این وب لاگ تمامی حرفهای من است که از زندان شدن افکارم به وجود آمده است بخوانیدش و اما باورش کنید
۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه
بیخیالش
دل از عاشقی نبر، رفته که رفته
اگر عاشق تو بود تنها نمیرفت
شده پا با پات میسوخت اما نمیرفت
بیخیالش مگر چند سال تو جوانی
بیخیالش مگر چند سال تو میمنی
بیخیالش این ها رسم روزگاره
همهشون کار خداست حکمتی داره
یاد حرفهای قشنگش میدونم واسط غدابه
دل تو خیلی گرفته حالا هم روزت خرابه
اون که رفته خیلی وقته خبری از تو نداره
اون یه ابرپر غباره گاهی وقت ها نمیباره
دیگه تنها شدی و سکوت تو پر از غمه
همه عالم و ادم واسه تو جهنمم
همه عالم و ادم واسه تو جهنمم
اون که رفته دیگه رفته دیگه برگشتی نداره
اگر دوستت داشت دیگه نمیرفت دیگه تنهایی دوباره
(فکر میکنم یکی از شعرهای ترانه های خونده شده توسط رازع میباشد)
۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه
راز هستی 1
باب پراکتور
شما میتوانید هر انچه را که میخواهید داشته باشید انجام بدهید یا باشید
جو ویتالی
این راز بزرگ زندگی است
جان دومارتینی
همه ی این چیزهای اتفاق افتادند به دلیل دانش چگونه بکار بستن راز
جک کانفیلد
مساله اینست ।اکثر ادمها به این فکر میکنند که چه نمیخواهند ، و تعجب میکنند که چرا نمیخواهند بارها و بارها اتفاق میافتد .
جان آسارف
دکتر ویتالی
شما میخواهید به اندیشه هایتان اگاه باشید و انها را با دقت انتخاب کنید و میخواهید که به شما خوش بگذرد چون شما شاهکار زندگی خودتان هستید شما میکل انژ زندگی خود هستید .داودی(بهترین مجسمه میکلانژ) که دارد میسازید خود شماست
باب دایل
عواطف هدایایی باور نکردنی هستند که به ما اجازه میدهند بدانیم به چه میاندیشیم
جک کانفیلد
احساسات ما یک سیستم باز خورد است که به ما میفهماند ایا در مسیر درست هستیم یا نه، ایا در راه هستیم یا در بیراهه
لیسا نیکولز
اندیشه ها و احساسات شما زندگی شما را خلق می کنند همواره چنین خواهد بود بی برو برگرد!
شما جهان خویش را میافرینید با هر گامی که در زندگی طی میکنید
وینستون چرچیل
زندگی میتواند بطور باور نکردنی فوق العاده و بی نظیر باشدو اینطور خواهد بودزمانی که از راز استفاده کنید
باب پراکتور
۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه
شبهای بی ستاره
رسیدم به سرمنزلی که با ستاره ها چند قدم بیشتر فاصله نداشتم دیگر میشد به تجربه دست دراز کردن و ستاره ها را چیدیدن را داشت دیگه میشد از هر خوابی بیدار شد و با ستارهها تا صبح بودن را به دیگر همنوعان نشوان داد و نجوا کرد
از اون سمت ستاره ها نیز به دوستی من عادت کرده بودند با اونها هر شب رازهای خود را میگفتم و اونها نیز رازهای خود را میگفتند روزهای خوش یکی یکی به اتمام نزدیک میشد و من نیز همواره از روز اول از اینکه اتفافات جاری چیزی بیشتر از یه خواب نباشد را توی دهنم داشتم به طوری که هربار با تلنگری به خودم میخواستم هوشیار خود را ازمایش کنم بگذشت روزها و شبها و هر روز با ستارها بیشتر دوستی میکردم با اونها بیشتر از خودم و از خودشون میشنیدم دیگه به جایی رسیده بویدم که ستاره ها برای من میمردند و من برای اونها هر کدام مان میخواستیم برای دیگری بمیریم و برای دیگری انجه واقع بود فریاد کینم یعنی برای رسیدن برای دیگری حاضریم از خود بگذریم داستان که راستان ما ادامه داشت تا اینکه بوران امد و طوفان را به ارمعان ارود روزهای خوش زندگی را با شبهای ابری و عوض کرد دیگری نمیشد ستاره را توی اسمان شهر دید دیگه نمیشد دوستی خود را با ستارها به اشتراک گذاشت نمیدونم چی را باید دلیل جدایی بنام اما فقط میدونم مقصر جدایی من نبودم اما با توحه به قولی که به ستاره داده بودم نمیتوانستم برای به دست اوردن ستاره همه دنیای ستاره را نابود کنم به او گرفته بود که همه من تویی اما نه همه ای که فقط من باشم و اودوست داشتم او بود و دنیای او بعد من حتی اکر توی این دنیا من مطرود میشودم و من نابود
اما یه شب ستاره از امد بی انکه خود بخواهد همیشه گرم و پر محبت اما اینبار سر د و دل شکسته داشت از وداع میگفت و از دوری داشت از چیزهایی میگفت که من اگر غیر او را میخواستم باید خیلی چیزها را میشکاندوم اون هم برای اولین قدم احترام به خواسته خود ستاره بود چیزی که از اول من اون را داده بودم به او نه به خودم و بنا به احترام و احساسی که به او داشتم من دیگه به اسمان نگاه نکردم دیگه تا اونجا که توان داشتم به خودم دروغ میکفتم تا خودم را از اسمان ببرم تا خودم را از اسمان بینیاز کنم و هزاران داستان بی نیتجه اما تلخ اما فقط بنا به قولی که به ستاره داده بودم و بس
روزگارانم رفتند و شبهای سپری شدند بدون اینکه برایم ارزشی برای زنده بودن داشته باشد هر شب را با ارزوهایم طی میکردم و روزهایم را با بودن با ستاره توی یادم میگذرونم به طور تصادف که نمیشد اما به دلایلی ستاره را دیدیم ستاره ای که برای من نبود دیکه دوست و مونس من نبود اما دیدم خوشحال و سر مست اما وقتی دیدم دوباره غصه هایم امد سراغم انکار دوباره تقصیر کار بودم انکار من میبایست به خاطر ستاره در جایی که ترکش کردم نیز میباست انکار برای اون میایستادم اما من برای او فقط برای اینکه او مهم تر از من خواسته هایم بود او را ترک کرده بودم چون او خواسته بود من جطور میتوانستم جلو او خواسته های او میایستادم در صورتی که نمیشد خدا یا تو شاهد بودی که من تمام توانم را برای بودن برای به دست اوردن او انجام داده بودم چرا او وقتی من را دید از اینکه من چرا بی اثر رقتم از من شکایت کرد خدا یا ایا این بود حق من وقتی کسی را بیشتر از خودم دوست داشتم؟
هزار سال بعد اما اینجا باز ایرانه
ساعد مراغهای از نخست وزيران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نايب کنسول شدم با خوشحالی پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...
اما وی با بیاعتنايی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نايب کنسولی؟!»
گذشت و چندی بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافهايی حق به جانب...
باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»
شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزير امور خارجه است و تو...؟!»
شديم وزير امور خارجه گفت «فلانی نخست وزير است... خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی يکه بخورد و به عذر خواهی بيفتد.
تا اين خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشيد و گفت:
«خاک بر سر ملتی که تو نخست وزيرش باشی!!!»
۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه
۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه
کاش کاش کاش
کاش مثل هر شب میتوانستم فریاد بزنیم بیام توی بغلت داد بزنم رو کنم به اسمون فریاد کنم به داد من برس اما انگار این خواب دست از این دل برنمیداره انگار این دل نفرین شده زمان است و بس، انگار نفرین توی مرام دل خونه کرده، رو کردن به اسمون داد زدن رو به هوا یاد از خدا و حرفهای پر ادعا یاد شبگیر و شبرنگ یاد رفیق بی یاد گاش میشد توی اسمون خونه داشت گاش میشد توی خونه ها اسمون بی هوا را داشت تا یارمون توی یادش توی اون کوله بارش یادی از هوا هوا نمیکرد وقتی توی خونه اش بود دل را هوایی نمیکرد کاش با این کاشها دلم خنک میشد کاش توی این دل یه جای بود که بی تو هم هوای خنک داشت اما انکار نه این دل من است نه این هوای هوای تو این دل دیوانه گی و این هوا هوای مستی، مستی از خود و دیوانگی از هوای تو دل دیوانه ادم ویرانه یاد از حرفهای بی مهمونه کاش اینجا توی توهم بود و من مسافر تو نه اینکه تو بودی وباز مسافر توی باد . لعت بر این باد نفرین به این فریاد کاش اینها هم نبودند کاش یه چیزی بود که میخوردیم و تمام میشدیم کاش یه جایی بود و میمردیم و خلاص اما با نفرینهایم چکار کنیم نه روح نه قلب نه حیا و عشق باید این ها را زمزمه کنیم
وقتی توی دنیا تو کار دلم گیر میکنه حسادت قلب منو از ادمها سیر میکنه
گاش بیدار نبودیم کاش اینها همه قصه بود کاش توی قصه ها دیو های بودن که ادمها را میخورند نه توی چاه میانداخنتد و هزار سال بعدشم توی چاه دنیا هم سرکردن میکردند کاش توی این همه کاش یه ارزو بود اونهم ارزوی مرد راوی قصه اون پیر و مرشد و دل بسته. ای کاش!!
عصاری
۱۳۸۷ تیر ۲۱, جمعه
۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه
مانور صلح
خود شنبه این هفته سران کشور جریان هسته ایران را اینطور پیگیری کردند که جواب گروه 5+1 را روز شنبه اون هم اواخر وقت تحویل نمایینده اتحاد اروپا و یه کپی نیز به وزارت امور خارجه انگلستان ارسال شد و دیروز هم در کش و دار بررسی پرونده هسته کشور نیز با پرتاپ همزمان 9 موشک با برد حدود 2000 کلیومتر نشون داد که بابا ما برای خودم کسی شدیم شما خودتون این را بدونید که جواب خود را در مورد کوشمالی ایران مورد باز پردازش قرار دهید
خوب از این ور مطلب جالب این است که فرمانده سپاه با بیان موقعیت مانوری که در حال انجام است پیام مانور را برای همسایه ها صلح و دوستی اعلام میکند
اخه بابا این چه منطق است که وقتی شما کارد و زنجیر دست میکردید و سر کوچه اونها را به این و اون نشون میدهدی و روی دیوار خونتون یادگاری میکشید میشود اسم این اقدام را چی گذاشت ایا هر چیز به جز صلح درست نیست؟
؟؟؟؟
میدونید اگر هنر اقای نیک آهنگ کوثر را داشتم یه خامنه ای یا احمدی نژاد میکشیدم که لای زیتون حلقه شده بر روی سرزش موشک و روزی کف سرش ماسک گاز و دستش یکی کبوتر سفید و دست دیگرش یه اسلحه که روی نقشه ایران ایستاده دیگر همسایگان ایران را مجبور به اماده شدن در مقابل خطر ایران میکند و این میشود پیام صلح سردمداران ایران به همسایگان با مانورش!!
۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه
اینجا ایرانه
این شکلی میشه اینجا میشه ایران
وقتی کسی که پیراهن خونی که سردار نقدی و دارو دسته ایشون بلند میکنه میشه یه بت و بعد هم بت میورد زندان چون نشون داد که اینحا همه کتک میخورند این مختص دزد که اگر توی خونه صاحب خونه مضروب بشه میتواند برود از دست حتی صاحب خونه شکایت کند اینجا ایرانه کسی که استاد مددی را رسوا میکنه میرود زندان چرا با ابروی کسان بازی میشه اینجا مقصر مقصر است حتی اگر کسی باشه که میخواست با شرفش بازی کنه اینجا ایرانه
ایران سرزمین عجب ایران مهد خلایق هر چه لایق اینجا رنگ درد سبز و سفید و قرمزه اینجا اگر نفتش بشه 8 دلار یا اینکه بشه 145 دلار هیچ فرقی نمیکنه مردمش همان مردم بدبخت خواب الوده است اینجا باز ایرانه جایی که یه بار خط موبایلکه دولتش بود 500 هزارتومان مردمش میرفتند ثبت نام میکردند تا وقتی میگرفتندش بروند 2میلیون تومان بفروشند مردمش خوش بودند ببخشید خوش هستند به دهه فجری که توش یه اتفاق مهم می افته پیش فروش یا خودرو میشه یا نمیدونم یه سهام که توش یه تخفیف خوب است با اون پول که میخوابند میتواند برنده باشنداینجا ایرانه
جایی که بانکهاش ربا نمیگرند سود میکرند تا اسلامی باشند اینجا حتی مردمش وقتی خونه را رهن میکنند برای اینکه حرام نباشه توش ثمن معامله یکم نبات میگذارند تا حلال باشه اینجا باز ایرانه
جایی که مردمش عادت دارند بخوابند تا زمین مرده اونها ثروت برای اونها بیاورد نه اینکه فعالیت و نو اوری برای اونها پویایی بیاورد اینجا مردها منظور هر چیز مسکوت و مسموم ثروت میاورد اخه اینجا ایرانه
مهد دلیرانه جای است که مردمش هر چقدر هم زور به اونها بکند باز انعطاف دارند اخه کجای دنیا را شما سراغ دارید که هم نونهاشون گرون میشود و وقتی هم گران نمیشوند کوچیک میشود کجا دنیا شما سراغ دارید که اول میکند ما همه چیز داریم و اون موقع نایاب میشود و بعد گران بابا اینجا ایرانه
اخه کجای دیگر میشود اینطوری بود که پول نقد را از ادم میگرند تراول چک به ادم میدهند که فقط توی بانک صاحب تراول اعتبار داره و بعد از شش ماه فقط شعبه صادر کننده بابا اینجا اخر ایرانه
یادش بخیر یاد وقتی توی ایران مردم وقتی از هم راه میگرفتند حتی با یه دست تکان دادن احترام طرف مقابل را جبران میکردند وقتی بزرگتر را میدند به احترامش میرفند کنار همه با هم دوست بودند همه با هم مهربان میدند
اخه اینجا مردمشون یه فرقی کردند با قدیما یادش بخیر الان ببحشید گه اینطوری میگم با یه دست دست توی جیب بغل دستیشون میکند و با دست دیگر دارند یه نفر دیگر را دزد خطاب میکند اینجا اخر خط است اینجا تنها جای دنیاست که وقتی مسئولی دزدی و خط میکند شغلش ارتقاع مییابد و جاش عوض میشه برای دزدی بهتر اینجا اخر دیناست هر روز مردمش منتظرند تا خودشون را با محیط تطبیق بدهند نه محیط را وادار به اطاعت از قانون کند اینجا ایرانه است پلیساش میروند قایم میشوند تا جریمه کند نه اینکه راهنمایی کند اخه اسموش را هم عوض نمیکند میگدارند راهنمایی و رانندگی اخه باز اینجا ایرانه
اسمهای دزد ها شون مخفف است و اسمهای قاتلاشون همیشه لقب داره اینجاست که دزدها و زندانیهاشون بعد از مدتی توی زندان به اونها مرخصی میدهند که بیاییند بیرون تا دوباره سر مردم را کلاه بگذارند اینجا همیشه برای فرار از قانون ده تا قانون است اینجا تا هزار سال دیگر باز ایرانه چون همه ما میخواهیم اینطور باشه
عصاری
۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه
۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه
نامرد
کاش میشد!
یه جا های هم است که وقتی داری حتی اون اتفاق را توی یه فیلم جایی که حداقل مطمینید که بابا این فیلم است واقعی نیست اما باز نمیتواند بدون استرس و بدون درد درون اون را رها کنید و بروید میدونید چی میشود میشود این که هزار بار خواستم نبینم که حد نامردی چیست اما باور کنید نمیشه به این انزجاز ازوجود که ادم توی لباس و لوای ادمیت چطور میشود نامردی را توی حس اورد توی دورن اورد و بی مهابا بر تر ادمیت شلاق زد و برای رسیدن به دمی هر جی میتوان ساخت هر چی را میشود احیا کرد به وطه نابودی کشید
نمیدونم حد نهایت در این نامردی چی و چقدر میتواند باشد اما باید یادم باشد که ایا رسیدن به این لذت کوتاه اما پر از احساس اگر چه نمیشود احساسی که توش دروغ باشه را از حس بودن مجزا ندانیم اما باور کردن این خیالات باز فرار از درون را می طلبد و بس بگذار با سکون همراه باشیم تا سکوت تلنگری بر خیالاتم بیشتر نزند
عصاری
۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه
دوباره اصل ४४
یه بار پیش نیز این موضوع را نوشته بودم اما باور کنید این چیزی نیست که بشود به راحتی فراموش کرد و با یه بار گفتن تمام بشه و خلاص باور کنید تا تمام نشده ایران باید دست بکار بشویم.
اقای لاریجانی امروز در سمیناری که برای اصل ایران فروشی یعنی 44 صحبت میکرد و میگفت که اقتصاد دولتی نمیتواند تدبین کننده اقتصاد اسلامی یعنی اینکه توی این مدت سیاست گذاران و تئورسیتنهای اتفلاب اسلامی یعنی مطهری و بهشتی و دیگران نتوانسته بودند القا کننده دین توی اجتماع باشد کاری ندارم و نمیخواهم دست و پای دین را توی این مثال جایش را باز کنم اما دینی که نتواند حرفش را راحت و رک راست بزند و شرایطی را برای ایما و اشاره نیاورد چطور میتواند سعادت را به خورشید برساند.
بوجه سال 1387 بالغ بر 271 هزار میلیارد تومان است البته این بوجه را با نفت قیمت بشکه ای 30 دلار فکر نمیکنم کمتر بسته باشند بگذریم که نفت امروز بشکه ای حداقل 120 دلار است این مطالب را بکذارید کنار بروم سراغ دوباره اصل 44 که اقای احمدی نژاد در همان جلسه اعلام داشت که طی سالهای 84 تا 86 طی فروش اموال منقول و غیر منقول ملت چیزی نزدیک به 32 هزار میلیارد تومان بوده یادمون باشه که بوجه عمومی کشور امسال 71 هزار میلیارد تومان است یعنی اقایان تقریبا هر سال چیزی نزدیک به یک هفتم بوجه کشور را از این طریق به دست اوردند حالا برسیم به نفت که امسال فقط چیزی حدود 100 میلیارد دلار درامد نسیب کشور میشود با نرخ شنارو حال که خود این میشود رقمی بالغ بر 980*100 میلیارد که خودش به تنهایی میشود نهصد و هشت هزار میلیارد تومان خوب از مالیات و دیگر درامد ها کشورنیز بگذریم من که مطمنم حساب صندق ارزی که بیشتر از 20 میلیارد دلار عمرا پول داشته باشد پس اسن همه پول کجاست؟
ببیند عین حرفهای احمدی نژاد را در سخن رانی امروزش"
به گزارش خبرنگار سياسي خبرگزاري فارس، محمود احمدي نژاد رئيس جمهوري اسلامي ايران كه صبح امروز شنبه در همايش نظارت بر اجراي سياستهاي كلي اصل 44 در مركز همايشهاي صدا و سيما سخن ميگفت، اجرا و نظارت بر سياستهاي اصل 44 را مكمل يكديگر براي تحقق اهداف عنوان كرد و گفت: در فرهنگ و ادبيات اقتصاد دنيا دو روش دولت و بازار آزاد شناخته شده كه هر دو آنها داراي اشكالاتي ميباشد. وي به بيان ايرادات و اشكالات اقتصاد دولتي پرداخت و افزود: اقتصاد دولتي بر خلاف عدالت، زمينه ساز تبعيضها، سوء استفادهها، اتلاف منابع و بهره وري پايين ميباشد و كمتر كسي در دنيا به دنبال توسعه و تقويت اقتصاد دولتي است. احمدي نژاد با اشاره به مشكلات اقتصاد آزاد، گفت: اقتصاد آزاد نيز بر خلاف عدالت زمينه ساز تبعيضها ميباشد و نميتواند مردم و اقتصاد را به نقطه تعادل پايهدار برساند.
خوب یادمون باشه برای بیست سال دیگر هم روش اعتدال از نوع مثبت را پیش خواهیم گرفت و سرانجام بیست سال هم از نوع منفی شاید یه اشی بشه دهن سوز که هم چشم امریکا را بسوزنه هم دهن اروپا را راستی اگر ما این میمون را نداشتیم باید چطور خامنه ای را سرپا نگه میداشتیم
راستی این را بگم شاه وقتی از ایران فرار کرد 13 میلیارد دلار برای این اخوندها گذاشته بود به جز املاک و اموال دولتی
اما اینها اون پولها را خودند و رفتند و باقی را هم خوردند و حالا دارند باقی اموال را نوش جان میکنند
عصاری
۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه
جادو
راستی دقت کنید هرزگاهی سردمداران کشور ما میخواهند کاری را که بر علیه منافع ملت است و فقط برای خودشون سود دارد اسم ملت را اول میاورند و او را زنده میکنند برای تثبیت عملی که میخواهند انجام بدهند گاش این همه ستاره که توی اسمان داریم میامند برای بیداری برای شکستن این همه حبابی که پیرامون این ملت گداشتند تا دنیای اونها را کوچیک و کوچیک تر از حتی دیروزشون کند نمیخواهم بی احترامی کنم ام واقعا اونقدر بخل زده به پیرامونشون نگاه میکند که قبله نمازشون را هم از بین این همه حباب مقدس میکنند و مبتدا گاش جادو گر از این دیو زمین میرفت تا دیگر هیچ تا هیچ فاصله گران تا گران ادمیت نمیشود یا اون شاعر ونزولایی را باید حق داشت که میگفت زمین اونقدر چرخید که ادمها را به هم برسونه و نزدیک کنه اما این همه حباب که ماساخیتم هر کس را کزدیم توی حبابی و سرانجام نیز هر جند حباب را کردیم توی کلونی که اونها محصور در اب شفاف بی رطوبتد برای زندگی کردن پس مرافب فردایی باشید که حباب بین خودتون و خودتون را با تلنگری از دست خودتون نترکانید جون رطوبت برای زنده موندن حباب لازم است اما توی اب نیز از این امکان محرومیم یادتون باشه با تجدید و تفکر دیو میشکند و سحر بی اثر میشود
عصاری
استاد اخلاق یا ضد اخلاق؟
نمیدونم یادتون از اقای ادب و اخلاق در خانواده از جناب حسینی یا اینکه رییس پلیس تهران و خیلی و خیلی کسان دیگر که امثال این اعمال را انجام دادند و بعد از سالها همه اون را فراموش کردند اما کاش مردم ما اینقدر بی اعتنا به پیرامونشون نبودند اینقدر خموش وار و مسکوت نمیشدند برای فراموش شدن خودمان انقدر انرژی صرف کردیم که دیکه با این تلنگر ها بیدار نمیشویم یادتون است وقتی از مافیای شکر توی کشور اسم وبردند واسم فردی را با حرف مکسر به عنوان سلطان شکر نام بردند و دم از اینکه بابا دیگه مشکلی به اسم شکر نداریم را قریاد زدند و حالا کمتر از یک سال از این اتفاق ایشون 90 روز مرخصی میکردند و از زندان ازاد میشوند و جالب است که از ازادی از تاریخ 20 اسفند شروع شده است یعنی ده روز مانده به اغاز تعطیلات عید نوروز و یا اینکه تقریبا یک ماه تعطیلی کشور و ایشون توی این مدت با اسم مرخصی جهت برگرداندن اموال دولت و دیون و جریمه که میبایست پرداخت کند ازاد شدند که هنوز هم باز نکشند به زندان شاید ایشون فقط 90 روز البته کاری مرخصی از زندان گرفته بود که قوه قضایه این نکته را نگفته بودند
راستی چشم همه هم وطنان روشن هتلهای لاله فروخته شد به یه ایرانی به قیمت 120 میلیارد تو مان بازم جای بسی خوشحالی است که این مزایده را یه ایرانی برده نه یه ترکیه ای یا یه مالزیایی که توی این مزایده شرکت کرده بود .
۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سهشنبه
۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه
خط خطی
حلقه عشق را برون از دل دیدم اما سراب را دل بی دل دیدم
زترس حریفم شب را با تو بودم زمی و مستی شبزنده دار تو بودم
گاش میشد در بندی بودم هیچ را در نمیدم خود را رها اما بی کس نمیدیم
نمیشود این نام را بی ناز ننامم این قفس چه در بند در این تن بی خون نببنم
عصاری
۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سهشنبه
افکار درون
اگر از این سوگلی دست بردازیم منظورم این احمدی نژاد است که دیگه جایی را برای اسیب نرساند نگذاشته داشتم امشب سخنرانی قبل از انتخاباتش را میدیدم که داشت از اینکه مشکلات جامعه چیه و باید چکار کند دولت خدمت گذار و از این حرفهای قشنگ اما این زمانی است که خود بانک مرکزی نرخ تورم را 25 درصد اعلام میکند این میدونید جه افتاقی را توی مسیر مردم رقم میزند یا اینطوری بگیم میدونید جقدر انسان از چرخه زندگی به بیرون پرتاب میشوند؟
توی تعطیلات خمینی هالی دیز (holy days) به اتفاق پسر عموم رفتم به ارمنستان کشوری سرسبز و خرم اما مرده و مسکوت اونجا وقتی مرسی از تمام وجود شاید توی خیلی از مسایل به ایران خودمان فخر بروزیم اما یادمون باشه اونها هیچی ندارند و بدبخت هستند جاده خوب ندارند و سوخت گران است و خیلی چیزهای دیگر اما اونها دورغ و ننگ توی خریدهایشان توی پرداختهایشون ندارند اینطور بگم اونها قاچاق و بازار سیاه ندارند چون نه چیزی سوبسید داره نه چیزی توی انحصار محض است بعد از بازگشت به کردستان و بانه رفتم شهر قاچاق جایی که همه جیز را میشود به راحتی قاچاق شده اون را تهیه کرد حتی بلدوزر وقتی توی جاده های پیچ در پیچ کردستان رانندگی میکنید انتظار ندارید که یه لندکروز دوران جنگ با سرعت 120 کیلومتر از کنارتون اونهم از شونه خاکی کنار جاده از شما سبقت بگیرد و با نزدیک شدن به پست بارزسی خیلی زیبا بپیچد توی کوه و راه میانبر را انتخاب کند یعنی یه شهر با اون عظمت و با اون حجم قاچاق دولت محترم و قوه قضایه محترم نداند این ها از کجا وارد میشود
وقتی توی ارمنستان در در حال برگشت به ایران بودم از حاده فرعی عبور میکردم که شاید هر نیمساعت نیز اتومبیلی از اون تردد نمیکرد پلیس اونجا جلوی من را گرفت من پیاده شودم از ایشون ادرس پرسیدم و بعد کمی اجیل تعارف کردم و وقتی از ایشون ادرس رستوان را پرسیدم اینشون به گمانش من مشروب میخواهم حتی رفت از پشت ماشین پلیس برایم بیاورد که من نخواستم و با سختی به ایشون منظورم را رسوندم و رفتم اما توی همین ایران عزیز همان ایست و بارزسی های بانه پلیس بازرسی علنا از من سوقاتی هایی که پشت ماشینم بود که ارومیه خریده بودم کرد ایا این چیزی بیشتر از دلیلی است که این همه جنس قاچاق توی بانه است؟
راستی این اقای نبوغ این بار شیرینکاری جالبی کرده و سهمیه بنزین ادمهای مرفع که دارند اتومبیلهای پرحجم خارجی دارا میباشند را از سبد سوبسید حذف کرده تا حقوق ملت پایمال نشود اما وقتی دم غروب شما یه اتومبیل نمره دولتی که بنزین ازاد میزند را زیر پای کارمندی که به اتفاق خانواده در حال رفت امد است یاد پایمال شدن حقوق ملت نمیشود تازه بگذریم اون ادم مرفع خودش یه جزی از این ملت است اما اون اقای کارمند جزی از این ملت نیست ؟
شب خوش انکار وقتی من خاموش ترم بهتر میشود اوضاع ایران را بررسی کرد اخه هوا خیلی گرمه؟!!
عصاری
۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سهشنبه
یادی از سیمین بهبهانی
اين حيله بشد باور يک ملت نادان
ای وای از اين قوم وازاين ملت بيمار
لعنت به سر گور امام زاده مکار
ايرانی که بود تاج سر دانش دنيا
اينک قمه بر سر زدنش خنده دنيا
زنجير به سرو سينه زدن در غم تازی
از شب به سحر در غم ودر گريه وزاری
شد سنت ايرانی پس از عمری شهامت
ای وای از آن قومی که شد خام ديانت
...
ايرانی بشد چاکر درگاه امامان
آن شيرزن خاک گهر پوش دلارا
شد زينب و زهرا و خديجه و سهيلا
از کوروش واز ايرج و کاوه و بابک
قربانعلی و غلامحسين آمده اينک
لعنت به من و ما که بيگانه ستائيم
پيشانی به سنگ در هر تازی بماليم
لعنت به من و ما که فرزند يلانيم
بيرونی بيگانه از اين خانه ندانيم
نفرين به چونين تيع که تيزش نتوانيم
لعنت به چونين دست که مشتش نتوانيم
اهريمن از اين خانه برون ما نتوانيم
اين ديو ستمکار از اين سفره نرانيم
لعنت به من و ما که خاموش نشستيم
که خاموش نشستيم