۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۱, سه‌شنبه

تهران شهر

روز دوشنبه میبایست داخل بازار بزرگ تهران میرفتم برای تعمییر دستگاهی جایی توی بازار که از اون دخمه و راهروهای مارپیچ و تو در تو دارد و برای رسیدن به مقصد در بین راه شاید بیشتر از چندین معتاد کنار کنج کوچه میدیدم که بی اعتنا به من هر عابری مشغول چرت صبحگاهی خود شاید بعد از تغذیه از مواد بودند و با چشمهای خمار و شهلا فقط اگر حمتی میکردند کوچه چشمی به پیرامونشون میکردند و نه بیشتر و کار من تا تقریبا هشت شب به طول انجامید و مجبور دوباره اون مسیر ر طی باید میکردم اما توی این عبور فقط و فقط یه چیزی به ذهن ادم میامد که ایا اینجا تهران الان است اگر است چقدر دور و غیر قابل دست رس چقدر ادمهایی که من و شما میشناسیم توی اون جریان دارند اصلا اینجا نیستندو به چشم نمیخورند
از این محیط بیرون بیاییم و توی محیط کمی انسانهای زنده تر بیاییم جایی که چند کارگر کنار هم مشغول کار کردن هستندو در مورد نهار ظهر با هم حرف میزنم تقریبا ساعت دوازه است و یک ساعت به زمان نهار مانده و با هم در مورد قیمتهایی که احتمالا برای امثال برای هر پرس غذایی که شاید امسال نیز نخورند میبایست بپردازند خوب راستی اگر یادم نرفته این بود غذا ماهیچه با باقلو پلو که کفته میشد میبایست 60000 ریال برای هر پرسش بدون سالاد و ماست و نوشابه بذردازند راستی میدونید اونها روزانه چقدر حقوق میگریند اگر صاحب کارشون ادم دست و ذلبازی باشه و تازه بیمه هم کرده بادشون و از حق بیمه اونها نیز صرف نظر کرده باشد شاید روزی نیمی از مبلغ غذای بدون مخلفاتی که ذکر شد بگیرند این میشود سرزمینی که ما توی اون زندگی میکنیم
راستی شما را نگرفتند چون اونجوری امده بودی بیرون اخه در خونه ما ادمهای سیر شده و گرسنه برای هر روزشون دنبال یه بازی دست جمعی میکردند که هر دوره یه نام میگذراند روی اون امسال هم اتحاد ملی انسجام اسلامی برای رسیدن به ازادی انسانی با چمال و حجاب زورگی از پشت دویازر بیرون نپرسی

عصاری

هیچ نظری موجود نیست: