون میخواست بخرد ایشان نرخ میگذاشت بلکه این نشان از این بود که ایشون می تواند هر چیزی که میخواست و میتوانس بخرد و صرف کند به نیازهایشون حتی یک بار اینطور بیان کرد که در یک مناقسه یک ارگان دولتی ایشون برای جلب اعتماد یک انبار اشغال و خورده ریز را که قیمت کارشناسی شده دویست هرازتومان ارزش داشت به مبلغ هشت صد هرازتومان خرید و با این خرید که در همان شهرستان به قیمت یکصد و هشتاد هراز تومان فروخت یعنی یک معامله صرفه ضرر اما با این خرید توانست یک استوره حتی برای قیمت گذاشتن و یا اینکه خریدار تمام و کمال بشود این یعنی دور اندیشی یعنی کسی که میتوانست هر کار بکند و به عنصری تبدیل شود که اعتبار گذار و خریدار و به الاخره کسی که بتواند یه مدعی کامل بشود برای این نوع سیاست کاری این داستان روز به روز گذشت و به مرحله رسید که دست اندرگاران میدانستند که ایشون دارند از این فرصت استفاده میکنند اما کسی فقط خودش نمیخواست استفاده کننده باشد یعنی سود از معامله هایی که میکرد باقی و حتی اکر از حدی که ایشون نیز بالا تر میرفت به مرجع فروش نیز مبالغ اضافه تر از انتظارنیز عودت میشد که این بر میزان اعتبار و حتی دیدی که فروشنده ها داشتند به ایشون افرون میشد این روزگاران به هر نوعی به وفق ایشون میگذشت و ایشون هرزگاری بر معامله های برزگتر دست میزد تا اینکه ایشون در دو معامله سنگین سرمایه در گردش ایشون مسکوت شد اون هم به شکل خیلی بد و ناهنجار و بنا به یه اصلی که در ایران ما هموراه وجود دارد کسانی که دارند میخورند زمین باقی به جای اینکه دست انها را بگیرند بلکه به بد ترین نحو فرد زمین خورد را له میکنند دوستان و همپیمانان و حتی شرکا قدیم میشند و دشمن میشوند مگسان گرد شیرینی و تنها ترین شکل ادمها که حتی با مریضی جزام نیز نمیتوانند کنار بیاییند با ایشون برخود شد به طری که به قول راوی حتی برای خرید شیرخشک بچه که تازه به دنیا امده میخواست شناسنامه خود را بگذارد گرو اودک اون انقدر اب قند خورده بود که دیگر توانی برای گریه نیز نداشت و یا باز به قول راوی تنها خوراکی که برای این خانواده مانده بود تخم مرغ بود و باز تخم مرغ که برای خریدن اون نیز میبایست لوازم خونه خود را میبایست بفروشد طلبکاران و نزول خوران دیگه چیزی برای اونها اقی نگذاشته بودند و هر شب برای اینکه از شرمنده بودن صاحب خانه در امان باشد اونقدر دیر میرفت خانه که اون نیز خوب باشد و و هم ناله کودک خرد سال و هم بچه چهار ساله خود را نشوند که بابا چی خریده اونقدر برای شنیدن این حرفها توی ماشین برای من سخت بودکه چشممهایم سیاهی میرفت توی ظلمانی که شب بر جاده داشت دیگر نور ماشین از رویبرو نیز نمیتوانستبراثر اون بکاه کسی که همه چیز داشته باشد و حالا هیچ میتوانید تجسم کنید میتوانید درک کنید برای نداشتن دیوار نیست اما برای کسی ک باید تحمل کند این طول موج تغییر باید توانی و بنیادی از کوه داشته باشد که خرد نشود بتواند شرمنده زن و همسر خود بماند و باز برای بقای تمام خانواده تلاش کند برای به دست اوردن برای رها شدن از دست جلب کنندگان خود به تمام شیوهها میبایست اتکا کند و به امیدی زنده بماند حتی برای رسیدن به منزل خود به دنبال پول خورده ای که شاید از دست عابری بر روی زمین افتاده باشد که با اون بتواند برای رفتن منزل خود بیلطی تهیه کند نمیدونم توانسته ام بیان کنم این دردی که راوی با تمام برقی که توی چشمش بود داشت برایم توی اون ظلمات شب که اگر شاید اشکی از اون سرازیر نیز میشد قابل دین نبود داشت میگفت و بعد از این که تمام سکو ها و امید خانه به سردی و ویرانه نزدیک میشد فقط تنها چیزی که برایش مانده بود یه مقدار لوازم مصرفی بود که به هر شلکی اون نیز توی بازار هیچ خریداری نداشت حتی کسی که با اون در این مال سهیم بود نیز با ترفتند و حیله در فروش اون ه غیر سدی ایجاد میکرد تا برخد اون را با زمین به بد ترین شکل محکم تر ک تا روزی که فردی توی بازار حاضر شد اون مال را بخرد ایشان اون مال را در قیمتی حدود شش میلیون ارزش داشت البته برای کسی که میخواست اونها را خرده فروشی کند اما ایشان حاضر به فروش اون به مبلغ سه میلیون نقد شد تا با اون دهان طلبکارانی که حکم جلب در دست هرزگاهی توی محل ابروی که دیگر برایش مهم نبود چون شرمنده بودن در پیش زن و همسر اون را سخت پریشان تر کرده بود تا به دست اوردن این بی ابرویی برایش سخی تر نباشد اما اون نامرد داستان بعد از چند ماه سر کار گذاشتن به هر طریق کهمیتوانست این فرد ورشکسته را ازار داد تا اینکه مال را از ایشون به مبلغ یک میلیون و هشتصد هزار تومان خرید و فروشنده سخت اسیب دیده از زمین و اسمان ما با این جمله مال ا واگذار کرد که خداکنه این مال برات برکت نداشته باشد و با این مبلغ توانست با سیصد هراز تومان منزلی که توی اون بدهی زیادی به صاحب خانه داشت تسویه کند و باقی اون یعنی یک میلیون و پانصد هزارتومان را به طلب کاران بدهد تا کمی اون را ازاد بگذارند تا بتواند تلاش کند تا بتواند بدهی خود را پرداخت کند داستان گذشت و هر روز شاید با نون و اب سیر شدن نهار برای اینکه دوستان قدیمی اون را برای نهار دعوت نکنند رستوانی که اون شرمنده بشود برایش یه ارزو بود تا اینکه یکی از دوستانش به اون خواست کمک کند پس اون را به دفترش برای کمک کردن و پادویی خواست تا با موتور مغازه بتواند کارهای انها را انجام دهد و هم بتواند حداقل نوننی برای زن و بچه خود دست پا کند و به قول باز راوی داشت با چند مال کار کردن جان میکرفت زندیگش یا اینطور بگم پای گوشت مرغ به خونه انوها بازمیشد اما دزدیه شدن موتور اونهم توی حیاط خونه یه مشکل کمر شکن دیگر بود که برای ایشون باز اتفاق افتاد و ایشون دوباره یه سکته دیگری بر اسیتوارهای زندگیش امد و سخت تر شدن زندگیش شد بیچارگی برای ادمهای بیچاره است و بس اونطور که راوی میگفت اون بیچاره دیگه روش هم نمیشد برود توی مغازه دوستی که به اون محبت کرده بود و برای کار کردن دعوتش کرده بود برود چون حتما شریک اون اقا میگفت ایشان برای اینکه شاید بدهی خود را بدهد موتور را فروخته است اما باز برای شرمنده تر شدن راهی دیگر مگر وجود داشت و توی این اثنا باز مشلاتی دیگر یه کم کم زندگی اونها که به قول خودش دو تا کامیون بود اما توی اسباب کشی دوم شده بود یه وانت چون دیگه چیزی نمانده بود حتی برای فروختن اما گوشه دیگر داستان اون اقایی که توی بازار اون اسبابی که از ایشون خرید کرده بود نتوئانسا=ته بود حتی یک قلم از اون را بفروشد انگار دعا یا نفرین بازنده داستان کار خود را کرده بود و اون اقاتی زرنگ توی زرنگی مسکوت مانده بود تا اینکه یک فرد از یکی از کشورهای طراف امد توی بازار کاری اونها دنبال همان جنسی میگشت که اون اقا باز داشت میگشت ایشون نیز خوشحال به دیگی از دوستان ثابقش که یاد اون کسی که تاجری بود که داشت اما به دلیلی که زمین خرده است فراموشش کرده بد افتاد و از اون خواست که با اون معامله کند اما باز دوباره سر اون را کلا گذاشتند به اسم اینکه، بلی لوازمی که شما داده بودید غیر قابل مصرف بوده و فاسد شده و دوباره پول ایشون را که به امید فکر میکنم ششصد هزار تومان بود را با هشتاد هزار تومان مقابله کرد و دوباره یک شکست برای یه شکست خورده
داستان ما ادامه داشت تا اینکه یکی دیگر از اون تبعه از ان کشور امده بود دنبال کاری که این اقای داستان ما توانست با یه معامله البته با کمک همان دوستانی که اون را در مغازه خودشان دعودت به همکاری کرده وبدند توانست پولی نزدیک به صد هزارتومان در بیاورد این پول و راهنمایی که ازاون تبعه کرفت راه رفتن به اون کشور را هزینه سر برای رفتن را به دست اورد پس از همان جنسی که داشت و به قول فروشنده فاسد شده خود را با خود برد اونجا راوی میگفت اون توی دو سه روز تمام سعی خود را کرد که جنس خود را رایگان به تمام مصرف کننده ها بدهد تا با اونها ثابت کند و به اونها این جنس را بشناسوند نکنته ای که داشت کسی که هیچ نداشت طمع به فروش نکرد با اون تاجر بودن خود را ثابت کرد و جنس خود را رایگان داد تا نشوان به سلامت و باز کردن مسیر تجارت خود کند و در این ثنا توانست جنس خود را جای بگذارد پس دوباره به ایران باز گشت تا مرحله ترقی خود را طی کند ایشان بعد از چهار سال فلاکت که شاید بشود بهترین اسمی است که بشو بر روی زندگی ایشان البته از جانب یهشنوده میشود گذاشت نام بردم اما زندگی دوباره برای ایشان چرخید و نکته های زیبا از این نقاط شروع شد که استارت دوباره بلند شدن ایشون همان اقلامی بود که اقای بازاری برای به دست اوردن سود از ایشان که اجبار به فروختن بود مفت خریداند و ایشان دوباره اون هم باشرایط فوقالعاده از ایشان خرید و اون جنس را به مبلع همان یکمیلیون هشتصد هزارتومان البته با شرایط نقد اقساط خریدو از قول راوی برای ایشون بش از بیست میلیون باز گشت داشت یعنی حرکت پرواز وار برای یک شکست خورده اما دوباره پیروز و این داستان به شکلی اغاز شد که این تاجر کم کم توانست در اون کشور از هم پاشیده و به استقلال یافته در خود رخنه کند و به یکی از مهمترین تاجران که اندازه اعتمادی که اونها به اون شخص غریبه و غیر هم وطن دارند میشود گفت فوقالعاده است طوری که توی این دوره زمانه مبلغ پانصدمیلیون تومان به حساب ایشان حواله میکنند تا ایشان برایشون خرید کنند نه اینکه خود خرید کنند و نه اینکه به هم وطنان خود بدهند این امیاز را و ایشان نیز با رعایت امانت این کار را میکنند و این حرکت یه خوبی برای ایشان داشت و دوباره اعتمادی که به وجود امده و انها همانطور که من شنیدم خودشان برایش سود و درصد خرید ضافه میفرستند و نه اینکه ایشان برای انها به مبلغ فاکتور اضافه اعلام کند برای دریافت سود منفعت اما شاید برای یک بار این داستان نیست روایت یه اوج و یه افول ام یه اوج که امیدوارم دیگه ترد و شکننده نباشه من فکر میکنم دورا دور ایشان ر میشناسم ام باز برایش ارزوی موفقیت میکنم چون کسی است که من احساس میکنم خود و دیگران را در سود بردن سهمیم میکنند نه اینکه تنها بودن را در حرکت صرف میکند جالب ترین نکته که برایم راوی اعلام میکرد اینکه همانصاحب خانه ای که ایشون در اون برحه زمانی ورشکست شد کسی بود که به ایشون میگفت من الان از شما کرایه نمیخواهم بگذار سر سال به من یه پول قلمبه بده یعنی نمیخواد توی این موقعیت نداری خودت را درگیر و اسیر من بکنی یعنی کمک کردن به ادمی که کسی نیست دست کیرش باشه
ادم باید چشم سیر باشه نه دل سیر دل سیر گرسنه میشود اما چشم سیر با مال مردم سیر نخواد شد چون مال خودش سیر کننده شکمش است نه با چشم با مال مردم سیر میشود
موفق باشید عصاری

هیچ نظری موجود نیست: