۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۳, پنجشنبه

داستان دو تاجر

میخواهم قصه ای برایتون تعریف کنم از دو تاجر یکی توی سرزمین دور شمال و یکی توی سرزمین دور شرق که از همان ابتدا اون دو تاجر با هم مراودات داشتند و از همه طریق و ازهمه توان سعی در استفاده و حتی استفاده از نام هم داشتند برای ایجاد قدرت مخصوصا تاجر شرقی ما اون شاید به نسبت اون دیگری قدیمی تر اما چون بنا به التظامات و اتفاقاتی که پیرامونش افتاده بود به اون دیگری وابسطه شده بود و کم کم خود را در تاثر اون دیگری میدید خود را شعبه از اون میدانست تا اینکه فرزندان اون تاجر با برکنار کردن زمام پدری توانستند بر اون تخت تجارتخانه پدری که میراث مادریشان بود تکیه بزنند و کم کم از دوست سابق پدری خود جدا شدندو راه جدیدی برای زندگی کردن را انتخاب کردن و چون به دوست پدرشان اون تاجر شمالی به یه حساسیت خاصی نگاه میکردند برایشون هر هر حرکتی اون یعنی یه مسیر برای نابود ساختن خود میپنداشتندو برای اون یه تاکتیک میساختند و برای حرکت بعدی ایشان دنبال یه رسم و یه جهت جدیدی میداستند حتی کارهای عادی که میبایست ایشون داشته باشد را در جهت ضدیت و ابقا کردن ایشان در از بین بردن خود میپنداشتند واهسته اهسته ایشان شد یه غول هم از پیشرفت و هم از انزوای تاجران جوان شرق این فاصله بلند تر بلند تر شد دیگه خیلی از مواقع اون تاجر شمالی برایش اون نو دنیا گرفته ها دیگر اثری نبودند تا بخواهد برای اونها قراری یا برایشون حدی بگیرد تا بخواهد اونها را در سیاست قرار بدهد اما تمام ذکر و فکر ان نو تاجران این شده بود که اونها فقط دشمن هستند برای اون تاجر بزرگ هر حرکت اونها یه قدم اونها را در مسیر از بین بردن و بر انداختن اون تاجر از مسند قدرت نزدیک و نزدیک تر میکند و هموراه هرزگاهی راه و بیراه را برای مقابله انتخاب میکردند چون در تمام ذکر و فکر یه برتری بود اون فقط جنگ و دشمنی را میدید ولی ایا این تصویر واقعا برای دو طرف کشمکش یکی بود اون تاجر شرقی خیلی از اوقات نمیتوانست برای حرکتهایی که انجام میدهد رقیب که نه باید گفت کودک دبستانی باید نام برد چون اون اصلا در مسیری پای گذاشته بود که با واقعیت خیلی خیلی دور بود نه واقع بود نه مهم چون اصلا شاید نبود هر صحبت رییس نو بنیاد دشمن بود و فکر اینکه کی دشمن خواهد امد برای جنگیدن برای از بین بردن منافع برای رو در رو قرار گرفتند و اونقدر فکر میکرد که حتی شبها اون را د ر خواب خود میدید و شکست میداد پس برای اون دوباره تاثیرات خوابهای هرزه پر خوری شد فاتح بینی از این جنگ که اگر روزی اون تاجر شمالی بخواهد رو در روی او و تمامیت اوقرار بگیرد چون همه شب و امثال تمام خوابهای شبانگاهی برنده مطلق اوست وبس و تاجر شمالی یه توپ بزرگ پوشالی است و یه خیال بزرگ توی حرفهایش اون را شکست میداد توی زندگی اون را مردود میکرد و توی افکارش اون را بازنده میدید اما این کجا و اون کجا
و اگر روزی اون تاجر ثروتمند و پر قدرت حرفی از اون یا یادی از اون میگرد اون دوباره به اشتباه به بزرگی خود میدید نه اینکه ازواقعیت ببیند میدونید اون تاجر سرزمین شمالی شده بود تنها تاجر موفق دنیا تنها کسی که همه چیز میخرید و میفروخت ازادانه بی حیا وار در همه جا از قدرتی که داشت استفاده میکرد خوب چون میتوانست و میخواست اگر شاید من راوی که هیچ اگر توی شنونده نیز همچین قدرتی داشتید این کار را میکردید پس عیبی نمیتوانیم از این برایش بگیرم چرخ زمانه میچرخنید و این فاصله بیشتر و بیشتر میشد هر دو داشتند حرکت پیشرفت میگردند اما این کجا و اون دیگری کجا یکی به سمت ارم و دیگری به سمت ناکجا اباد اما این داستان ما شکلی دیگری نیز داشت اون تاجر شمالی کسی جز دولت ایالت متحده نیست و دیگر تاجر داستان ما حاکمان کشور ما هستند با همان دیدی که دارند به نسبت امریکا ؟! امریکا از بین خواهد رفت ! مرگ بر امریکا ! شیطان برزگ امریکا !امپریالیسم
و هزاران اسم نامی که بیشتر برازنده خودشان هست و بس و توی این سیاست بازی عاشقانه دارند بر این دشمن اسم نما خواهش و تمنا برای رفعنیازهای خود میکنند اما باز دارند برا خودشان و مردم این استعاره ها را باز خوانی میکنند و جالب تر هرزگاهی برای جبران این خلل دست به دامن هم پیمانان و دوستان انها میشنود و از اون ها کمک و مساعدت میخواهند اگر از اروپا و انگلیس نامنبریم از کره و چین و ژاپن که نمیشود خوب برای سیاع بازی نیز ونزولا و کره شمالی و سوریه نیز بد نیستند که رابطه اگر چه یه سویه برای صرف پول و اموال داشته باشند چون دست پیش را میگیرند برای رفع پس خوردند اما این کجا و ان کجا توی شرم شیخ شرکت نمیکنند که مبادا دستتشون به امریکایها بخورد یا اینکه توی سازمان ملل راهشون نمیدهند میگوییند اون دنیا را غبظه کردند اما فکر میکنید این خواب پایان میرسد؟
ارادتمند عصاری

هیچ نظری موجود نیست: