۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۰, پنجشنبه

حقیقتی به نام یاوه

شعر های نهانی داستانهای بی سرو ته ، آدم مست و دیوانه
یاد آن شب را باید گرامی داشت که این داستان را اغاز کرد




امشب همه را به جرم مستی گیرند طرار و قلندر را به یک اتهام گیرند
مست شدم ، مست جام جهان بین شدم غافل ز خود و پیک و پیمانه شدم
فریاد آمد هوشیاران را فدایی خواهند از ره مستانه به شهادت خواهند
هوش امد سوی هوشیاران که دام دارند شهید و شهادت را پیغام دارند
آیام گذشت و هوشیاری نیامد این قافله ننگ به سر به کاشانه نیامد
پس امد نفرین بسوی دام داران خدایی را میدانید ، یاد دارید
سکوت نیاز هر دانا شد حرف هر بی سرپا شعر شد
شهر ما آشوب شد نهان دام دار شعر ما شهر دار شد
در شهر ما جرم دیگر به مستی نبود سکه برگشت و جام جهان بین نشد
مست بودم مسخ در باده شدم خیالزده شدم ،که خیال پرداز عالم شدم
خداییم را به حد دانستم مرتد شدم عالم را به دید خود دیدم و کافر شدم
مست شده بی باده و بی شرم شدم شرمنده مردمان با محبت دنیا شدم
یک روز گذشت و بر من یک سال گذشت اما چه سود که همه در خواب گذشت

هیچ نظری موجود نیست: